این روزا خیلی دلم گرفته و بعضی حرفا تو دلم سنگینی میکنه خواستم اینجا حرفامو بزنم تا کمی سبک تر بشم .
دختری ٢٢ ساله هستم که یک سال و نیمه عقدم خدا رو شکر نامزدم خوب و مهربونه . خیلی همدیگه رو دوست داریم منم دختر ساکت و ارومی هستم و هیچ وقت دلم نیومده کسی رو ناراحت کنم و برنجونم .
مدتی بود از دست خواهرای نامزدم دلم گرفته بود چون با رفتارا و حرفاشون منو ناراحت کرده بودن یه روز که خونه مادر نامزدم دعوت بودم به خواهرای نامزدم با احترام حرفای تو دلمو بهشون گفتم و دلیل ناراحتیم .
گفتم از من توقع نداشته باشین بیام خونتون هر وقت نامزدم خواست خودش بیاد بهشون برخورد و گفتن یه داداش داشتیم فکر میکنیم مرد.
اصلا عروسیتون هم پا نمیذاریم و ما کجا دخالت کردیم و از این حرفا تا بالاخره آخرش آشتی کردیم و قرار شد من باهاشون رفت و آمد کنم .
بعد از چند روز خواهر نامزدم به نامزدم زنگ زد و کلی دروغ گفت که من گفتم ازشون بدم میاد خونه هیچ کدومشون پا و نمیذارم و ...
خیلی قلبم درد گرفت برای نامزدم قسم خوردم من اینجوری نگفتم شماره خواهرش رو گرفت تا من باهاش حرف بزنم تا صدای منو شنید گوشی رو قطع کرد.
برای خواهر دیگش زنگ زدم خیلی بهم بی احترامی کرد گفت ظرفیت نداری و ما هر جا تو میای جرات نمیکنیم حرف بزنیم از بس بی ظرفیتی جنبه شوخی نداری و ... خیلی دلم شکست به ناحق به نامزدم دروغ گفتن تا منو بد کنن خیلی گریه کردم نفرینشون کردم .
فرداش خواهرم که اصلا از ماجرا خبر نداشت زنگ زد گفت خواب دیدم چند تا سگ دنبالت کردن خیلی ناراحت بودی و آیه های قرآن رو کاغذ مینوشتی و با هم آویزون درخت میکردیم گریم گرفت
ماجرا رو برای خواهرم گفتم... خانوادم وقتی فهمیدن خیلی ناراحت شدن و گفتن دیگه حق ندارم با خانواده نامزدم در ارتباط باشم . نامزدم ازم معذرت خواهی کرد ولی من نمیتونم خواهراش و ببخشم از اینکه من همیشه میشم آدم بده خیلی دلم شکست
خواهشا راهنماییم کنی من باید چیکار کنم ؟
← مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه) ← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه)
- ۲۸۷۰ بازدید توسط ۲۱۳۷ نفر
- سه شنبه ۳۰ تیر ۹۴ - ۲۳:۳۰