سلام
پسری 25 ساله هستم. نمیخوام بگم بدبختم و از این حرفا چون دیگه آب از سرم گذشته.
فقط نمیدونم چرا پدر مادرم اصلا متوجه نیستن مثلا تو جمع همه اسرارشون رو میریزن بیرون یعنی جوری که تو مهمونی نمیتونم سرم رو بالا نگه دارم بازم این به درک.
زندگی رو به کام هم تلخ میکنن . آخه بابا مگه چقدر دیگه میخواین زندگی کنین. من فکر میکنم اگه ازدواج کنم همسرم ظرف یک ماه تمام جیک و پوک زندگیمون رو میفهمه. همینطوری که اطرافیان میدونن تو زندگیمون چه خبره.
اصلا حتی سیاست ندارن چی میشه یکم فیلم بازی کنین. انقدر زندگیم قشنگه که حوصله تعریف کردنش رو ندارم هر چی موقعیت ازدواج داشتم خودم کنسلش کردم.اصلا به ما نیومده مثل آدم زندگی کنیم.
همه تو زندگی بالاخره مشکلاتی دارن ولی سعی میکنن با سیاست نشون ندن ولی ما برعکسیم.راستش بزرگترین مشکلم اینه که با پدر مادری که اینطوری هستن اصلا نمیتونی ازشون کمک بخوای و مشورت بگیری چون اصلا اتحادی وجود نداره.
تو زندگی هم کم اشتباه نکردم هزار بار از ندونم کاری ضربه خوردم چون کسی نبوده باش مشورت کنم یه دادش هم دارم که از من کوچیتره اونم از من کمک میخواد!!!
آدم یه روز هایی انقدر ناامید میشه که دوست داره با در و دیوار هم درد دل کنه منم دلم گرفته شاید باورتون نشه ولی تو این سن هنوز نمیدونم کار درست چیه کار غلط چیه؟
پدر مادر باید حامی بچشون باشن من احساس میکنم حامی ندارم و خودم تنها باید تصمیم بگیرم.
ممنون که به درد دلم گوش کردین. اگر نظری هم دارین خوشحال میشم.
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۱۴۵۶ بازدید توسط ۱۰۴۲ نفر
- چهارشنبه ۲۲ مهر ۹۴ - ۲۲:۲۳