با سلام وقتتون بخیر

بنده دختری بیست و خورده ای ساله ای هستم که نزدیک سه ساله ازدواج کردم، و دو ماهه که اومدم خونه خودم، مشکلی دارم و ازتون میخوام کمکم کنید.

شوهرم بیست و پنج سالشه و شغل ازاد داره، متاسفانه تو دوران عقد ایشون من رو به شدت عذاب دادند، مثلا من جرات نداشتم برای خودم یک تی شرت ده تومنی یا حتی پنج تومنی بخرم چون که اقا بعد حسابی با من دعوا می کرد که چرا اینو خریدی و یا اگر پولی بهم میداد مدام حساب کتاب می کرد و وای به اون روزی که من یه روز از چیزی خوشم بیاد و بخرم یعنی خون من رو تو شیشه می کرد که چرا اینو خریدی چرا اینکارو کردی مگه نمی دونی پول ندارم تو به فکر همه هستی جز من !

در صورتی که من خدا رو شاهد میگیرم اصلا ادم ولخرجی نیستم خیلی کم پیش میاد برای خودم لباس یا مانتو بخرم اونم وقتایی هستش که مجبور باشم وگرنه شده یک مانتو رو از بس پوشیدم بور شده و رنگ و روش رو از دست داده، بگذریم ...

شوهرم عاشق ماشینشه،یعنی جونشو بگیر ولی ماشینش رو نه، شده بارها نزدیک یک تومن هم خرج ماشینش کرده ولی برا من یک هزاری زورش می اومد خرج کنه، از خونواده اش هم بگم همین بس که مادر به شدت دورویی داره یعنی اگر بنده با مادرشون جایی باشم ایشون به قدری مهربون و مادرانه رفتار می کنه که کسی به ذهنش خطور نمی کنه که ممکنه این زن هم بد باشه، ولی قسم میخورم که بارها شده همین خانوم متلک ها به من انداختن و من چیزی نگفتم غیر مستقیم به من و خونواده‌م توهین کردن و من سکوت اختیار کردم و چیزی نگفتم چون نخواستم وجهه م جلوشون خراب بشه یا بعدا سرکوفتی بشه برا خانواده‌م مادرشوهرم زن فوق العاده زرنگیه بلده کی حرف بزنه و چجوری رفتار کنه که بهش شک نکنن که اینم میتونه بد باشه!

اینجور هم که فهمیدم انگار وقتی شوهرم پیششه از من تعریف میکنه و حتی بهش گفته دستش رو من بلند بشه شیرشو حلال نمی کنه و عاقش می کنه و این حرفا ولی خدا شاهده یه شب که با شوهرم دعوا کرده بودم و شوهرمم رفته بود خونه مامانش اینا، مادرش صبح زود پاشد اومد خونه خودمون و هر چی از دهنش در اومد گفت و حتی گفت اگر ازش کتک بخورم هم حقمه چون به قول خودش مَرده عصبانی بشه میزنه دیگه کتک میزنه توام نمیتونی جلوش رو بگیری!

یعنی اینو گفتم بدونید چه مادر شوهر نمونه ای دارم همیشه میگه من دخالت نمی کنم در صورتی که همیشه هم دخالت می کنه و باعث رنجش من و خونواده ام میشه، خونواده بنده متاسفانه وضع مالی زیاد خوبی ندارن یعنی سطح مالیمون معمولیه و از مردم طبقه متوسط محسوب میشیم اما در عوض از نظر سطح فرهنگ از خونواده شوهرم خیلی بالاتریم در صورتی ک اونا وضع مالیشون ماشاء الله بهتر از ماست، همین بهانه ای شده برای اینکه خونواده شوهرم به من متلک بندازن سر عروسی گرفتن نمی دونین چه بلبشویی شد اومده بودن خونه ما و بحث می کردن ک چرا مهموناتون دویست نفره باید کمش کنین بیچاره مادر و پدرم میگفتن عروسی بدون قرض و قوله که نمیشه مادرشم نه گذاشت نه برداشت گفت که ماشاء الله ما هم سه تا ماشین داریم هم زمین و باغ بخوایم اونارو میفروشیم نیازی به قرض نیست، مادر پدر بیچاره منم هیچی نگفتن و نخواستن بحث بیشتری درست بشه و من اذیت بشم مهموناشون رو کردن صد و پنجاه نفر ولی من کلا از خونواده شوهرم و شوهرم برگشتم، یعنی متنفر شدم ازشون، این تنفر رو از قبل داشتم چون واقعا غیر مستقیم و مستقیم عذابم دادند و بهم نیش و کنایه زیاد زدند چه شوهرم چه مادر و پدرش ولی به تنفرم پر و بال ندادم چون نخواستم زندگیم خراب بشه ولی دیدم نه اینا عوض بشو نیستن .

دو سه مرتبه قصد جدایی کردم چون نمیتونستم نه شوهرمو تحمل کنم نه مادر پدرش رو، ولی مامانم نذاشت حالا هم کع اومدم خونه خودم دارم هر لحظه ارزوی مرگ می کنم ک چرا اصلا ازدواج کردم،از اینکه با شوهرم رابطه جنسی داشته باشم بدم میاد از اینکه بهم دست میزنه حالم بد میشه هنوز نذاشتم بکارتمو برداره چون متنفرم ازش، شوهرم تازگی خوب شده یعنی دو سه بار دعوای شدید کردیم و من بهش گفتم ازش متنفرم و دلیلش رو هم گفتم اخرین بار بهش گفتم باید طلاقم بدی چون حاضر نیستم کنارت یه لحظه هم بمونم ک با پادرمیونی دوست صمیمیش اشتی کردیم و فعلا خوشبختانه همسرم عوض شده بهم گفته هر چی خواستم بخرم و اذیتم نمی کنه تو کارای خونه کمکم می کنه با دلم راه میاد هر چی بخوام میخره ولی من دیگه دوستش ندارم خیلی اذیتم کرده همشون اذیتم کردن و منم ادمی هستم که هر چی غم و غصه داشته باشم تو خودم میریزم که همونم نزدیک بود به کشتنم بده چون یک شب از شدت درد قلبم از خواب پاشدم و نفسم بالا نمی اومد مامانم دعوام می کنه میگه انقدر حرص نخور سکته میکنی ولی بخدا نمی تونم در عذابم .

میخوام تغییر کنم میخوام احساسم رو به شوهرم عوض کنم ولی نمیدونم چطوری، دارم می بینم چطوری همسرم میخواد دل من رو به دست بیاره ولی ازش کینه به دل گرفتم از خونواده اش هم که دیگه نگید، تو رو خدا کمکم کنید چطور احساسم رو بهش عوض کنم یعنی همچین ادمی لیاقت اینو داره که باز هم در کنارش موند؟

ببخشید طولانی شد ازتون ممنونم که وقتتون رو برای خوندن سوالم، صرف کردید.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)