سلام
اوضاعم اشوبه.
لطفا تا اخرشو بخونید .
عاشق مجرد بودن بودم و همه متاهلا و اونایی که میگفتن عاشق شدم و شکست عشقی خوردم و از اینجور حرفا میزدن درک نمیکردم و فقط به رشته و شغل مورد علاقم فکر میکردم تا اینکه پس از ۱۵ سال انتظار و شوق به رشته مورد علاقم نرسیدم و خیلی افسرده شدم و مجبور شدم برم رشته ای که اصلا دوست ندارم رو بخونم .
داشت کم کم افسردگیم خوب میشد که ترم دوم دختری همکلاسیم شد و جالبه که از ۴ تا کلاس ۲ تاشو تو حذف و اضافه گرفتم اوایل سعی کردم بهش اعتنا نکنم اما نشد بعدش سعی کردم با این خیال که حتما بهم جواب نه میده و منو تحقیر میکنه بیخیالش بشم و باز هم نشد از شانسم یکی از کلاسا طوری بود که نمیشد دختر و پسر جدا بشینن و من و اون دختر اکثر وقتا کنار هم مینشستیم و علاقم بهش بیشتر شد .
اما تا اینجا باهاش حتی یک کلمه هم حرف نزده بودم تا اینکه یه روز سر یه مساله درسی سر صحبت رو باز کرد از اون به بعد یه کمی با هم حرف میزدیم سر مسایل درسی با هم صحبت میکردیم ولی کماکان من ازش خجالت میکشیدم خلاصه اون ترم تموم شد و ترم بعد هم با هم همکلاس نشدیم و حال من بد شد و وقتی دیدمش حالم بدتر هم شد اما با راهنمایی شما کمی اروم شدم و به امید رسیدن به اون دختر سعی به انجام هر کاری میکنم به تیپم بیشتر میرسم ( قبلا اصلا توجهی به ظاهرم نداشتم) دارم بدنم رو عضلانی میکنم ، کار فنی یاد میگیرم .
اما مشکل من اینه که میترسم بهم جواب نه بده . فکر میکنم اگه ازش خواستگاری نمیتونم حرف منو شوخی میگیره یا محترمانه میگه قصد ازدواج ندارم یا اینکه از دستم عصبانی میشه و جیغ میزنه که به نظر من هر سه تاش هیچ فرقی با هم نمیکنن .
حالا تازه جدای این ها همش نگران اینم که این ترم جدید با هم همکلاس نشیم اخه اون ترم پیش ، پیش نیاز یه سری درسا رو پاس کرد ولی من پاس نکردم اگه این ترم باهاش همکلاس نشم دیونه میشم ، واقعا من بدبختم هفته ای یکبار خوابشو میبینم به هیچ کس هم نمیتونم بگم چه دردی دارم همش میترسم جلوی چشمم کارت عروسیشو بیاره یا اصلا همین الان شوهر داشته باشه یا نه خودش قبول کنه خونوادش مخالف باشن .
اینارو که میگم دلیل داره اخه من تا حالا هر چی رو دوس داشتم از دست دادم همش میگم خدایا اگه من به رشته مورد علاقم میرسیدم هیچ وقت این دختر رو نمیدیدم و اوضاعم اینجوری نمیشد در ضمن بذارید شرایطم رو هم بگم من شیفته اخلاق و رفتار اون دختر شدم و تا حالا درست و حسابی بهش نگاه نکردم .
انقدر که وقتی با یه مانتو دیگه اومده بود دانشگاه اصلا نشناختمش همین چند روز پیش هم که امتحان داشتیم با کلی بدبختی جرات کردم بهش سلام کنم حالا بذارید شرایطم رو بگم سربازی نرفتم ۲۰ سالمه وضعمون خوبه ( انقدر که هم خونه مستقل دارم و هم بابام قراره برام مغازه بخره ) قدم ۱۶۸ رزمی کارم خوش قیافه نیستم عاشق خونواده ام رفیق باز افراطی نیستم شوخ طبعم اهل نماز و روزه ام حتی ماهیانه پولی رو به عنوان کمک به حساب بچه های بی سرپرست میریزم اهل قلیون و سیگار و مشروب و دختر بازی نیستم بچه لطفا راهنماییم کنید که چطور این اوضاع آشوبم رو مدیریت کنم
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۱۸۵۳ بازدید توسط ۱۳۰۷ نفر
- جمعه ۱۳ شهریور ۹۴ - ۲۲:۲۰