سلام دوستان
من 30 سالمه . شوهرم هم همینظور. 4 ساله که ازدواح کردیم. سه سال اول زندگیمون تو یه شهر دیگه دور از خانواده بودیم. 1 ساله که برگشتیم تهران. از روزی که برگشتیم. ازین رو به اون رو شدن یه نفرو که قبلا میشنیدم رو با چشمام دیدم. شوهرم واقعا عوض شد. خیلی بحث و دعوا کردیم. وقتی علت کاراشو میپرسیدم میگفت من اونجا تحمل میکردم. من متاسفانه یه اشتباهی که کردم این بود که بخاطر خانوادش سرزنشش میگردم .همیشه نه ولی خوب گفتم .اونا رو همه رو جمع کرد اینجا تحویلم داد.
اولش گفت میخوام برم خارج از ایران. میخوای بیا میخوای نیا . بعد یه مدت گفت بچه نمیخوام . تقرییا 6 ماه بود که دیگه از بارداری چلوگیری نمیکردیم .همش بهش میگفتم اگه بچه نمیخوای بگو.
نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه .الان باردارم. سه هفتمه . وقتی شنید از ناراحتی داشت میمرد. اصلا اصلا خوشحال نشد. الانم میگه من شرایطشو ندارم. الان نمیخوام بریم بندازیم .
بهش گفتم مگه الکیه ؟ من چند بار بهت گفتم نمیخوای جلوگیری کنیم. میگه بخاطر تو بود. نمیدونستم انقد زود میشه
الان نمیدونم باید چیگار کنم. این وسط من گیر کردم. نه راه پس دارم نه پیش . تو رو خدا بهم بگید چه غلطی بکنم. دارم دیونه میشم . دلم نمیخواد این کار و بکنم. از طرفیم نمیخوام به زور قبول کنه بچه رو .بعدش بگه خودت کردی.
← بارداری و زایمان (۱۱۳ مطلب مشابه)
- ۲۰۴۲ بازدید توسط ۱۶۵۱ نفر
- دوشنبه ۳۱ فروردين ۹۴ - ۲۰:۴۵