سلام به همه دوستان

حدود دو سال قبل برای کارهای پایانامه ام از طریق نت با اقایی که دو سال ازم بزرگتر بود اشنا شدم. ایشون برای ارضای نیازهای جنسی شون از طریق حرف زدن خودشون رو تخلیه میکردن و من اوایل متوجه نمیشدم بعد دیدم من واقعا الوده شدم با اینکه بیشتر شنونده بودم ولی الوده شدم.

هیچ وقت همدیگرو ندیدیم فکر میکردم شاید برای ازدواج من رو بخوان ولی بعد از مدتی که برای دکترا تهران قبول شدن و هیچی نگفتن که همو ببینیم متوجه شدم من رو نمیخوان حتی گفتن عاشق دختری از همکلاسی اشون شدن با کمال بی شرمی وقتی فهمید من دوسش دارم گفت دوست دارم از دم دانشگاه که رد میشی منو دست تو دست عشقم ببینی.

خلاصه با این مسائل من بیشتر تو خودم رفتم تمام اون قضایا تموم شده مدت زیادی هست ولی من تبدیل شدم به ادم بی احساس و بی تفاوت دیگه مثل قبل دوست ندارم ازدواج کنم حتی با دیدن این مسائل متنفر میشم. 

مسائل جنسی رو خیلی دوست داشتم ولی الان سرد سرد شدم. تمام اهدافم خارج از محدوده ی ازدواج شده. البته گفتنی هست زمانی هم که برام خواستگار سنتی میومد ادا های زیادی میومدن. در کل دیگه از ازدواج و بار مسئولیتش بدم میاد. حس میکنم یه ادم سرد و بی روح شدم. یک ماه پیش پسری که ازم یه سال کوچکتر بود بشدت تصمیم به ازدواج با من رو داشت از خودم روندم. اونقدر گرم بودم الان اینقدر سرد. بچه ها من چه بلایی سرم اومده ؟ واقع بین شدم ؟ یا افسرده ؟ تصمیم دارم تنها زندگی کنم.


مرتبط:

قبلا خیلی شاد و شیطون بودم، شاید افسردگی گرفتم

حس می کنم افسرده ام در حالی که قبلا خیلی شاد بودم

می خوام خودم رو از افسرده شدن نجات بدم

برای حل مشکل افسردگی دقیقا باید چه کرد؟

چند نفر بهم گفتند که افسردگی دارم

دچار افسردگی شدم ، هیچ چیزی برام مفهومی نداره

احساس افسردگی میکنم وقتی سرعت گذر عمر رو میبینم

افسردگی به خاطر تنهایی و رفت و آمد نکردن با دیگران


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)