سلام
*ببخشید که طولانیه*
یه مختصر توضیحی در مورد خودم بدم:
متولد 69 هستم و تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم. از بچگی دوست داشتم که روی پای خودم وایستم و برم سر کار اما پدرم مخالف کار کردن من بود و اجازه نمی داد هر کاری رو بکنم. چون پدرم ادم سرشناسی بود و می گفت اجازه نمی دم هر کاری بکنی. کارهایی رو هم که اون می خواست در توان من نبود ( کار اداری و ...)
من هم چون ادمی بودم که نمی خواستم پدرم ناله نفرین کنه، هر بار با جنگ و دعوا بیخیال می شدم.
حتی یکبار مخفیانه رفتم کار کردم و یه مدت هم به هیچ کس نگفتم و خوب این چیزی نیست که بشه برای مدت زیادی پنهانش کرد.
از طرفی کار نکردن خیلی بهم فشار می اورد چون : خدا، جامعه و از همه مهمترخودم نمی تونستم قبول کنم بشینم تو خونه.
بگذریم
از اون موقع که یادمه ( 17 - 18 سالگی ) با اشاره و کنایه می گفتم که قصد ازدواج دارم. مادرمون می گفت کار نداری از طرفی پدرم نمی ذاشت کار کنیم.
هر چند که من اعتقادم بر این بود که کار داشتن تو مرحله دومه و مرحله اول خواستن و رفتن به جلوست. چون کار رو می شه جور کرد.ما که نه یکش رو داشتیم (مخالف خانواده) نه دومی رو (کار) . اوضاع بهمین منوال گذشت تا من درسم تموم شد و بلافاصله رفتم سر کار .
اولین کاری که پیدا کردم تو یه شرکتی بود که مسیرش با خونه ما بیش از 3 ساعت فاصله داشت. من روزانه حدود 7 ساعت فقط تو راه بودم.
کار رو که پیدا کردیم بهونه دیگه برای ازدواج نکردن ما بود و اونهم ازدواج خواهرهامون. خوب خواهرمون هم ازدواج کرد رفت. حالا باید به فکر انتخاب می بودیم .
من و شما چون مسلمونیم بهمون یاد دادن که نباید نگاه حرام داشته باشیم. بهمین خاطر کسی رو من تو خیابون نمی دیدم که از قبل انتخابش کرده باشم یا بخوام برای ازدواج انتخابش کنم.
خودم معتقد هستم که می شه بصورت سنتی هم ازدواج کردم. بهمین خاطر سپردم به مادرم. اما چون مادر ما پاش درد می کنه نمی تونه بره مسجد و ... پس دیگه انتخابی هم نمی تونه بکنه ( البته یک مورد هم بود که برای طولانی نشدن! نمی گم ).
من همیشه سر کار رفتنی، کم می خوابیدم، مجبور بودم تو اتوبوس و ... بخوابم تا سر کار خوابم نبره بهمین خاطر همیشه تو اتوبوس می خوابیدم.
اتوبوسی که از شهر ما راه می افته همیشه شلوغه و سر پایی داره. من هم غیرتم قبول نمی کنه که بشینم و یه دختر یا پیرمرد یا ... سرپا وایسته.
یکبار از قضا ما خوابمون نبرد و اتوبوس هم سر یه ایستگاهی وایستاد و یه خانومی اومد بالا، من هم بلند شدم ایشون نشست و ناخوداگاه ایشون رو هم دیدیم.
اگر یه مدت یکی دو ماه قبل این اتفاق می افتاد، مثل همه کسایی که تو خیابون شاید ببینیم و اتفاقا ازشون خوشم بیاد و بیخیال بشیم، بیخیال می شدم اما چون یه مدتی بود خیلی جدی تصمیم داشتم ازدواج کنم، ناخوداگاه یه فکری کردم که شاید ایشون کسی باشه که بعدا باهاش ازدواج کنیم .
فردای اون روز دیگه نخوابیم و باز هم اون خانوم اومد سوار شد چند روز بهمین منوال گذشت و من تصمیم گرفتم که برگشتی یکم زودتر بیام و ببینم خونه شون کجاست تا با مادرم بریم برای اشنایی
بعد از حدود یک هفته، ایشون که موقع برگشت از اتوبوس پیاده شد بره خونه شون من هم پیاده شدم و با فاصله افتادم دنبالش که ببینم خونه شون کجاست اما یک لحظه یاد اون سخن رانی استاد کافی افتادم که می گفت اگر حتی به نیت خیر هم دنبال دختر بیافتد هر قدمش گناه براتون می نویسن، بهمین خاطر پشیمون شدم.
تصمیم گرفتم که یکجوری برنامه بریزم که موقع برگشتن به مادرم بگم با آژانس بیاد و ایشون پیاده شدنی من ادرس بدم بره باهاش صحبت کنه .
یک دفعه مادرم اومد اون خانوم مثل اینکه اون روز نیومده بود . دفعه دوم هم گفتنم اومد باز هم اون خانومه نیومده بود . از قضا من متوجه شدم که ایشون ازدواج ناموفق داشته اما خوب خیلی ها هستن که نامزدن جدا می شن یا اصلا ازدواج کردم و جدا شدن و مقصر نبودن .
من هم همون روزی که متوجه شدم قبل با مادرم هماهنگ کرده بودم که برای بار سوم بیاد و برگشتی اون خانوم رو ببینه اما باز هم از قضای روزگار برای بار سوم هم ما ندیدیمش. همیشه اون ساعت خاص بر می گشت اون دقیقا اون سه روز که ما برنامه ریختیم، تیومد که نیومد .
من و خانواده بنا رو بر این گذاشتیم که حکمتی در کاره. یک بار دیگه هم ما رفتیم بصورت سنتی برای اشنایی خونه یک خانومی که قرارشو مادرم گذاشته بود. نه من ایشون رو دیده بودم نه اون خانوم منو می شناخت.
بابای دختره گفت چی داری من گفتم هیچی :) ماهی 700 می گیرم . گفت پدرت کمت می کنه. من هم گفتم من خودم رو پایه خودم وایستادم ولی اگر پدرم بخواد لطفی بکنه یا نکنه خودش می دونه .
( پدرم پول داشت و برای خواهرم خونه خرید. اما من خودم نخواستم و نمی خوام. به من گفت پول بدم یه مغازه راه بنداز برای اینو و اون کار نکن من نخواستم چون دوست داشتم خودم تا اونجایی که می تونم از توقعاتم بزنم تا محتاج خلق خدا نباشم. البته از اون دسته از ادم ها هم نیستم که اگر یکی یه کادویی برام خرید بهم بر بخوره که مگه من گدام و از این جور حرف ها ) . اونم منتفی شد
اینا رو گفتم که بگم تو این چند مدت من سعیم رو کردم . همه اینها یه مقدمه خیلی کوتاه و سریع !!! بود تا برسیم به اینجا .
هیچ موقع دنبال ادم بدون نقص نبودم. دنبال یه سر آشپز نبودم. دنبال دختر پولدار نبودم و... من همیشه دنبال کسی بودم که نه زیاد زشت باشه نه زیاد خوشگل باشه (معمولی) . دوست داشتم از یه خانواده معمولی باشن و ثروتمند نباشند .
کسی باشه که مهریه سبکی داشته باشه. ( اخه من چطوری عهد کنم و قول بدم که هر موقع تو خواستی 114 سکه بهت می دم - اومد و فردا مُردم. این بدهی رو چیکار کنم؟ )
کسی باشه که پدرش موافقت کنه یه چیزه ساده بده تا هم ما راحت باشیم هم اون . کسی باشه که قبول کنه مراسمون رو ساده و مذهبی بگیریم . کسی باشه که اگر یک شب هم خوابیدیم اون بیدارمون کنه بگه نماز شب بخون .
دوست داشتم چند تا بچه داشته باشیم تا هر کدوم کمکی باشند برای خدمت به خدا و خلق خدا .
شاید توقعات زیادی باشه. چون کم دختری پیدا می شه که از بهترین روز زندگیش عروسی و پوشیدن لباس عروس بگذره و کم خانواده ای قبول می کنه مهریه سبک باشه .
ازتون می خوام بگید که این توقعاتم زیاده؟
من چطوری یه دختر پیدا کنم. درس و دانشگاه که تموم شد. سر کار هم که هیچ. تو خیابون هم که بخاطر دلیل مذهبی نمی تونم بگردم یکی رو پیدا کنم. الان کسی مثل من باید چیکار کنه. من چطوری یه نفر رو انتخاب کنم ؟
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۲۰۴۳ بازدید توسط ۱۵۲۸ نفر
- يكشنبه ۸ فروردين ۹۵ - ۱۴:۳۹