من دختری ۱۹ ساله هستم، اصلا از زندگی خسته شدم، احساس می کنم خوشبخت نخواهم شد ، از امتحانات تا الان شب ها تا ساعت ۲ و ۳ بیدارم، صبح ها هم ساعت ۶ ، ۷ بیدار میشم، بعد با خودم میگم: بلند شم چی کار کنم؟! خوابم میاد و دوباره میخوابم تا ظهر !!! بعد که بیدار میشم نمازم رو میخونم و ناهارم رو میخورم ، اگه دوباره خوابم اومد میخوابم .
درگیر وسواس فکری شدم، قبلا هم این احوال را داشتم ولی حدود ۱ سال بهبود یافت و الان دوباره شروع شده ... . مثلا توی خیلی از کارام شک میکنم، در شستن و چک کردن و این چیزها وسواس ندارم ولی در مورد فکر و خیال وسواس دارم ... .
چون من به مسائل دینی مقیدم و اون جوری که خدا گفته انجام میدم، مثلا در مورد ناراحت نکردن دیگران و حق الناس و ... خیلی حساسم که مبادا آدم مرتکب این گناهان بشه ... ، بعد چون روی اینا حساسم و از خدا می ترسم فکر میکنم این گناهان را در موضوعاتی رعایت نکرده باشم ...
مثلا به گذشته فکر میکنم و حرف هام و پیام هایی که به دوستام دادم رو تو ذهن خودم بررسی میکنم چی دادم چی ندادم، بعد میگم نکنه یه چیزی داده باشم دوستام و یا هر کس دیگه ای ناراحت شده باشه؟!
با این که میگم تا اون جایی که یادمه این گناه رو مرتکب نشدم، یه کسی بهم میگه اینو تو این موقعیت گفتی، و باعث شدی کسی ناراحت بشه... و خودم باورم میشه و واقعا باورم میشه این کار رو انجام دادم... و خدا مجازاتم میکنه و یه بلایی به خاطر این گناه سرم میاره و فکر میکنم نمیذاره ازدواج خوبی داشته باشم، نمیذاره آرامش داشته باشم، نمیذاره از این فکرای تکراری خلاص شم... نمیذاره یه خنده از ته قلبم بکنم، نمیذاره زندگی خوبی داسته باشم، زندگیم رو پر از شک و تردید میکنه و احساس خوشبختی نکنم ...
واقعا افسردم کرده، گاهی اوقات اینقدر فکر میکنم و اینقدر عذاب وجدان میگیرم که (ببخشید) حالت تهوع بهم دست میده و خودم رو گناهکار میدونم و دچار عذاب وجدان میشم ...
واقعا اینا چه افکاریه، خسته شدم دیگه، همیشه یه حس ناراحتی تو وجودم هست، و هر کار شادی که انجام بدم و یا در موقعیت شادی قرار بگیرم، یه حسی هست که بهم میگه تو خوشبخت نخواهی شد، تو مثل بقیه نمیتونی شاد زندگی کنی، تو گناهکاری، تو عذاب وجدان داری و ...
بعد این افکار رو توی زندگیم سوق میدم و واقعا حس بدبختی میکنم ... میترسم تو زندگی مشترک آیندم، مشکل ایجاد کنه، زمانی که همه ی دخترا شاد و خوشحال میرن خونه ی بخت و خطبه ی عقد رو میخونن، من نباید خوشحال باشم و باید یه نگرانی به خاطر اون گناه که فکرم میگه باید داشته باشم و خدای نکرده یه بلایی توی زندگیم مشترکم میاد...
خسته شدم، من اصلا آدم بدی نیستم، این قدر روی مسایل دینی بخصوص حق الناس و ناراحت نکردن دیگران و ... حساسم که نگو ... خیلی بده این احساساتی که من دارم، نمیدونم درکم میکنین یا نه ... به خدا هم گفتم خدا منو به خاطر همه چیز ببخش به خاطر عذاب وجدان و این احساساتی که دارم...
نمیخوام برم پیش مشاور و روان پزشک و روان شناس و ... ، میخوام شما دوستای گلم بهم کمک کنین... ، من چطوری خودم رو درمان کنم ... ، قبلا فکر کنم ۱ ، ۲ سال پیش باورتون نمیشه ۶ ماه یه فکر رو با خودم کندو کاو میکردم ( اونم سر مسائل دینی )( سر غیبت کسی بود ) این قدر عذاب وجدان گرفته بودم که نگو، بعد که جوابش رو تو اینترنت پیدا کردم، دیگه اون افکار تموم شد...
البته اینقدر گریه کردم که خدایا منو ببخش ، این قدر عذرخواهی از خدا کردم که نگو ... اون فردم که اصلا نمیدونستم خونه ش کجاست و این حرفا.. .ولی کلا خدا رو شکر خدا کمکم کرد و تموم شد...
و دوباره الان میترسم این افکار طولانی بشن .
تو رو خدا متنم رو با دقت بخونین اونم۲ بار تا بتونین درکم کنین که چی میگم بعد راهنماییم کنین...
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۴۷۰۰ بازدید توسط ۳۴۰۳ نفر
- يكشنبه ۴ شهریور ۹۷ - ۱۲:۵۶