سلام دوستان
من یه دختر ۱۹ ساله م... نزدیک یک ماه میشه که چادر سرم می ذارم... من مدت ها به چادر فکر کردم و بالاخره قسمت شد ازش استفاده کنم. رفتیم مشهد و یک چادر دانشجویی خریدیم برای من... خلاصه ما هم سرمون کردیم و چالش ها شروع شد... تو ماه بهمن و منم سرمایی و چادر روی کلی لباس ...
همون اول (شاید چند روز) پشیمون نشدم. امّا به خودم نهیب زدم که دیگه هر لباسی رو نمی تونی بپوشی... مثلا دیگه از این کاپشن پفی ها نمی تونم بپوشم. یا لباس های الآنم رو باید اصلاح کنم و از این به بعد تو خرید لباس و رنگ و مدلش دقت کنم.
ولی خب ... فعلاً لباس هام مال دوران جاهلیته... خلاصه با عشق باهاش کنار اومدم چون تصمیم خودم بود و هنوز ذره ای از تصمیمم سرد نشدم.
قبل از چادری بودنم هم بد لباس نمی پوشیدم و رفتارم بد نبود هیچ وقت... چون تربیت درستی داشتم و از پدرم ممنونم که ارزش های منو درست پایه گذاری کرد... شاید گاهی لغزش کنم ولی در رفتار با آدم ها و وقایع روزگار و اینکه چی باید برامون مهم باشه ...همه رو پدرم بهم داده...بهترین حامیم بوده.
در وقایع اخیر که چادر از سر چادری ها کشیدن و اذیت شون می کردن ... من تو این دوران چادر سر کردم و انتظار داشتم واقعاً کسی منو اذیت بکنه یا حرفی بزنه که دلم بشکنه... اصلاً یکی از ترس هام بود. آرزو می کردم نه تشویق بشم و نه تحسین و کلا کسی در موردش حرفی نزنه چون طاقت پذیرش نظرشون تو این مورد و نداشتم.
امّا الآن یک دفعه رفتار ها با من بهتر شده.
مثلا تو همین یک ماه از راننده اسنپ بگیر تا همسایه ها و حتی پدرم... نگاه شون به من یه طوری شده..
مثلا خیلی تحویل می گیرن...
یا نگاه هاشون تحسین آمیزه...
یا پدرم ۳۶۰ درجه از خوب به عالی تبدیل شده با اینکه قربون صدقم نمی ره ولی کلی رفتارش تغییر کرده انگار من یه تیکه الماس باشم که نباید از پام استفاده کنم و خودش رو به دردسر نگه می داره که اوامر منو انجام بده اون قدر که گاهی خجالت می کشم و اشکم در میاد...
یه پیرزن از اون سانتی مانتال هاش منو دید و خیلی قربون صدقم رفت ... یا پدر بزرگ و مادر بزرگم تو چشم ها شون انگار یه چیزی هست و اصلاً این قدر مورد محبت های بیشتر قرار گرفتم که دلم می خواد سرم رو بکوبم به دیوار ..این نگاه از بزرگتر ها به من خیلی ارزشمنده و من شاید نفهمم ولی می فهمم..
تحسین شون همه ش برای اینکه من دخترم و با هدف عروسم شو نیست...تنها نگاهی که بهم نشد همین بود...چون هدفم از چادر گذاشتن بد نبود مثلا اگه تمام این ها ردیف می شدن و بهم فحش میدادن باز هم چادرم رو در نمی آوردم چون تشخیص دادم باید بذارم...حتی اگه پدرم هم نقدم می کرد می ذاشتم ولی واقعاً دلم می شکست چون هر دختری دوست داره پدرش تحسینش کنه
یا در کل فروتنی ای که برای چادری ها به خرج میدن...خیلی جالبه..
شاید بگی منطقه تو این طوره ولی شهر منم مثل بقیه شهر هاست...رفتار هیچ کس باهام عوض نشده و بلکه ۱۰ برابر بهتر هم شده...دوستی های واقعی هم با این چیزها بهم نمی ریزه.
(البته دوستان من خیلی فحش میدادن و تو جمع دخترونه خیلی چرت و پرت می گفتن و منم روابطمو کمرنگ کردم و مسیرامون جدا شد و الآن تعداد دوستانم کمه و هنوزم دانشگاهی نشدم)
اتفاقا اصلاً چادرم محدودیت نیست. با اینکه مقنعه رو میده عقب ولی بهش عادت می کنی...
کم کم جزء اعضای بدنت میشه انگار. (و بستگی به مدل چادر هم داره ...دانشجوئی برای من خیلی راحت بود ولی با چادر ایرانی اصلاً حس رسمی بودن ندارم)
من این سایت رو دوست دارم ولی درباره چادر خیلی چیزهای منفی داشت...انگار همه بسیج شدن چادری ها رو بزنن و چادری ها هم دارن میگن چادری نباشم و خواستگار برام نمیاد...یا با چادر تو زمستون شبیه پنگوئن میشم یا تو دانشگاه تنها هستم...یا فروشنده چون چادری بودم بهم چیزی نفروخت
نمی خوام قضاوت کنم ولی تو خانواده های ایرانی متأسفانه چیزی که خیلی مورد هدف قرار می گیره عزت نفس بچه هاست...امروز تو یه جای دیگه هم این رو گفتم. حالا دختر ها از پسر ها حساس ترن و مثل پسرها تو خودشون نمی ریزن امّا نداشتن عزت نفس تو بچه های ما زیاده...البته همین ما دهه هشتادی ها از همه نسل ها بهتریم تو این مورد.
چقدر دماغ عمل کردن و چقدر کمبود عزت نفس؟
چقدر غربگرایی و سخت گفتن زندگی؟
یه دختر برای اینکه بگه ارزشمنده نیاز نداره هفته ای دو تا خواستگار پولدار داشته باشه یا جهیزیه خیلس خفن..بگذریم این یک موضوع جداست ولی دلیل این بهانه ها یا کمبود عزت نفسه و دختر حجب و حیا رو با سکوت در برابر آدم های بی تربیت اشتباه گرفته یا واقعاً دلش چادر نمی خواد...بحثی نیست. واقعاً وقتی دل شون نمی خواد نباید زورشون کرد. چادر گذاشتن یه پوشش نیست...یک مسلکه و در موازاتش رفتار و خواسته های فردم باید تغییر بکنه.
مثلا هیچ دختری نیست که لاک زدن و رژ لب قرمز و صورتی و (جدیدا نووود خخخ) دوست نداشته باشه...من که خیلی زخم شدم وقتی فهمیدم نمی تونم عطر بزنم ولی چون ارزشم می گفت گذشتم...هیچ دلم نمی خواد من یکی از اون دخترهایی باشم که پسرها ازشون ناله دارن. نه به خاطر اینکه دلم برای پسرها بسوزه...من دلم برای خودم می سوزه و میگم حداقل اینجایی که می تونم عملم رو درست کنم تا خدا جاهای دیگه که لغزیدم دستم رو بگیره
مطمئنم همه دخترهایی که احیانا حجاب شون درست نیست ر تو دل شون این نیست که برم این پسر مذهبیه رو از راه بدر کنم...هیچ کس این قدر ذات خراب نداره...فقط اینه که ما همه نفس داریم...و حق بدید ایستادن جلوش سخته...ولی میشه با دلیل و برهان و تعریف از محاسن حجاب اون ها رو تشویق به حجاب کرد
کلا با گیر دادن به حجاب موافق نیستم به جاش دوست دارم از خوبی هاش بهم بگن تا دعوت بشم بهش...البته من مصلح اجتماعی نیستم و خودم رو نمی کشم که فلان دختر رو چادری کنم...خودش بخواد با کله میاد ازم می پرسه...ما باید خودمون رو الگو کنیم و این قدر خوب بشیم که دنبال مون بیان
دو چیز دیگه ای که رو اعصابمه اینه که بعضی ها دنبال مذهبی های غیر ولایتمدار هستند و بقول خودشون ارزشی دوست ندارن.مذهبی ای که ته مذهبش به ولایت نرسه فرقی با شمر نداره چون شمرم نماز میخوند ولی موقع انتخاب مولاش گیج بازی در آورد و ما تو زیارت عاشورا لعنتش می کنیم.
یکی دیگه اینکه چرا به نظر میاد دخترهای چادری همه می خوان انسانی بخونن و خانوم معلّم بشن یا از این دست شغل های ظریف؟
بابا من به عنوان یک دختر دوست دارم خانم دکتر و مهندس و سیاستمدار و نماینده مجلس و وکیل و کااار آفرین و ....با شخصیت و با اخلاق ببینم..چادری ها برن جاهای مهم مملکتو دست بگیرن...برای خودشون یه کسب و کار خونگی داشته باشن
می دونید چه افتخاریه که کلی دختر تو دانشگاه داریم که اکثرا از پسرها هم پیگیر ترن؟
امّا افتخار دار تر ترش اینه که این خانم ها یه کار خیلی مهم انجام بدن و درس خوندن شون فقط تا پایان نامه نباشه..
تربیت فرزند و خانواده و خانه داری بسیار مهمه...همسرداری مهمه... امّا تبلیغ و جهاد تبیین هم مهمه...با عمل نشون بدید و تبیین کنید که ما دخترهایی که حد و مرز داریم و برامون یه سری چیزها مهمه و ریا نباشه ظاهرا محجبه هستیم...امل و مال تو خونه نیستیم...زندگی هایی میسازیم که گرماش رو هیچ جا ندیدی. بچه هایی تربیت می کنیم که سربار جامعه نیستن.. و مثال زدنی اند.. ما مادر شهید میشیم.. خودمون هم می تونیم به شهادت برسیم...
در همون حدی که دشمن از فخری زاده حرص می خورد تک تک این شرکت های دانش بنیان و کارآفرین ها و ..وسط این تحریم ها...تک تک این بچه های حلال زاده ی صالح و معتقد که پدر و مادران شون با خون دل بزرگ کردن وسط این تهاجم فرهنگی تک به تک دخترهای چادری و صفحه به صفحه از کتاب هایی که می خونیم و دقیقه هایی که تو جمع خانواده هامون می گیم و می خندیم دشمنو حرص میده. آخه ملت رد دادن و این طور فکر می کنند.که مذهبیا به درد نمی خورن...لابد بزک دوزک امثال تو تو اینستاگرام به درد می خوره!! و این کارهای ما عقب موندگیه. به کم راضی نشید و بیشتر بخواید!
اصلاً کلا روی صحبتم با همه هست نه دخترها...و نه مذهبی ها
چون می دونم از جاهای مختلف اینجا میان
جامعه خیلی به شما و آدم های سالم نیاز داره نیاز داره.آدم هایی که پیگیر مشکلات شون هستن...همین که اینجایی ۳ هیچ از بقیه جلوتری
خودتون رو دست کم نگیرید بچه ها...
چه مذهبی باشی و چه نه؟!
مملکت به تک تک ما نیاز داره. همه ما می تونیم خاص باشیم...فقط باید خودمون رو بسازیم...ما می تونیم الگو باشیم.
به نظرم بهترین جوون کسیه که جوونی شو تو کار و تلاش گذرونده...دنبال ازدواج هست ولی ناله نمی زنه..از وضع مملکت ناله نمی کنه از پدر و مادرش شکایت نمی کنه. از همین شرایط سکوی پرتاب خواهد ساخت..
باید کشور و بسازیم...عمل کنیم. ما نسل آینده ایم ...ما خود آینده ایم.
و دوباره به دخترهای چادری یا اون هایی که دارن بهش فکر می کنن
توکل کن و بذار ...خدا خودش روت غیرت به خرج میده و دهن همه منتقد هاتو می بنده...حداقل تا وقتی که به چادر عادت کنی و قوی بشی...(یه زرنگی هم بهتون یاد میدم تازه یادم افتاد )
خیلی تو این سایت می خونیم که فلان پسر با ما شوخی های بد می کنه
من که پشت کنکورم و دانشگاه نمی رم
ولی یک بار یکی از فامیل های بی تربیت مون با اون قیافه ی قناسش بهم توجه بدی می کرد و دوستم گفت ترجمش اینه که داره بهت نخ میده...من خیلی اذیت شدم که چرا این جوری کرد و انگار من گناه کرده بودم... اون شب از ساعت خوابم گذشت و فرداش درس داشتم و می دونستم برنامه خوابم به هم می ریزه و گریه م در اومد... اون شب توسل کردم به حضرت ابولفضل چون یک جا خوندم که خیلی رو خواهراش غیرت داشت..و از خدا خواستم دیگه این رفتار زشتش منو اذیت نکنه...
نیم ساعت بعدش که داشتم پادشاه هفتم رو خواب می دیم ولی دفعه بعدی که دیدمش اصلاً انگار برام وجود نداشت.. .همیشه وجود نداشت ولی حتی فکرم درگیر شکر خوری هاشم نبود و کاملاً سرد با خودش و پدرش رفتار کردم. قدرتی که اون لحظه داشتم عجیب بود..(آخه تصمیم داشتم جاهایی که اون هست دیگه نرم اون بار اون ها اومدن خونه ی ما و من حتی سلامش هم نکردم.... چون اون با رفتارش نخ داد و منم با رفتارم بهش تبر نشون دادم و حرفی هم رد و بدل نشد) از اون به بعد همه این موارد رو حواله می کنم به حضرت ابوالفضل دیگه خودش بلده چه کار کنه...
بله ما دخترهای (اگه توفیقش رو بده )
"مذهبی"
خطرناکم می تونیم باشیم...
در کل هیچ کس رو نمی تونی قضاوت کنی چون من زمانی این کار رو کردم که حجابم نزدیک چادر نبود!!! ولی با توسل کردن حال می کردم
← حجاب (۱۱۱ مطلب مشابه)
- ۲۶۲۹ بازدید توسط ۱۸۲۳ نفر
- دوشنبه ۲۴ بهمن ۰۱ - ۲۲:۴۳