سلام
من یک سوال داشتم من دو سال پیش با آقایی به قصد ازدواج آشنا شدم به یک مدت به ایشون علاقمند شدم اومدن خواستگاری ولی سر مهریه خانوادها موافقت نکردن . منم خودم راضی نبودم اما بعدش این اقا اصرار به ادامه داشت که من شرطه شما رو قبول میکنم و میام دوباره خواستگاری . خانواده ها در جریان بودن و بعد ایشون خونه خریدن و خونه رو حتی با سلیقه من تجهیز کردن از رنگ کاغذ دیواری و... دوباره سر مساله مهریه بین خانوادها بحث پیش اومد و تصمیم به حد وسط گرفته شد همه چیز داشت خوب پیش میرفت منم که روز به روز به علاقم اضافه میشد تا این آقا یکدفعه شروع کرد به بد شدن و عوض شدن و تغییر کردن.
زیر همه چیز زد و همه چیزو به راحتی رد کرد اون موقع فهمیدن کارشونو از دست دادن من یک مقدار کوتاه اومدم. بعد به پیشنهاد من سریع یک شرکت ثبت کردن و برای کار مجبور شدن برن کشورهای خارج من هیچی نمیگفتم رابطمم کمتر کرده بودم تا ایشون به مسایل مالیشون برسن و از لحاظ مالی پا بگیرن و خدا میدونه چقدر دل بسته بودم چون فکر میکردم ما قراره برای هم باشیم .
ایشون به شدت با دنیای مجازی مخالف بودن برای من منم مطیع بودم تا یک روز از طریق دوستم اینستو ایشون رو چک کردم و دیدم با دخترها چه دل و قلوهای داده سر همین سفر برای کار به کشورهای دیگه .
البته من قبلتر دو بار عکس این اقا رو با دخترهای دیگه دیده بودم منتها همش میگفت همکاره ولی حس بی اعتمادی من از بین نمی رفت .
دوستاشم به شدت دختر باز بودن خلاصه با هزار تا بهونه این اقا از من ، ایرادهای الکی و مسخره ... رابطه تمام شد .
خانوادهام موافقت کردن ولی فقط خدا میدونه بمن چی گذشت چی کشیدم برای اولین انتخاب و تازه اول اول تشکیل زندگی بفهمی طرفت اینطوری روحتم ترک میخوره بخدا با این بازی بعد چند سال من هنوزم اشکم بی اختیار میاد دلم هنوزم میسوزه فکر میکنم خیلی ضربه بدی خوردم .
از مردها فراریم 28 سالم هست ولی دلم خیلی شکسته خودم میدونم خیلی ساده بودم اما من زندگی با عشق میخواستم حالا هیچ امیدی به اینده و زندگی ندارم سرکارم منتها انگار قلبم سوراخ شده نمیدونم چکار کنم واقعا خودمو باختم .
فقط دارم روزمرگی میکنم نه زندگی لطفا با راهنماییهاتون با دلگرمیهاتون منو کمک کنید چون واقعا خودم خودمو خیلی مقصر دونستم و بازخواست کردم .
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)
- ۲۳۱۱ بازدید توسط ۱۷۱۱ نفر
- سه شنبه ۲۳ تیر ۹۴ - ۲۳:۱۰