سلام به کاربرای محترم سایت

من زیاد میام اینجا و مشکلات بقیه رو میخونم نمیدونم از کجا شروع کنم خواستم حرفامو اینجا بنویسم شاید کمی سبک بشم .

٢٥ سالمه ، دو ساله که تقریبا عقدم وقتی نامزدم اومد خواستگاریم بعد از کلی تحقیق جواب بله دادم خدا رو شکر نامزدم پسر خوبیه و ٢٩ سالشه .

موقع خواستگاری باباش گفت براش ماشین میخره ، خرج عروسیش رو میده ، خونه کرایه میکنه برامون ، ولی هر چی گذشت هیچ کاری برای پسرش نکرد و هر بار بهونه اورد .

نامزدم اولش وضع مالی خوبی داشت ولی به خاطر به سری مسائل ورشکست شد و هر چی سرمایه داشت داد واسه بدهیش و هنوزم بدهکاره .

با این که خانواده نامزدم خیلی وضع مالی خوبی دارن اصلا کمک پسرشون نمیکنن الان نزدیک ٣ ماه هست که حقوق نامزدم رو ندادن بهش و کلی قسط و بدهی داره حتی پول کرایه اومدن پیش من رو نداره .یه شهر دیگه نامزدم کار میکنه و هفته ای یه بار میاد پیشم  .

من همیشه فکر میکردم عقد کنم میرم مهمونی گردش مسافرت خرید ولی همش حسرت به دلمم موند .هر چی طلا داشتم فروختم که نامزدم بدهیشو بده حتی حلقمو.

نامزدم هم خیلی غصه میخوره و همّش میگه من شرمندتم جبران میکنم با این که خیلی دلم شکسته از خانوادش اما به روش نمیارم تا خجالت نکشه کلی برنامه ریزی کرده بودم واسه عروسیم ولی هر بار که بابای نامزدم حرف میزنیم که میخوایم عروسی بگیریم کمکمون کنه میگه دستش خالی هست  و پول نداره با این که واقعا پول داره و وضع مالی خوبی دارن .

کارم شده همش غصه و حسرت  . هر کی میبینتم میگه کی عروسیته ؟ بعض گلومو میگیره . بابای نامزدم میبینه پسرش هیچی پول نداره به زور سی هزار تومن بهش بده چرا باید سهم من از زندگی این باشه ؟

منی که همیشه پاک زندگی کردم و گناهی نکردم همیشه دختر ساکت و ارومی بودم هیچ وقت دلم نیومده دل کسی رو بشکنم با این وجود هر وقت نامزدم میاد میریم خونشون و همیشه بهشون احترام میزارم ...

تو زندگیم کسایی رو میشناسم که با دوست پسرشون ازدواج کردن چه عروسی گرفتن و چه خرجایی کردن پیش خانواده شوهرشون هم خیلی عزیزن .

عروس خواهر نامزدم برام قسم میخوره که فقط روزی ١٥٠ هزار تومن پول خوراکیشو چیزای که میخره هست واسه هر مهمونی یه دست لباس داره دور و برش همش طلاش خیلی هم خوشبخته و همّش فخر میفروشه .

ولی نامزدم حتی پول نُون خوردن هم نداره خواهرم بهم میگه طلاق بگیر تو که که هیچی کم نداری خوشگلی دوباره ازدواج کن این چه زندگی که داری خیلی دلم میگیره چرا عدالت خدا باید اینجور باشه این همه صبر کردم که پاک زندگی کنم اون موقع سهمم فقط از زندگی حسرت باشه .

دوست دارم تا جوونم زندگی کنم برم بیرون لباسای قشنگ بپوشم مسافرت برم با نامزدم . همین حالا هم خدا رو شکر میکنم ولی تا کی باید صبر کنم و بگم همه چی درست میشه وقتی که سنم رفت بالا دیگه چه فایده.

شب و روزم شده همش فکر و خیال واسه عروسی. و همّش گریه میکنم کاش دنیا نیومده بودم وقتی نمیتونم به چیزای که میخوام برسم .

واقعا معذرت میخام زیاد پر حرفی کردم خواستم حرفامو اینجا بزنم که به دخترای که همش میگن چرا ما خواستگار نداریم و دوست داریم ازدواج کنیم بگم من که قبل مجرد بودم ارامش  بیشتری داشتم حالا که عقدم مشکلات م دو برابر شده .


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)