من پسری هستم که می‌خواستم درسم رو تموم کنم و بعد دنبال ازدواج برم، همین کار رو هم کردم در دوران تحصیلات ارشدم با فردی آشنا شدم که بعدها از دوستان صمیمی من شد و ایشون دختری که فامیل خانم شون بود رو به من معرفی کردن و مدام از خوبی شون گفتن، منم که دنبال تشکیل خانواده بودم با دختر خانم آشنا شدم. ایشون دختری تحصیل کرده بودن و دانشجو. 

بعد از چند روز از معرفی مون به هم و حرف‌هایی که با هم داشتیم ایشون گفتن که به خاطر اینکه از یک شهر نیستیم خانواده م قبول نمی کنن منم خیلی ناراحت شدم و مدتی همه چیز رو فراموش کردم ولی یک هفته بعد همون معرف مون گفتن دختر خانم پیام دادن و گفتن که دوست تون با یه حرف گذاشتن رفتن! راستش رو بگم تو اون وضعیت و حال بدم این حرف خیلی حالم رو خوب کرد که می تونم امیدی داشته باشم. بعد از اون جریان حدود یک ماه باهاشون حرف می‌زدم ولی این دفعه چون می دونستم احتمال داره ایشون هم منو می خوان زیاد مجبورشون نمی‌کردم که وقتی میرن خونه با خانواده حرف بزنن، کم کم بهشون عادت کردم و دوباره موضوع علاقمندیم رو گفتم ولی ایشون دوباره همون حرف‌ها رو زدن که نمی شه و خانواده م قبول نمی کنن. 

این هم بگم چون دانشجو بودن و در حال درس خوندن بودن زیاد بهشون زنگ نمی‌زدم و حتی تا اون لحظه از نزدیک ندیده بودم شون هر چند خودشون اوایل چند عکس برام فرستادن و منم فرستادم و خوش شون اومده بود. دیگه بعد از این مرحله تصمیم گرفتم که حضوری ببینم شون آخه می دونستم ملاقات حضوری خیلی می تونه مهم باشه پس ازشون اجازه خواستم هر موقع وقت داشتن من بیام محل تحصیل شون و ایشون رو ببینم. بالاخره ایشون رو دیدم و با هم ملاقات داشتیم و اون جلسه هدایایی که گرفتم رو ازم قبول کردن ولی حسم می‌گفت ایشون منو اون جوری که فکر می‌کردن ندیدن و اونی نبودم که می‌خواستن! با این ناراحتی ازشون خداحافظی کردم و اومدم شهرمون. 

چند روز بعدش نگرانی خودم رو گفتم و ایشون گفتن نگران چی هستید گفتم نگران جواب شما هستم که گفتن نگران نباشین! ولی نمی تونستم نگران نباشم. این هم بگم یه کم دیدم به خودم منفی بود و مدام فکر می‌کردم که ایشون به خاطر خرج‌ها و هزینه‌های رفت و آمد و هتل و... داره بهم دلداری میده. روزها همین جوری گذشت تا یه روز گفتم کی میرین خونه؟ علت رو خواستن گفتم که با خانواده تون حرف بزنین! که یک دفعه گفتن من جوابم منفیه! دنیا برای بار دوم تو مدت این دو ماه روی سرم خراب شد خیلی برام عجیب بود که ایشون که بعد از ملاقات مون چیزی بروز نداده، حتی عادی با هم حرف می‌زدیم و از علایق مون می‌گفتیم حالا چی شد! راستش برام خوب نبود که از کسی کمک بگیرم ولی معرف مون جریان رو فهمیده بود و بهم پیام داد موضوع رو پیگیر میشه و از این حرف‌ها. 

این هم بگم دختره خیلی احساسی بود و منم مراعات این احساسش و درس هاش رو می‌کردم و زیادبهش پیام نمی‌دادم و زیاد تماس نمی‌گرفتم؛ خلاصه یه روز رفیقم باهاش تماس گرفته بود و گفته بودن ایشون مشکلی ندارن ولی من نمی تونم با ایشون باشم و راه مون دوره و خانواده م قبول نمی کنه! حتی دوستم به ایشون گفته بود که خودت گفتی که راه دور باهاش کنار میام و از این حرف‌ها. راستش منم احساسی هستم و این حرف رو که از دوستم شنیدم کاملاً داغون شدم. 

دوستم می‌گفت دخترها این جوری هستند و شاید امروز ناراحت بوده و این جور حرف زده. این رو بگم ایشون یا درس داشتن که واقعاً هم این جور بود یا عصبانی بودن که بر می‌گشت به شکستی که ۵ سال پیش داشتن. 

نمی دونم چی بود من همه ش امیدوار بودم. تا اینکه روز بعدش این معرف مون با من تماس گرفت و گفتن مژده بده که باهاشون حرف زدم و قبول کردن که دوباره بهشون پیام بدم. دو ماه از این جریان به همین روال گذشت و به صورت خبر گرفتن از حال هم و پیگیری درس‌ها شون این روال جریان داشت. بعد از این ایشون باهام تماس می‌گرفتن و رابطه مون بعد از حدود ۴ ماه یخش وا شده بود و من بیشتر باهاشون حرف می‌زدم و ایشون از درس شون و مشغله‌شون می‌گفتن.  

حرف هامون ادامه داشت و می‌خواستم علت ناراحتی و عصبانیت همیشگیش رو بگه و خودش رو خالی کنه ولی چیزی نمی‌گفت و سربسته حرف می‌زد تا اینکه من باز هم حس منفی بهم دست داد و فکر کردم ایشون شاید روی اون ها نشه و مشکل و دغدغه شون من باشم که بهشون گفتم و فهمیدم که ناراحتی ایشون من نیستم و مسئله چیز دیگه‌ای هست که نمی‌خوان بگن. 

خلاصه هر روشی که ایشون مشکلش رو بگن و آروم بشن ارائه دادم ولی مدام بهانه می‌آورد و جیزی نمی‌گفت و حتی به این متهم شدم که من دنبال این حرف هام و من نمی تونم از زیر زبون شون حرفی بکشم، منم که می دونستم کسی که مشکل داره باید کسی باشه که همراهی کنه تا بتونن مشکل رو حل کنن، هرگونه همراهی با ایشون رو داشتم که بدونن تنها نیستن، ولی فهمیدم که ایشون مشکل عصبی دارن و به گفته خودشون ۵ سال هست که نابود شدن و خودشون رو گم کردن و چند ماه پیش یه مشکلی براشون پیش اومده که کل جریانات قدیم براشون زنده شده و باید بین عقل و دل شون یکی رو انتخاب کنم (البته گفتن که این مشکل اخیرشون همون شکست عشقی ۵ سال پیش شون نیست و چیز تازه‌ایه)!منم این وسط فقط داشتم همراهی می‌کردم که اوضاع شون بهتر بشه و بهتر بتونن زندگی کنن. 

از این همراهی من خیلی ممنون بودن و اوضاع تا حدودی عوض شده بود ولی کماکان زود ناراحت می‌شدن و سر هر موضوع کوچکی به دل می‌گرفتن. تا یه روز گفتن که نمی تونن تو زندگی کسی باشن و مشکل دارن و همون حرف‌های همیشگی! و مشکل شون تو ده قرن هم حل نمی شه و عذرخواهی کردن که این همه مدت (که یک سال شده بود) منو ناراحت کردن و منو منتظر گذاشتن. و گفتن مسئله یک عمر زندگی هست و من باید تحقیق کنم و ایشون فرد مناسبی برای من نیستن و من بعد از یه مدت ایشون رو ول می‌کنم. راستش من چون به ایشون علاقمند شده بودم و داشتم تو این مدت کل خودم رو به پای ایشون می ذاشتم این حرف‌ها ناراحتم کرد و اون شب خیلی باهاش حرف زدم و گفتم که کنارت همه‌جوره می مونم و با هم مشکلت رو حل می‌کنیم. 

اوضاعش تا حدودی خوب شده بود و امتحاناتش رو تونست بده. ولی می‌گفت هنوز مشکلش حل نشده و دیگه به خدا سپرده و بین دل و عقلش به خاطر خدا عقلش رو انتخاب کرده ولی می‌گفت خدا براش کاری انجام نمی ده.  بعد از این جریان، کاری در ارتباط با درسش یا هر چی داشت بیشتر می‌گفت و من کمکش می‌کردم. 

یک بار تو این کمک‌ها و اینکه خواستم یه گله کوچک بکنم که چرا هر موقع تماس می‌گیرم جواب نمی دی یا بی‌حوصله هستی باز هم شروع کرد و این دفعه یک دفعه بلاکم کرد و هر چه پیام دادم اصلاً جواب نداد و دو روز بعدش که جواب داد گفت فقط ناراحت نباشین و گریه نکنید که آهتون پشت سرم باشه، گفت من همه ش باعث خرابی زندگی بقیه هستم و زندگی شما رو هم نابود کردم، باز هم فکر کردم که می تونم دلش رو بدست بیارم ولی از طریق معرف مون که دوست نزدیکم هست فهمیدم که به خواهر بزرگترش گفته بود که فلانی مگه چکاره من هستن که منو ناراحت می‌کنن و خواهرش گفته بود که فکر نکنم بشه. 

من بعد از این روز واقعاً زندگی نداشتم و افسرده شدم و مدام به این قضیه فکر می‌کردم، آخه من همه جوره همراهش بودم و حتی خیلی خیلی رعایت می‌کردم که چیزی نگم که یه ذره ناراحت بشه چون می دونستم وضع حساسی داره و این انتخاب خودم بود؛ بعد از این جریان سر کارم نمی‌رفتم و تقریباً همه می دونستند که ناراحت هستم. بعد از چندروز که قرار شد با هم حرف بزنیم با حالتی که حال من هیچ براشون مهم نبود گفتن که تصمیم شون رو گرفتن و جوابم منفی هست و گفت نمی خوام بیشتر معطل تون کنم. واقعاً داغون بودم و نمی تونستم فراموش کنم روزها و شب‌ها تلخ تلخ برام سپری می‌شدن ولی مجبور بودم خودم رو نبازم هر چند از داخل خورد شده بودم هم به خاطر این بازی که سرم اومده بود و می‌دیدم که کل محبتم رو به پاش ریختم و ۲۴ ساعتم باهاش سپری می‌شد ولی این‌جوری جوابم رو داد و هم اینکه باید به کارهام هم می‌رسیدم ولی توان و رمقش رو نداشتم. 

در این مدت و بعد از اون روزها و حتی دو سه ماه بعد و کاملاً محترمانه چند بار پیام دادم که شاید نظرشون عوض شده باشه و اوضاع شون بهتر باشه و بتونم دوباره برای زندگی خودم امیدی بخرم ولی نشد که نشد، دفعاتی هم که پیام می‌داد و من با هر پیام منتظرش بودم برای کمک به خیریه و کارهای این‌جوری بود و اصلاً منو ندید! با مشاور که حرف می‌زدم گفتن اگه نمی تونی فراموش کنی بذار یه مدت بره و بعداً ازشون بخواه که بهت فرصت بده و حرف هات رو بزن منم چاره‌ای نداشتم و مجبور شدم صبر کنم تو این مدت فقط اون چند بار پیام داد و آرزوی خوب برای من کرد و من از هیچی خبر نداشتم و با ناراحتی جواب می‌دادم حدود ده ماه از اون گفته مشاور گذشت و من می‌خواستم دوباره از وضعیت شون جویا بشم که معرف مون گفتن که همون اوقات رابطه شون با این دختر قطع شده و گفتن به این خاطر و اینکه من باهاش ارتباطی نداشتم نتوانسته چیزی به من بگه ولی دوستم گفت که همون زمان و با فاصله حدوداً شاید دو ماه نامزدی کرده و به همه چیز پشت پا زده! نمی دونم این حرف‌ها رو می‌زد که من آروم باشم یا هر چیز دیگه ولی از ناراحتی من چیزی کم نشد و برای زخمم مرحمی نشد.

تو رو خدا بگین چی باعث میشه آدم‌ها عوض بشن، آخه چرا هر بدبیاری هست سر من میاد آخه من چه گناهی کردم، کم براش نذاشتم که این‌جوری بزنه زیر همه چیز...چه جوری تونست اون یک سال و خورده‌ای که با هم بودیم رو سریع فراموش کنه؟ آخه به اینها هم میشه گفت آدم، که بخوان با یه ببخشید و تصمیمم رو گرفتم بزنن زیر هر قول و قراری و آدم رو بازی بدن. آخه قبلاً کسی که بد بود ظاهرش هم تابلو بود ولی نه دیگه این‌جوری من ندیدم به خدا...تو رو خدا بگین چرا این‌جوری شد؟ آخه من همه جوره اون زمان که ارتباط داشتیم می‌پرسیدم مشکلی با من دارن یا نه که فقط تعریف می کرد.



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
رفتارشناسی دختران برای ازدواج (۶۰۴ مطلب مشابه)