سلام دوستان خوب
من چن روز دیگه عروسیمه .یه مشکلی که پیدا شده و همه مشکلای دیگه رو از یادم برده متاسفانه یا خوشبختانه نگرانی های خودمه.
تو شهر ما مراسم عروسی خیلی مفصل برگزار میشه. یعنی قبل عروسی جهاز برون حنا بندون و بعد عروسی و بعد از اون صبح روز عروسی و ظهر اون نهار و صبحونه و سه روز بعد از عروسی پا تختی هستش. تعدا مهمانها در این مراسم ها تقربیا یکی هست. و هزینه ها بجز عروسی که تقسیم میشه بین داماد و خانواده عروس بقیه همه با پدر عروسه.
از
اونجایی که خانواده همسر من نتونستن کمکی بکنن واسه مخارج عروسی ( نداشتن
که بخوان کمک کنن و من هم انتظاری نداشتم ) و از جایی که پس انداز همسرم
اون قدرها نیست که بتونه مخارج عروسی و خونه و ...... را بدون قرض و قسط و
وام بده و پدرم هم به خاطر موقعیتش و خرید جهیزیه من دستش ان چنان باز نبود
و همین طور به علت اینکه واقعا خودم هیچ وقت از این همه مراسم و سخت گیری
های اون خوشم نمیومد و هیچ وقت هیچ وقت افسوس نخوردم که ای کاش منم چنین
مراسمی داشتم و همیشه تو عروسی های فامیل پیش خودم میگفتم خدایا این همه
مخارج سنگین و سخت این همه خستگی واقعا ارزششو داره ادم بره زیر بار قسط و
قرض؟ حالا یکی واقعا داره و دلش میخواد خرج کنه ولی ... نمیدونم خلاصه
اینکه تو این حالو هواها نبودم.
تصمیم بر این شد که ما تمام
مراسممون همون شب عروسی باشه. مراسم حنابندون جهاز برون پاتختی روز بعد
عروسی و اینا نداشته باشیم. فقط شب عروسی مهمونا بیان و خوشحالی کنن و هدیه
ها رو همن شب بدن و ما بریم سر خونه زندگیمون. همه راضی بودن ظاهرا
.منظورم خانواده خودم و همسرم هست.
الان همش نگرانم . نکنه یکی یه چیزی بگه؟ نکنه حرف و حدیثی پیش بیاد. مثلا یکی بگه این چه کاریه؟ خو مراسمتونو کامل میگرفتید؟ بخدا نگران خانوادم هستم. میترسم ناراحت بشن. میترسم غصه بخورن از حرف بقیه خودم هم خیلی حساسم . زود رنجم. نمیخوام عروسیم با ناراحتی از حرفه این و اون پر بشه. دوس دارم بهترین شب زندگیم واقعا بهترین شب باشه واسم.
همش با خودم حرف میزنم میگم که تو خودت خواستی که اینطوری باشه. واسه خاطر خودت و زندگیت خواستی .واقعا هم همین الان دل خواستم همین مراسمه با همین وضعی که الان تصمیم داریم.
یعنی مطمئنم هیچ وقت حسرت نمیخورم و ناراحت نمیشم که چرا اینو نداشتم و اونو نداشتم.مطمئنم از هر نظر. تنها نگرانیم حرفه فامیلامونه که از همین الانم که یکیشون متوجه شده شروع شده.
میخوام بی تفاوت باشم ولی واقعا نمیتونم. فامیلای همسرم هیچی نمیگن میدونم .من همه ترسم و نگرانیم از حرف خانواده خودمونه. واقعا نمیدونم چه برخورردی داشته باشم.
لطفا کمکم کنید و راه حل یادم بدید. برخوردم چطور باید باشه که کسی به خودش حق اظهار نظر و ناراحتی نده؟
← مراسم عقد و عروسی (۱۰۷ مطلب مشابه)
- ۱۳۷۷ بازدید توسط ۱۰۶۵ نفر
- شنبه ۴ ارديبهشت ۹۵ - ۲۰:۲۵