سلام
من یه دردی دارم که هیچ وقتی از یادم نمیره و نمی دونم چطور فراموش کنم. قضیه از این قرار بود که وقتی که بچه بودم با یکی از پسر های فامیل خیلی صمیمی بودم و واقعا دوستش داشتم مثل برادر. فکر می کنم 5 ساله بودم و اون 18 درست یادم نیست خلاصه بزرگ بود.
هر وقت میومد خونمون خیلی خوشحال می شدم و همیشه دور و بر اون بودم و باهاش صحبت و بازی. یه روز که کسی خونمون نبود فقط من و برادر کوچکترم و اون پسره هم بود بهم گفت بیا کارت دارم منم رفتم در و قفل کرد و منو نشوند بغلش و بهم گفت اینکارو کن یعنی معذرت می خوام یه کاری که اون قسمت تحریک بشه و مثلا لذت ببره یه مقداریم انجام دادم اصلا نمی دونستم برای چی میگه اینارو نوشتن برام سخته منه بچه ساده و پاک و معصومو چطور تونست؟
ولی خدا رو شکر همون موقع اضطرابو توی ظاهرش می دیدم و دیدم که ترسیده و درو وا کرد و منصرف شد و منم تو اون سن اصلا نفهمیدم چی شد منظورش چی بود و رفتم بیرون و بعدها فهمیدم که منظور چی بود و کلی ازش متنفر شدم. دیگه پسره از اون وقت خونه ما نیومده چشم دیدنشو ندارم! منم هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم تا الان سعیم میکنم پسره رو ببخشم ولی دیگه نمی خوام ببینمش.
بلا نسبت پسرها و مردهای گل که آدم از اونا خجالت می کشه این چیزا رو می نویسه فقط خواستم بگم بیشتر مراقب بچه های کوچک باشید اونا رو با بعضی از مردا ( که نمیشه گفت مرد ) تنها نذارید گناه دارن وقتیم بلایی سرشون میاد به کسی نمیگن
می دونم بعضی ها حتی تجاوز هم براشون اتفاق افتاده شاید بگید به خاطر همچین مساله ساده ای ناراحتی ؟ ولی من حساسم آره ناراحتم آخه اون پسرو واقعا مثل برادرم می دونستم حق نداشت...
← تربیت جنسی پسران (۶۳ مطلب مشابه) ← تربیت جنسی دختران (۵۲ مطلب مشابه)
- ۷۹۵۵ بازدید توسط ۵۹۰۵ نفر
- سه شنبه ۲ تیر ۹۴ - ۲۱:۲۲