سلام
من از بچگی تا 7 ماه پیش مخالف ازدواج بودم و هرگز عاشق نشدم
.الان 22 سالمه و از 7 ماه پیش به یکی از همکلاسی هام علاقه دارم. اونم از یک
سال و نیم پیش بهم علاقه داشت و من مصمم جوابم نه بود. البته بگم من
خاطرخواه سمج تر هم داشتم پس تصور نکنین چون اون یک سال و نیم پاپیچم بوده
منم دل دادم.
شاید باورتون نشه این علاقه یه شبه و دقیقا شب اربعین اتفاق افتاد و من متوجه شدم بهش علاقه دارم.
از
اول هم قرار ازدواج گذاشتیم. هر دوی ما تجربه اولین رابطه با جنس مخالف
و عاشقی داریم. من مال یکی از استان های جنوب کشورم و پسره مال یکی از
روستاهای شمال. با اینکه فرهنگمون فرق میکنه ولی توی این مدت ما باهم کنار
اومدیم و مشکلی نداریم.
خواهان من چون خانوادش بهش گیر داده
بودن ازدواج کنه به خانوادش در مورد من گفت و مامانش که مریضه حالش بد
شد. اخه توی فرهنگ روستای اونا حتی نباید از روستای کنارت زن بگیری چه برسه
هزار کیلومتر دورتر.
من بهش گفتم راضی نیستم به خاطر من مادر
مریضت رو ناراحت کنی اینجوری خدا قهرش میگیره.اونم کاری نمیتونه بکنه اگه
قید خانوادش بزنه خانواده من هرگز یه پسر تنها رو قبول نمیکنن.
تصمیم گرفتیم رابطمون رو ادامه بدیم و کم کم جداشیم که کمتر اذیت شیم.
اونم
قسمم میده که بعد از من ازدواج کنی منم بهش میگم امکان نداره من برمیگردم
سر خونه اولم که ازدواج مزخرفه و ازدواج نمیکنم و خانواده ام هم اصلا
ناراحت نمیشن که ازدواج نکنم. اونم تهدیدم میکنه که دخترباز میشه, مواد
میکشه, میگه پاکی توی این دنیا به درد نمیخوره خدا هر چی بخوای رو از جلوت
برمیداره.
میدونین ما امیدمون به این بود من ارشد شهرشون قبول شم
تا پسره بتونه جلو خانوادش بگه که به من علاقه داره. ولی این اتفاقات زود
افتاد. ما حرفی برای گفتن نداریم. (اخه هر دو تا خانواده به تحصیلات خیلی خیلی
اهمیت میدن)
نمیدونم چطوری تحمل کنم اگه از دستش بدم تجربه خوب و بدی بود. نمیتونم دیگه درس بخونم.
نمیدونم چرا خدا همچین نونی تو دامنم گذاشت حالا برش داشته. حکمت خدا چیه؟ من که زندگیم عادی بود بهترین ادما دلم رو نمیلرزوندن.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۱۶۰ بازدید توسط ۹۴۲ نفر
- يكشنبه ۱۱ مرداد ۹۴ - ۲۱:۵۸
