سلام به همه
شاید از این پست فقط عنوانش باقی مونده باشه ولی همین عنوان رو نوشتم که گذشته ام و زندگی که داشتم و دارم هم مشخص بشه.
خب عنوان پست برای خودم هم خنده داره دیگه! یه سری حرف هایی دارم که باید بزنم، اول از همه این که زندگی من فوق العاده ست،من حاضر نیستم به هیچ وجه جای خودم رو با فرد دیگه ای عوض کنم، من از هر لحظه از زندگیم لذّت می برم، از هیچ چیزی ناراحت نمی شم از هیچ چیـــــــــزی، در اصل به نظرم هیچ چیزی ارزش ناراحت شدن رو نداره! اگه کسی ازم بپرسه چه چیزی می خوای؟ میگم هیچی، در واقع من مشکلی ندارم و اگر هم مشکلی باشه چیزی وجود داره به نام عقل که مشکلات رو حل می کنه.
یه لحظه فکر کنید، مثلا اگه این ترم همه ی درس هاتون رو بیفتید چی میشه؟ یا مثلا اگه دانشگاه قبول نشید چی میشه؟ یا ...
حالا یه کم بدتر، اگه یکی از اعضای خانواده تون فوت کنه چطور؟ یا اگه همه خانواده تون رو از دست بدین چطور؟
یا اصلا اگر به طور همزمان به چندین بیماری و معلولیت دچار بشید، مثلا این که نتونید تا آخر عمرتون حتی از جاتون حرکت کنید.
در نهایت اصلا این که بمیرید! خب دیگه بالاتر از مرگ که نداریم! مرگ هم چیز بدی نیست! مرگ اتفاقا یعنی پایان یافتن تمام مشکلات ما در این زندگیه مادیه! همه ی این مشکلاتی که واسه شون هی غصه خوردید حل میشن...
اما مشکل اینجاست که ما یه سری چیز ها رو برای خودمون غول کردیم! و جملاتی به این شکل داریم :
اگر فلان اتفاق نیفته بدبخت میشم، اگر فلان اتفاق بیفته خوشبخت میشم، اگر فلان کار رو نکنم بیچاره میشم و ...
در صورتی که حال خوب یا بد ما از درون ذهن ماست که شکل می گیره، نوع برخوردی که با خودمون داریم ، طوری که خودمون رو قضاوت می کنیم، یا وقتی خودمون رو سرزنش یا تشویق می کنیم و ...
مثلا دو نفر رو تصور کنید که هر دو از بچگی دچار معلولیت بودن:
حالت معمولی: من یه آدم بیچارم، من هیچ کاری رو نمی تونم انجام بدم، من به دیگران نیازمند هستم، من آدم تنهایی هستم و ...
حالت درست: من یه محدودیتی دارم ولی خب تقصیر من نبوده پس اصلا حق ندارم به هیچ وجه خودم رو سرزنش کنم، تازه این که من با این معلولیت خیلی کارها رو انجام میدم شایسته اینه که قدر خودم رو بیشتر بدونم، من تو بعضی کارهام به دیگران نیاز دارم مثل همه، هیچ آدمی کامل نیست تازه این که جرم نیست و حتی اگر هم نیاز داشتن به دیگران جرم باشه من که اختیاری در این ندارم که با خواست خودم این رو بخوام، من آدم خیلی خوشبختی هستم چرا؟
چون تو دنیایی که همه جلوی مشکلات کوچک کم میارن و تسلیم میشن یا ناراحت میشن من این درک رو دارم که بدونم هیچ مشکلی ارزش ناراحت بودن رو نداره و این که می تونم در هر حالی خوش حال زندگی کنم و ...
خب من حالت معمولی هم حتی نبودم! من در حالتی به نام افتضاح تفکر می کردم و انواع توهین و تحقیر و تنبیه و ظلم رو به خودم می کردم! ولی حالا دقیقا تو نقطه مقابل هستم.
راستش می دونم حرف هام شاید مسخره ست شاید هم عجیبه ولی منم انتظار ندارم به این راحتی قبول کنید! من بعد 30-40 ساعت حرف زدن با یه مشاور نابغه تونستم به جایی برسم که از هیچ چیزی ناراحت نشم و در هر لحظه بی نهایت خوشحال و شاد باشم.
همه ی این ها یه سری مشکل هستن و زندگی از نظر من یعنی همین مشکلات که حل میشن و مشکلات جدید که میان، و اگر مشکلات نباشند و یا کم باشند و در سطح توان شما نباشن، زندگی شما دچار تکرار و یکنواختی میشه.
اگه بخوام خلاصه کنم میشه این:
این که ما در تک تک لحظات زندگی مون خوشحال نیستیم و از هر ثانیه از زندگی مون لذت نمی بریم اینه که خودمون رو دوست نداریم ، به فکر خودمون نیستیم ، با خودمون مهربون نیستیم.
در واقع میشه گفت ما بدترین دشمن خودمون هستیم! ما نامردترین و بدجنس ترین آدم دنیا نسبت به خودمون هستیم! ما بیشترین کسی هستیم که خودمون رو آزار می دیم! ما بیشترین کسی هستیم که خودمون رو سرزنش می کنیم! ما کمترین کسی هستیم که خودمون رو تشویق می کنیم! ما عملا داریم خودمون رو شکنجه می دیم!
در واقع تنها خودمون هستیم که تصمیم می گیریم که می خوایم زندگی مون بهشت باشه یا جهنم!
امیدوارم بتونم کاری کنم که همه این حس خوب رو مثل خودم تو زندگی داشته باشن ، شاید این از مهم ترین نکات بود ولی نکات زیاد و خیلی مهم دیگه ای هم وجود داره که باعث شده من به این خوشبختی پایدار برسم.
بدرود
← مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه)
- ۳۵۸۲ بازدید توسط ۲۷۷۸ نفر
- دوشنبه ۲۷ بهمن ۹۹ - ۲۱:۵۳