سلام
من هم مثل بقیه دوستان دچار اختلاف با همسرم و خانوادش هستم .
دوستان من ۲۹ سالمه خانمم ۵ سال از من بزرگتر هست حدود ۳ سال پیش با هم آشنا شدیم آن زمان من اصلا به ازدواج فکر نمیکردم چون اصلا شرایط ازدواج رو نداشتم یک پسر تازه از دانشگاه و سربازی اومده و تازه استخدام شده بودم با حقوق ماهی ۱ میلیون تومان .
اما همسرم خیلی اصرار داشتند که ازدواج کنیم حتی یک بار من گفتم دیگه رابطمون رو ادامه ندیم و حدود ۳ ماهی قطع رابطه کردم اما دلم نیومد آخه میگفت خواستگار اومده برام سنش بالاست منم خوشم نمیاد . اینم بگم که وضع مالی خانواده همسرم خوبه . خلاصه خانمم اصرار کرد که تو بیا جلو خانوادم کمک میکنن پدرم همه کاری برای من می کنه من هم بالاخره تصمیمم رو گرفتم و با این شرایط رفتم جلو .
خودم فهمیدم که دارم اشتباه میکنم اما باز دلم نیومد رفتم . بعد خواستگاری ۲ ماه بعد عقد کردیم پدرش گفت من یه جا براتون میگیرم موقتا تا بعدا خودتون یه جارو بگیرین دیگه شروع شد دخالت های دیوانه وار مادرش بخصوص و پدرش تو تصمیمات ما . من هم هیچ چی نمیگفتم .
احترام می گذاشتم اما از درون خیلی ناراحت میشدم رفتار و کردارشون ناراحتم میکرد اما سکوت میکردم خیلی پول پرست هستن .
مادرش هی گیر میداد مرد باید دو جا کار کنه برو پسته بفروش برو آژانس کار کن در صورتی که من مهندس نرم افزار هستم کلی درس خوندم تازه مخابرات استخدام شده بودم تازه اول راه بودم اما مادرش هر وقت ما رو میدید هی میگفت من ۲ تا پسر دارم یکم بجنبید چند جا کار کنید در صورتی که هنوز ما زندگی رو شروع نکرده بودیم خود خانمم میگفت حق دارن چون واسه ما خونه گرفتن هر چیزی میتونن بگن .
اینجا بود که دیگه هیچکس پشتم نبود من تنها بودم البته خانمم یه مقدار شکاک بود میگفت همه آدما بد هستن به همه دید بد داشت خلاصه از چند جهت گرفتار شده بودم حدود ۲ ماه از عروسی گذشت یک شب من و خانمم بحثمون شد و آخر شب دیدم مامان و باباش اومدن پشت در خونه شروع کردن بد و بیراه به خودم و خانوادم .
اصلا نپرسیدن چی شده خلاصه زنگ زدن ۱۱۰ اومد منو بیرون کردن بعد این با پدرم رفتیم منزل پدرش که مشکل رو حل کنیم من از پدرش پرسیدم چرا اون حرفارو زدین اون شب باز من رو از خونش بیرون کرد جلو پدرم . بعد دو هفته خودم رفتم دنبال خونه بگردم با ۱۰ میلیونی که داشتم خانمم گفت بگیر هر جا تونستی بعد یک هفته دیدم حسابم بلوکه شده ۱۰ میلیون رو بانک داده به دادگاه آخه خانمم مهریشو گذاشته اجرا به همین راحتی .
اینهمه من تلاش کردم براش عروسی گرفتم فقط عروسی می خواست الانم در مرحله رسیدگی به مهریه هستم ولی نمی خوام کم بیارم تا تهش میرم تا بازنده نباشم من دلم برای اون سوخت اما اون براحتی مهریشو گذاشت اجرا متاسفم برا خودمم .
یه پیشنهاد بهم بدین اگه را حلی دارین با تجربه ها
← مسائل طلاق (۸۸ مطلب مشابه)
- ۲۸۳۷ بازدید توسط ۲۳۵۱ نفر
- دوشنبه ۲۶ بهمن ۹۴ - ۱۹:۲۲