سلام خدمت دوستان
پسری ام 20 ساله از دو سال پیش قصد ازدواج کردم به خانواده ام هم گفتم همون موقع پدرم استقبال کرد، با اینکه استقبال کرده اون موقع حرفمو جدی نگرفت و فراموش کرد تا وقتی که من وارد دانشگاه شدم، فشار خیلی روم بیشتر شد و من باز قضیه رو مطرح کردم این دفعه خیلی جدی تر بازم بابام حرفمو مبنی بر ازدواج تایید کرد ولی مامان وقتی جدیت منو دید شروع کرد به بهونه گیری ( البته همه حرفاش درسته ها )کار نداری، سربازی، سنت کمه و....

ولی من تصمیم رو گرفتم درسته ، همه این حرف هایی که مامانم میزنه درسته ولی شما نگاه کنید من الان بخاطر ازدواج نکردن به گناه میفتم در حالی که خدا میگه گناه برای چی؟ برو ازدواج کن...

به خدا میگم کار ندارم پول ندارم، خدا میگه من به فضل خودم بهت میدم... اعتماد به خدا کم شده... ولی خب اینم بگم اونجوری ام نیست که الان بی کاره بی کار باشم ولی خب راه طولانی یه و من میخوام این مسیر طولانی رو با همسرم طی کنم نه اینکه من تو تنهایی و اونم تو تنهایی...

برای چی باید اینجوری باشه اگه زندگی سختی هم داره با هم باید باشیم... دوستان ببخشید این همه حرف زدم هنوز مشکلم رو نگفتم( تازه کلی از حرفام رو نگفتمااا)

راستش بعد از اصرار و سماجت من خانواده ام قبول کردن واسه من آستین بالا بزنن ولی مشکل اینه که نمی تونن موردی که من میخوام رو پیدا کنن ( مامانم میگه با این اخلاقی که تو داری هیشکی نمی تونه تو زندگی باهات دووم بیاره) .

واقعیتش تا حالا یه مورد نزدیک به اون چیزی که من میخواستم پیدا شده که اونم خالم معرفی کرد که گفتن قصد ازدواج ندارن... پدر و مادرم بلد نیستن انگار باید چی کار کنن... اینم بگم اولویت اصلی من ایمان طرف هست ایماااان . ظاهر برای من نه که مهم نباشه ولی در اولویت نیست، از لحاظ اقتصادی تقریبا اصلا مهم نیست فقط زیاد از ما بالاتر نباشن...

من چی کار کنم دوستان با این شرایط فکر کنم یه چند سالی باید صبر کنم ( واقعا نمی تونم و نمی خوام صبر کنم ) راهنمایی کنید لطفا ؟؟؟؟؟؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)