سلام
من دختری 22 ساله هستم. حدودا از سال سوم دانشگاه با یکی از پسرای هم دانشگاهی دوست شدیم. از همون اول ایشون قول ازدواج دادند ولی گفتند که باید 4 سالی صبر کنی.

منم کاملا بی تجربه و احمق قبول کردم. البته از نظر اخلاقی پسر خوبی بود و اعتماد کامل داشتم بهشون و خدا رو شکر هیچ گونه رابطه ای نبود. ولی متاسفانه تو این دوران از تمام موقعیتای زندگیم و خواستگارای خوبم چشم پوشی کردم.

تا خرداد ماه امسال ( حدود 3 سال با هم دوست بودیم ) که بهش گفتم باید قضیه رو جدی کنه و به خانوادش بگه. راستش واقعا از این وضعیت خسته شده بودم. با خانوادش حرف زد و هر دفعه یه بهانه ای آوردن و خلاصه خواستن فکر منو از سرش بیرون کنن.

منم باهاش کات کردم و گفتم دیگه تموم. ولی با تهدیداش که خودمو میکشمو ازینجور حرفا منو مجبور کرد دوباره گه گاهی بهش زنگ بزنم. تا الان که 3 ماه از مطرح کردنش با خانوادش میگذره هنوز خانوادش اوکی ندادن ولی میگه که راضیشون میکنم.

راستش به خاطر قول های زیادی که بهم داد و زد زیرش و خیلی چیزای دیگه نسبت بهش سرد شدم. ولی اون منو ول نمیکنه دست از سرم بر نمیداره. واقعا دارم از دستش روانی میشم.

اصلا حرف حالیش نمیشه. هر چی بهش میگم آقا من تو رو نمیخوام نمیفهمه که نمیفهمه. آدرس خونمونم داره اگه جوابشو ندم یهو دیدی اومد دم خونمون با بابام حرف زد.

الان یه خواستگار خوب برام اومده. ولی من نمیدونم چیکار کنم.به خدا دارم دیوونه میشم.

تو رو خدا کمکم کنین چیکار کنم دست از سرم  برداره..


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)