سلام
من بی مقدمه میرم سر اصل موضوع .
من با دختر عموم خیلی راحت هستم و با هم پیامکی در ارتباطیم در حالی که اون ازم 10 سال بزرگتره و من 20 سالمه. مدتی پیش عموم فوت کردن و دختر عموم خیلی داغون بودن و ازم درخواست کردن برای احسان پدرش و عموی من حدود 50 تا کتاب دعا براش با عکس عمو چاپ کنم تا شب هفت عموم تو مسجد بین فامیلا توزیع کنه .
منم با کمال میل قبول کردم ولی بعد چاپ کردن و دادن حتی یه دونش به من نداد گفتم عیب نداره بعدش بهم گفت تعدادی هم قرآن بخر بیار خریدم آوردم ولی از اونا هم بهم نداد بعد چهل عموم گفتم چرا ندادی گفتم فکرم یه جا نبود آیا به نظر شما چنین چیزی میشه؟
چرا وقتی از اون کتابا به فامیل های دورمون میداد و حتی به یکی گفته بود شب هفتم نیوومدی ختم واست از کتاب دعاها نگه داشتم چرا واسه دادن به اونا فکرش یجا بود؟
بعد چهلش بهم گفت یه کار خصوصی باهات دارم که کارش دادن کادو بهم و تشکر از زحماتم بود . ولی هیچ وقت نیومد کادوشو بده منم از عصبانیت رابطمو باهاش قطع کردم و گفتم واسم مردی آخه بلا نسبت منو خر حساب کرده بود دیگه ،
دیگه حتی بعضی موقع ها زنگ میزنه تلفشنو رد می کنم . به نظرشما کارم درسته؟ خوب اخلاق من اینجوریه کسی منو خر فرض کنه و ازش کینه ای بشم مثل دندون کرم خورده میکشم از دهنم میندازمش بیرون . حالا میخواد برادرم یا خواهرم باشه یا دختر عموم باشه.
در مورد کارم نظر بدید. راستی حتی دو تا دختر عموی دیگم کار خواهرشونو به شدت نهی کردن و حقو دادن به من ولی گفتن باهاش آشتی کن ولی من هیچ وقت از حرفم برنمی گردم و به این اخلاقم بین دوستان و فامیل شهره هستم که روی حرفم همیشه می ایستم.
ببخشید طولانـــی شد مجبور بودم همه زوایا را برای قضاوت درست دوستان بگم تا راحت تر قضاوت کنن.
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۱۹۸۴ بازدید توسط ۱۵۸۸ نفر
- يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴ - ۲۲:۵۶