برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را ← (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید

↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓

↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
← سرگرمی حلال (۹۸ مطلب مشابه)

۳ موافق ۰ مخالف

۱۶۴۴۲ بازدید توسط ۱۱۹۳۸ نفر
چهارشنبه ۲ تیر ۰۰ - ۰۷:۰۵

پربازدیدترین موضوعات خانواده برتر:

در مورد این پست حرفی برای گفتن دارید؟، اینجا را کلیک یا لمس کنید.

نظرات تائید شده (۷۹)

سمیره

آدرس نظر
جمعه ۲۶ آذر ۹۵
۲۲:۱۴
گزارش تخلف

سلام به همه عزیزان و تبریک بخاطر این شب پربرکت
از خدا میخام به حق تولد این دو عزیز به هممممممه مجردای این وبلاگ یه جفت خوب خوب عالی بده تا همه اونام بیان از خاطرات خوبشون برامون بگن
مجردا و متاهلا بلند بگین آمین
با ارزوی بهترینها

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

رز سیام

آدرس نظر
جمعه ۲۶ آذر ۹۵
۲۲:۴۲
گزارش تخلف

فک نمیکنی یکم ستمه چه به متاهلا چ به مجردا توقعات میره بالا اینطور نیست؟؟؟

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

محسن

آدرس نظر
جمعه ۲۶ آذر ۹۵
۲۳:۰۲
گزارش تخلف

ای بابا!ما مجردا مگه ادم نیستیم!مگه قرار هست فقط شما متاهل ها از خاطراتتون بگید!!

یکی از اخرین خاطرات جالبم با مادرم بود!

قضیه از این قرار هست که این مدت اخیر که داستان برجام و تصویب تحریم های 10 ساله داغ شده بود!

تو یک گروه که من ودوستای قدیم از چند سال پیش تو یک سایتی با هم اشنایی و رفاقت داشتیم !

در مورد برجام و روحانی و مسایل سیاسی صحبت و بحث میکردیم!

خیلی تند!با کنایه های تند!نوشته های گزنده در مقام نقد توافق ایران با 5+1 بحث میکردیم!

دوستان مخالف سرسخت برجام! اما من با دیدگاه نرم تری به این موضوع نگاه میکردم!

تا اینکه به یه وحدت رویه و دیدگاه تقریبی رسیدیم!

از جزییات که بگذریم! بحث هامون خیلی طول میکشید!یک بار که 4 ساعت نشستم!تا به کامنت های یکی از دوستان!

که پاسخ مفصلی نوشته بود!جواب بدم!

و از اونجایی که عادت دارم اکثر اوقات موقع ور رفتن با گوشی اهنگ بخصوص خواننده هایی مثل محمد علیزاده و مازیار فلاحی و ... که اکثرشون تم عاشقانه دارن گوش کنم!

با صدای بلند اهنگ و چهره جدی و بعضی اوقات برافروخته مینوشتم! مادرم هیچی به من نگفت!

تا اینکه یه شب موقع خواب!خواب شروع به گفتن یه ماجرا!(:

و اینکه الان مردهای بچه دار هم تلگرام و ... باعث انحرافشون میشه و از اینطور داستان ها!تعریف میکرد!

منم همینطور که داشتم با چهره متعجبی که به سمت منفجر شدن از خنده پیش میرفتم!(_:

بهش نگاه میکردم!و نصیحت هاش رو گوش میکردم!و دیگه نتونستم از خنده خودم رو کنترل کنم خودم رو!

و یکم اذیتش میکردم و میگفتم که الان برات گوشی گرفتم و تلگرام عضوت کردم خودت منحرف نشی!و باید مراقبت باشم و ...!

سرم رو گذاشتم روی شونه هاش تا میتونستم خندیدم و یکم اذیتش کردمم و خودشم خنده اش گرفت!خیلی وقت بود اینطور باهم دیگه نخندیده بودم! ((:

اینم یه عاشقانه مادرانه پسرانه!

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ناشناس

آدرس نظر
جمعه ۲۶ آذر ۹۵
۲۳:۱۳
گزارش تخلف

سئوال الکی است فقط میشه حسرت واسه مجردها و زندگی های از هم پاشیده ..

مگرنه متاهل ها خوب بلدند عاشقانه خلق کنند اگر بخواهند ..اگر بخواهند ..که عاشقانه می شود یک نگاه باشد .

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شهرزاد

آدرس نظر
جمعه ۲۶ آذر ۹۵
۲۳:۵۱
گزارش تخلف

بهش گفتم اوضاع کار و بار چطوره؟ گفت هوم... چی؟... ببخشید فکرم مشغول بود...مشغول پریا...
گفتم پریا کیه؟ خندید و گفت پریااا...پریای توی خشکی...بعدش با محبت نگاهم کرد.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شاهزاده دو رگه

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۰:۳۵
گزارش تخلف

سلام

یک خاطره عاشقانه از من:

There is no memory available

:((((

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

نسترن

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۰:۳۶
گزارش تخلف

با ناشناس موافقم
درضمن نه تنها برای مجردا حسرت میشه برای برخی متاهل ها که شاید همسرشون اهل عاشقانه و رمانتیک بازی نیست هم حسرت میشه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

رهگذر

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۱:۱۶
گزارش تخلف

من پیشنهاد می دهم چون اکثر قریب به اتفاق اعضا مجرد هستن و این مطاب هم درخور یه فضای عمومی نیست.
اگر موافق باشید موضوعشو تغییر بدیم به خنده دارترین خاطرات.
یعنی آخرین خاطره ی خنده داری که یادتون میاد و هروقت یادش میفتید خندتون می گیره. بنظرم این برای مفرح شدن اوضاع خیلی جواب بده. :)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دختر جوان

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۱:۳۴
گزارش تخلف

اینقد ازین پستا بدم میاد که اوقم میگیره

اینکارو بکنم که مجردا حسرت عاشقانه هامو بخورن ؟؟؟ بعدش که چی ؟؟؟

ینی راه دیگه ای برا شاد شدن نیس که دست میذارین رو این راه ؟؟؟

میگن هیچ وقت حرفی نزن که میدونی باعث حسرت یکی دیگه میشه.

بعد هم عاشقانه، اگه واقعا عاشقانه باشه قابل گفتن نیس. مگه اینکه اینقد بی حیا باشی که خصوصی ترین مسائل زندگیتو جار بزنی !!!!! متأسفم برای تربیت نسل امروز

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مریم

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۱:۳۷
گزارش تخلف

خیلی ببخشید...مجردای بیچاره چه خاطره های قشنگی دارن آخه؟؟؟ هرچی ازاین پستا بزارین بیشتر ما مجردا حسرت میخوریم.. خدا رو خوش نمیاد.. با شاد کردن دل یکی، بقیه بگن خوش به حالشون.. و آه بکشن..

یکی شاید با خوندن این خاطره ها دلش یه همدم بخواد..و کاری م از دستش برنمیاد..

جز اینکه بشینه و خوشبختیه بقیه رو ببینه.. من که به شخصه از ته دلم آه می کشم..

هرچی میخوام از دنیای واقعی فاصله بگیرم و این چیزا رو نبینم، متاسفانه بیشتر تو این سایت حرف از ازدواج و خوشبختی و خوشحالیه یه عده متاهله.. که به هرحال به عشقشون رسیدن.. دیگه نمیدونم به شخصه به کجا پناه ببرم که این چیزا رو نبینم و آه نکشم و حسرت نخورم..

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پرتو خورشیدی

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۲:۰۸
گزارش تخلف

عاشقانه ی خنده دار زیاده اتفاقا

منتهی حیف که آقای نجفی تایید نمیکنن: ))

با عرض پوزش!

حالا چون اصرار میکنین یکیشو میگم

عاشقانه ترینش مربوط به خواهرزادم میشه

دخمله 7سالشه

خیلیم منو دوس داره از همه بیشتر

منم خییییلی دوسش دارم در حد مرگ میخوامش ینی در اصل با هم رفیقیم نه خاله و خواهرزاده

چن وقت پیشا سوالای بامزه ای میپرسید

مثلا میگفت موقعی که من عروس میشم تو چند سالته؟

میگفتم مثلا همسن الانای مامانت

بعد لبخند میزد

بهش میگم بنظرت خوب میشم تو اون سن؟

میگه تازه بهترم میشی: ))

یا مثلا اون روز میگه تو از همه کوچیکتری؟

میگم آره

میگه ینی آخر همه میمیری؟

میگم نه

میگه چرا دیگه آخه تو از همه کوچیکتری

میگم چه ربطی داره آخه؟مگه این همه بچه نمردن؟به سن ربطی نداره

میگه ولی تو آخر همه میمیری

: )) میگم دوس داری آخر بمیرم؟

میگه آره تو آخر همه بمیر: ))

گفتم باشه سعیمو میکنم ولی قول نمیدم خخخخخخخخ

یا مثلا یه چیزی که تازه میخرم

حالا کیف لباس یا هر چیزی که معلوم نباشه مال کیه

میاد سریع میگه این مال توئه مگه نه؟

میگم از کجا فهمیدی؟

میگه آخه ما عیـــــــــن همیم: ))

اینم از عاشقانه های مجاز خخخخخ

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

Pakkan King

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۴:۰۴
گزارش تخلف

با سلام
پست شما ، بسیار تامل برانگیزه و 2 نکته جالب و تلخی در اون نهفته است.
کاملا مشخصه که اوضاع خوب نیست. افق، مه آلوده و آینده مبهم. مشکلات بسیار زیاده و تصویر مثبتی هم نمیشه متصور شد. به نظر میرسه که تلخ بودن پستها یا تنازع بین کامنتهای اشخاص، بیانگر واقعیتهای جامعه است و ما شاهد بازتاب اون، در زندگی و دنیای مجازی هم هستیم. جای بسی تاسفه.
گاه انسان، آنقدر متاثر از حوادث تلخ روزگاره که نمیتونه ساده ترین یا زیباترین خاطره ها رو هم به یاد بیاره. از طرفی به گذشته مینگریم و خاطره هامون رو مرور کنیم، درست مثل برگه های تاریخ. گرچه اون خاطره ها زیبا و مسرت بخش باشند ولی در نهایت ما بیش از آنکه احساس نشاط و انبساط خاطر داشته باشیم احساس غربت خواهیم کرد. زیرا فاصله و حسرت اون خاطره ها یا حوادث با دنیای فعلی، ما رو غمگین خواهد کرد. حوادثی که امروزه به سختی تکرار خواهند شد و کمتر شاهد لبخندهای کهن زندگیمون خواهیم بود. بنابراین مرور گذشته ها به همراه خاطرات جذاب، گرچه مثبت است و انرژی زا، ولی در نهایت نمیتونه جو رو تعدیل کنه، زیراکه گذشته ها گذشته و دیگه برنمیگرده.
این پست شما، بیانگر واقعیتهای تلخی است که وجدان انسان بیدار را، به درد میاورد و آن هم این است که ما برای تغییر مثبت در احوالات روحی،به مرور گذشته ها چنگ میزنیم، و این یعنی ما از حال، بهره یا لذت نمیبریم. این اولین نکته تلخ ماجراست. چنین وضعیتی، اصلا خوب نیست. از طرفی، جالبه که شما و ما، عمدتا، در چنین مواردی، کمتر به آینده مینگریم و در مورد اون صحبت میکنیم. مثلا در همین پست، شما پیشنهاد دادید که از خاطرات گذشته بنویسند ولی از مخاطبین درخواست نشد که در مورد ایده ها و تصوراتشون از آینده و نگرش اونها به افق دور، چیزی بنویسند!!!!!!!!!!!!!!!! این یعنی، متاسفانه امید به آینده کمرنگ شده و ما از آینده میترسیم چون میتونیم حدس بزنیم که چه چیز در مقابل ماست و انتظار ما رو میکشد. این یعنی ما خیلی از آینده خشنود نخواهیم بود.!! و این دومین نکته تلخ ماجراست.
به نظر میرسه، مرور گذشته ها، برای عبرت گرفتن مفیده ولی نمیدونم که کسی در این دنیای فعلی، با این حجم از مشکلات و چشم اندازهای منزجز کننده، حوصله یا توان عبرت آموزی را دارد یا نه؟؟؟ در نهایت، امیدوارم که روزی برسه که ما بتونیم با انگیزه مضاعف، در مورد آینده صحبت کنیم و مطمئن باشیم که آینده بهتر از حال و گذشته خواهد بود. همه جا آباد باشد و ما نیز شاد. هیچکس مالک دنیا نباشد و همه با هم برابر باشند. همه برای یکی و یکی برای همه. گرچه این تصورات من، شاید رویا باشد ولی ما کماکان به خداوند خوشبین هستیم.
به امید آینده بهتر. خداوند نگهدار ما باشد.
پاکان (Pakkan)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

یه رهگذر

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۰۴:۳۳
گزارش تخلف

شبهه عاشقانه من

چند روز پیش داشتم با همسرم حرف میزدم یهو با تمام احساس و خیلی خیلی عاشقانه برگشت بهم گفت ببین اژدهای من!!! خخخخخ یعنی نابود خنده آخه اژدهاآااااااااا😅😂

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۲:۰۲
گزارش تخلف

منم نظرم اینه بجای خاطرات عشقولانه خاطرات بامزه بگیم البته من خودم همسردارم .چندسال پیش برامراسم بله برون یکی اقوام رفته بودیم.حدودسی نفرنشسته بودن جلسه رسمیه رسمی حالاسکوتم حاکم بود جیک ازدیوارم درنمیومد ناگهان مادربزرگ عروس خاست بلند شه که بلند شدن همانو صدای انفجار مهیب همان خلاصه چی براتون بگم منو دوتا ازخانوما توآشپزخونه بودیم سه تایی ازخنده بندری میرفتیم البته بی صدا عروسم رفته بود تواطاق خواب میگفت بمیرمم بیرون نمیام پدرو مادر عروسم هی عرق شرم بود که میریختن خلاصه خانواده دامادم حسابی سواستفاده کردن چون هرچی مهریه وطلا میگفتن پدرومادر عروس قبول میکردن چون روشون نمیشد چک وچانه بزنن البته الان سه تابچم دارنو خداروشکرزندگیشون خوبه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شیلی

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۲:۰۳
گزارش تخلف

اتفاقا من با این پست موافقم

انقد همه از مشکلات زندگی متاهلی گفتن چشممون بد ترسیده یکمم خوباشو بگید بفهمیم همچینم بد نیست!!!

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

سایه

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۲:۲۹
گزارش تخلف

من 25 سالمه و مجرد...چرا بعضی مجردا میگن با دیدن متاهلا و یا عاشقا ناراحت میشیم ...اتفاقا من شاد میشم...میبینم این چیزا وجود داره و امیدوار میشم برای منم روزی پیش میاد....

شادترم میشم تازه

فرض کنین همه ادما مجرد بودن ...اونموقع که وضعیت ناامید کننده تر میشه...مجردا دیدتون رو عوض کنین....

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

رها

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۲:۳۷
گزارش تخلف

مامان من وقتی نامزد میکنن بابام میرن سربازی و اون موقعم که تلفن نداشتن.از طرفی چون محرم نبودن حق نداشتن با هم رابطه داشته باشن طبق تفکرات اون موقع.برای همین مامانم یواشکی واسه بابام نامه مینوشته و میداده بچه های محل ببرن پست...یا وقتی نامه ی بابام میرسیده به مامور پست سفارش میکرده فقط دست خودش بده نامه رو :))))))

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پریا

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۲:۵۴
گزارش تخلف

پرتو چقد خوبه که خواهر داری و خاله شدی.... ای جان

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

گلرو

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۲:۵۹
گزارش تخلف

متاهلای وبلاگ چقدر خسیسند

خب بیایند داستانهای عشقولانه تون رابگید

برای ماهم ارزوی عشقی کنید خخخ

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

یکی یک دونه

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۳:۰۲
گزارش تخلف

سلام بچه ها این خاطره مال دو روز پیش دو براتون تعریف میکنم. اقاما رفته بودیم گردش من یکی از دخترای فامیلمونو ناراحت کردم بهش تو ذهنی زدم بد جور بعدا اومدم از دلش در بیارم داشتم. کنار سه چهار دیگه از دخترای فامیلمون بودن بعدا شروع کردم اذیت یکی دیگه که فکر کنه با همه همین طورم بعدا هی به اون تیکه مینداختم تا جایی که رسید گفت فلانی کشت چقدر خوشکله (منظورش کتت بود )بعدا من اومدم بگم ههههه ار کشت گفتم هههه (جای ش س به کار بردم )یک دفعه ای همه جا پوکید از خنده هر چهار تا شون زدن زیر خنده و منو مسخره میکردن منم نمی دونستم چی کار کنم فقط کلا تا یک روز طرفشون نمی رفتم تا دیروز که دیدمشون خالم یک سوتی داد گفتم ههه چپندی هر چهار تاشون با هم گفتن به اندازه چپندنی تو نمیشه خدا من اون لحظه اب شدم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پیشنهاددهنده

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۴:۴۸
گزارش تخلف

به مجردای عزیز مخالف پست

حرفتون اگر منطقی نباشه اما قابل درکه. اما خداروشکر پست براتون ارسال نمیشه شما کاملا اختیار دارین که بازش کنید یا نه:-|

عاشقانه پدر مادری

کلاس اول بودم بابام از سرکار اومد دید من جلوی مادرم دراز کشیدم دارم مشق مینویسم. مامان که رفت براش چای بیاره اومد گوشمو گرفت گفت دیگه نبینم جلوی زنم پاتو دراز کنی :-[ نمیتونی بشینی برو یه اتاق دیگه:-|

عاشقانه همسری

حالم بد بود میخواستن سرم برام وصل کنن رگو پیدا نمیکردن چندبار سوزنو بدستم فرو کردن یهو شوهرم شروع کرد دعوا با پرستاره که بلد نیستی اذیتش نکن! کلا آدم آروم و منطقیه . تو دهسال گذشته حتی یبارم دعوا کردنشو ندیده بودم. خیلی رفتارش برام عجیب بود .آخرش دکتره خودش اومد سرمو وصل کرد. بعد خواستم آرومش کنم گفتم چت شد یهو تو که همیشه برای رگ گرفتن بچه خودت میرفتی گفت اون فرق میکنه تو هربار از درد چشاتو میبستی دلم بدرد میومد دیگه نفهمیدم چیکار میکنم(+_+)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ترانه

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۶:۴۹
گزارش تخلف

سلام من با *پیشنهاد کننده * کاملا موافقم ! من خودم مجردم اما دوسدارم خاطرات عاشقانه بخونم ... کسانی که دوسندارن بخونن خب نخونن !!!!!!!!

از قدرت اختیاری که خدا داده استفاده کنید .

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شیلی

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۸:۰۳
گزارش تخلف

آقا کی به کیه؟؟؟ بذا ما هم خاطره جالبامونو بگیم...

ما بابامون یه خاله داره خیلی باهاش رو درواسی داریم، این بعد از سالها اومده بود خونمون سنشم بالاست. داشتیم نهار میخوردیم، این خالش خیلی دماغش بزرگه، بعد داداشم اون موقع فک کنم 6 سالش بود یهو در میاد میگه خاله دماغت چقد خوشکله عین بینوکیوعه! ما که غش کرده بودیم از خنده بابا و مامانمم هی میخواستن بپیچونن بحثو که خاله هه نفهمه اما کار از کار گذشته بودو خودش گفت آره خاله دماغم بزرگه!!! حیثیت پرررر!!!

یه بارم مهمون داشتیم مرد نامحرم بود نسبت به مامانم مامانمم جلوش روسری زده بود.

سر شام بودیم من فک کنم6/7 سالم بود یهو تو غذام مو دیدم بعد داد زدم گفتم ماما مو تو غذاست، مامانمم میخواست سه شو بگیره گفت نه مامان مو نیست مال گوسفنده منم گیر داده بودم که گوسفنده موهاش زرد بوده! رنگ مال خودته، آقا بابام کفری شده بود!!!! ولی جون سالم به در بردم :-D

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شیلی

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۱۹:۲۰
گزارش تخلف

اینم یادم اومد

چند سال پیش تازه کلاس موسیقی ثبت نام کرده بودم، استادم گفت ناخن های دست راستت باید بلند باشه، منم از بچگی ناخن هام بلند نمیشن، هیچی دیگه رفتم ناخن مصنوعی خریدم و با این چسب های محکم چسبوندم روی ناخنم.

بعد داشتم ملودی رو اجرا میکردم جلوی استادم یهو ناخن شستم جدا شد!!!

بیچاره همینطور مونده بود! منم ترجیح دادم حفظ ظاهر کنم و توضیح دادم این انگشتم از اول چسبش جدا میشد!

بازم خدارو شکر اون روز بقیه ی بچه ها توی راهرو مونده بودن و بیش از این آبروم نرفت :)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شهلا شهلا

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۲۰:۱۶
گزارش تخلف

یکی از خاطرات خوب من:
همین الان اومدم یه سر به این پست بزنم. کلی غافلگیر شدم و با نظراتی که فکرشم نمیکردم روبرو شدم. دیدم اکثریتتون فکر آدمای دیگه هستین و خاطرات خوبتون رو تعریف نمیکنین. واقعا اگه تعریف میکردین، تاثیر منفی رو بقیه میذاشت. خیلی خوشحالیدم دیدم همه همچین نظراتی دادن :)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

غریب آشنا به پیشنهاد دهنده

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۲۱:۱۴
گزارش تخلف

سلام ماجرای رگ گرفتنت خیلی قشنگ بود خوش به حالت به مجردای گروه چرا ناراحت می شید اتفاقا با خوندن این مطالب انسان ارزش وجودی خودش رو احساسش رو بهتر میشناسه به هر بی سرو پای بی احساسی بله نمیگه انتظارش از زندگی بیشتر میشه و در سن کم باهرکسی رابطه دوستی برقرار نمیکنه حسرت مال ما متاهلاست که داریم با یه کوه یخ زندگی میکنیم با هزارتاعیب و تحمل میکنیم بااین حال می خونیم میخندیم لذت میبریم براشون آرزوی خوشبختی میکنیم و برای خودمون مشکل ما ایرانی ها اینه که دوست داریم همه بد بخت باشن و مشکلات بزرگتر از ما داشته باشن تا ما احساس خوبی پیدا کنیم که بدبخت تر از ما هم هست

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مهلا

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۲۱:۵۴
گزارش تخلف

چقدر مجردا مینالن!

من اعتقاد دارم کسی که نمیتونه از مجردیش لذت ببره و دوران خوبی رو برای خودش بسازه، تو متاهلی هم آبی ازش گرم نمیشه!

اینو همیشه به خودم میگم، آدم باید همیشه دنیای زیبایی برای خودش بسازه حالا به همه کمبودها.

من چون مجردم، خاطره بامزه میگم(البته از نظر خودم)

یه روز که مامانبزرگم خونه ما بود وقت اذان شد و همه داشتیم برا نماز آماده میشدیم

که مادر بزرگم گفتن:

وضو دارین یا برم بگیرم؟! O_o

😁😁😁

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مهکامه

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۲۲:۳۷
گزارش تخلف

من موتور سواری خیلی دوست داشتم اما هیچوقت سوار نشده بودم. یبار تو نامزدی همسری اومد دنبالم با یه موتور تریل و دو دست بادی و کلاه کاسکت! گفت کادو تولدت با موتور بریم شمال;-)

به خونواده گفتیم میریم فشم:-| بعد رفتیم جاده چالوس و لب دریا....

خییییییلی باحال بود. عصرم جاتون خالی بارون گرفت موش آبکشیده شدیم مجبور شدیم جلوی بخاری هیزمی پارک سیسنگان واستیم تا بلکه خشک شیم . بعد دیدیم نمیشه برگشت تهران شناسنامه هم همرامون نبود. دیگه رفتیم اماکن با لباس خیس و بوی دود و... آقاعه دلش برامون سوخت نامه زد برامون که بریم هتل. مجبور شدیم به خونواده بگیم شمالیم ولی هنوز نگفتیم بهشون با موتور رفتیم (خخخخخخ)

صدبار بعد اون با وسیله های مختلف رفتیم سفر ولی اون سفر یه چیزه دیگه بود. بهترین کادوی تولد عمرم بود:-)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پرتو خورشیدی به پریا خانم

آدرس نظر
شنبه ۲۷ آذر ۹۵
۲۲:۵۶
گزارش تخلف

فقط خوبه؟ عاااالیه

شما خواهر نداری؟

البته من یه خواهرزاده ی دیگه و یه برادرزاده هم دارما اونا هم خییییییلی خوبن ولی این دخمله از همه مهربون تر و با مرام تره جفتمونم عین هم عاشق اون یکی هستیم در هر شرایطی دلم میخواد براش بمیرم

هرررررر کاری میکنم اونم میکنه هر جا میرم اونم میاد

اون روز سر میز غذا سفره برداشتم دستشو پاک کنم اونم سریع و بلافاصله دستمال برداشت بعد همینجوری دستمالو نگه داشته بالا منتظره ببینه من چیکار میکنم: ))بهش میگم واسه چی دستمال برداشتی؟میگه تو بگو واسه چی برداشتی : )) گفتم همینجوری دهنمو پاک کردم اونم گفت منم همینجوری دهنشو پاک کرد: ))))))دستاشم خودبخود تمیز شد: ))

اون روز داشتم درس میخوندم اومده مشقاشو پیش من نوشته بعد که مشقاش تموم شد من هنوز داشتم درس میخوندم و تست میزدم

اومده از من کاغذ گرفته نشسته پیشم مثلا تست زده: )))) دقیقا به تعدادی که من شماره گذاری کرده بودم اونم شماره نوشته بود جلوی تستام توضیح مینوشتم اونم هر جمله ای به ذهنش رسیده بود نوشته بود

نوشته بود:

بارون میاد قطره قطره جمع گردد واگنهی دریا است خخخخخخخخخخخخ

حق دارم براش بمیرم یا نه؟؟؟

کوچیک بود بهش میگفتم میخوای بزرگ شدی چیکاره بشی؟ میگفت من بزرگ بشم میخوام بیام پیش تو بموووووونم (با ذوق زیاد)

خاطراتمون تمومی نداره: ))

فعلا

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

به مهلا

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۰۰:۲۳
گزارش تخلف

لایک داری عزیزم;-)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

احسان

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۰۱:۲۷
گزارش تخلف

عاشقانه مادرم

مادرم ۵سال از پدرم که بستری بود پذیرایی میکرد نمی ذاشت کسی کمکش کنه میگفت شاید خجالت بکشه!

همیشه هم داشت کاراشو میکرد براش ترانه میخوند و قربون صدقش میرفت

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

گلرو

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۰۸:۳۲
گزارش تخلف

به شهلا شهلا

چرا فکر می کنی بقیه انقد بدبخت هستن که از خوندن خوشبختی دوطرف حالشون

بد میشه وباید عاشقا بزرگواری کنند ومراعات حالشون رابکنند

نخیر من که هر وقت اینجا مشکلات وناراحتیهاشون را خوندم ناراحت شدم.

پس اوناراهم مراعات کنند

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پیشنهاد دهنده

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۰۹:۲۷
گزارش تخلف

به پرتوی خورشید

منم دوتا خواهرزاده دارم ولی پسرن اصنم ذوق ندارن:-(

یبار داشتم برا یکیشون قصه میگفتم بخوابه، سرشو از زیر پتو درآورد گفت خاله صدات نمیزاره بخوابم:-|

چنان شکست عشقی خوردم که برای بچه خودمم دیگه نمیتونم قصه قبل خواب بخونم:-(

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شهلا شهلا به گلرو

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۱۲:۳۷
گزارش تخلف

من کی گفتم فکر میکنم بقیه بدبختن ؟!؟ چرا میزنی اصلا ؟؟ خخخخ
مشکلاتشون رو بگن تا بتونیم کمک کنیم اشکالی نداره. حتی اگه ناراحت بشم. عوضش خوشحال میشم که فردی که مشکلی داره، یمقدار بهش کمک میشه و اطلاعاتش بیشتر میشه و بعضا مشکلاتشون بکل حل میشه. ولی خوشیهاشون رو بگن نمیتونه زیاد سازنده باشه. در خودم هم اصلا این رو احساس نکردم که دلم میخواد خوشیهام رو برای بقیه تعریف کنم و ضرورتی نمیبینم. من خودم قبلا با هدفی خاص یه جا گفتم شوهرم گله و مهربونه و ... ( متاسفانه یسریا هم فکر کردن میخوام پز بدم)
با وجود داشتن همچین آدمی تو زندگیم بازم وقتی خاطره نویسنده پست رو خوندم، همونیکه مریض شده بود و میخواست سرم بزنه، برام جالب بود و دلم خواست.
اصلا بد نمیدونم که اینجا خاطرات خوشمون رو بگیم. چون هرکی خاطرات خوشش کمه، میتونه اصلا نیاد این پست رو بخونه. اگه کنجکاویش رو نتونه کنترل کنه و بیاد عشقولیهامون رو بخونه، تاثیر منفی روش میذاره. باید کنجکاویشون رو کنترل کنن. شماها حق دارین هرچی دلتون میخواد اینجا بنویسین. حالا من دلم نمیخواد چیزی بنویسم دلیل نمیشه که شما رو منع کنم. شما شما دوست دارید برای بقیه خوشیهاتون رو بنویسین و از نظر من حق هم دارین. بخاطر همین توقع نداشتم که وقتی اومدم اینجا تا خاطراتی که کاربرا نوشتن رو بخونم، ببینم خیلیا فکر حال بقیه هستن و خاطراتشون رو نمیگن. همین برام جالب بود و باعث شد اون حرفا رو در پست قبلی بگم.
ولی در کل، اصلا ایرادی در این نمیبینم که خاطرات خوبمون رو برای هم بنویسیم. چون هرکی نمیخواد بخونه، میتونه نیاد بخونه. جمله ی "من اعتقاد دارم کسی که نمیتونه از مجردیش لذت ببره و دوران خوبی رو برای خودش بسازه، تو متاهلی هم آبی ازش گرم نمیشه! " از خانم مهلا هم فوق العاده عالیه. بهترین جمله نباشه، از بهتریناییه که تو این سایت خوندم.
با این وجود وقتی میبینم بعضیا به قول شما بزرگواری میکنن و مراعات بقیه رو میکنن برام جالبه و از کاربرا بیشتر خوشم میاد. این به این معنی نیست که مخالف نوشتن خوشیا هستم و از کسی که از خوشیهاش نوشته بدم میاد. نه ... این حق رو به همه میدم که هر چی میخوان بنویسن.
امیدوارم تونسته باشم منظورمو برسونم. آخه از اشتباهات من اینه که قبلا رو طرز حرف زدنم زیاد کار نکردم.
در کل با این پست مخالف نیستم و کاری باهاش ندارم ولی از این کار یسریا که خاطرشون رو تعریف نکردن خوشم اومد.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

غریب اشنا

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۱۳:۴۲
گزارش تخلف

منم مثل خانم پیشنهاد دهنده داشتم برای بچه ی دو سالم لالایی میخوندم گفت ا ه نخون میخوام بخوابم خخخخخ خواهشا خاطرات قشنگترین رو بگید ما خوشحال میشیم از خواندنش

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پسر بارونی

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۱۶:۳۵
گزارش تخلف

سلام به نگارنده پست

البته حق با بعضی از دوستانه گفتن بعضی مسائل آدم ها رو هوایی میکنه مخصوصا مجردای سن بالا که نوعی خلا عاطفی توی زندگیشون بیشتر حس میشه

من که خوب مجردم اما خاطراتی با متاهلین عزیز دارم چون از 7 نفر هم سوئیت در دانشگاه که خیلی رفیق بودیم فقط 3 نفرمون مجرد موندیم (سر نخواستنمون دعواست) خخخ

خدمتتون عرض کنم یکی از دوستان بنده که سید هم هست و خانواده معروفی هم داره در شهر هر سال عید غدیر من یه تایمی مهمونشون میشم امسال این دوست ما ازدواج کرد بود و خونه پدرش نبود بلکه خونه پدر خانومش بود که از قضا خانوم ایشون هم سیده هستند ...بگذریم به من گفت این بار بیا خونه پدر خانومم من اولش مردد بودم ولی اصرار کرد منم رفتم منتها با یک قیافه سوپر شیک با لباس و شلوار فوق العاده سفید و یک کت تک محشر جوری که این دوستمون در خونه باز کرد حال منو نپرسید پرسید فلانی کت رو از کجا گرفتی (چشماش برق میزد ) خلاصه مما رفتیم تو نگو مهمونی اینا با هم بود خانوما یه طرف اقایون یه طرف منم جو سنگین بود از همون اول شروع کردم عرق ریختن و این دوست (چی بهش بگم) میخواست اولین بار منو به خانومش معرفی کنه نگذاشت نه برداشت گفت ایشون فلانی هستن همونی که فیلم ترسناک ها رو برات ازشون گرفتم منو میگی خشکم زد خانومش و خواهر خانومش هر دو خیلی ریز خندیدند و من رفتم طرف مردا نشستم بعد بهش گفتم : دهنت سرویس (با عرض پوزش از همه ) این چه مدل معرفی کردن بود آبرو منو جلو خانواده خانومت بردی حالا فکر میکنن من کلوپ فیلم دارم !! شروع کرد توجیه کردن که نه اینطور نیست میدونه شما کلکسیون فیلم داری و ... خلاصه گذشت دوباره اینبار به خواهر خوانمش گفت ایشون که میبینی یه فیلم کره ای خیلی باحال داره !! حالا اون خانوم میپرسید شما سریال کره ای هم دارید ! خلاصه این قضیه واسه ما داستان شد ابلته بعدا اساسی حالشو میگیرم میخواست توی جمع خانوادگی زبونمو بچینه

و من الله توفیق

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پرتو خورشیدی به پیشنهاد دهنده

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۱۶:۳۸
گزارش تخلف

عزیزم: ))

آره پسرا معمولا زیاد احساساتی نیستن از یه حدی فراتر نمیرن

البته من اون دوتای دیگه که پسرن رو هم خیلی دوس دارم و واقعا بامزن پسربچه های فامیلم همشون بامزه و مهربونن ولی دخترا عجیییییییب خوبن

دوباره اومدم دیشب تست بزنم میبینم خواهرزادم رو کاغذ جوابام نوشته آفرین عزیزم: )))) دلم ضعف رفت براش

چقد خاطره ی بامزه نوشتن اینجا

ایول به همه

آفرین مرسی بازم ادامه بدین بامزه بود خاطراتتون

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

نظر یک متأهل

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۲۱:۱۶
گزارش تخلف

چرا شادی بعضیا تو گفتن خاطرات عشقولانه ی زوج هاس !!!!!!! درحالی که میدونیم واسه خیلیا حسرت میشه ؟

لزومی هم نداره کسی آدم بدی باشه که حسر زوج ها رو بخوره. هرکسی حتی اگه خوشبخت باشه ممکنه حسرت خاطره ی یکی دیگرو بخوره . چون ماها هیچ کدوممون اینقد خودساخته نیستم تا حسرت دیگران رو نخوریم و مخصوصا تو مشکلاتی که تو زندگی هممون هس مخصوصا تو زندگی های متأهلی، خود به خود یاد این خاطرات میفتیم و حسرت میخوریم !

چرا شادیتون تو خاطرات بچه گانه نباشه ؟ چرا یه طنز جالب تو زندگیمون نباشه ؟ چرا یه روز خاطره انگیز که تنهایی گذروندیم نباشه ؟ و خیلی چیزای دیگه که همشون میتونن شادمون کنن.

یکی از شادی های من :

امروز تولدمه ولی تو یه شهر غریب هستم و کسی نیس واسم تولد بگیره. خودم رفتم بیرون بهترین جای شهر و بهترین چیزی که دوس داشتمو خوردم ، تولد یک نفره. خییییلیم حال داد بهم. جای همتون خالی خخخخخ

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دختر باحال ( به غریب آشنا)

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۲۱:۱۸
گزارش تخلف

دقت کردین الآن بچه ها چه راحت خواسته هاشونو میگن ؟ برعکس ماها

منم بچه بودم مامانم محکم میزد پشت کمرم که مثلا خوابم ببره ! خخخخخ منم خوابم میومد ولی هر بار که میزد پشت کمرم بیدار میشدم وای خخخخخ اونوقت نمیتونستم بهش بگم بیدارم نکن

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

احمد

آدرس نظر
يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
۲۳:۱۴
گزارش تخلف

یه شب تابستان برقا رفته بود هوا هم خیلی گرم بود . نصف شب بیدار شدم دیدم خانومم کنارم نشسته همینطوری که چرت میزنه با بادبزن منو باد میزنه خودشم خیس عرقه. گفتم چیکار میکنی خسته شدی بگیر بخواب .

گفت آخه تو گرمایی هستی مریض میشی تو این گرما من راحتم بگیر بخواب.

چشام و بستم مثلا خوابم ولی خیلی کیف کردم دلم نمیخواست بخوابم و اون لحظه شیرینو از دست بدم. تمام لذت زندگی یه طرف, اینکه ینفر بدون منت دوستت داشته باشه یطرف.

الان که داشتم خاطرات عاشقانمو مرور میکردم یهو دلم خواست دوباره برقا بره.

از اتاق فرمان اشاره میکنن برقام بره تو زمستون گرمازده نمیشی😕

دوباره از اتاق فرمان اشاره میکنن خانومت امشب خونه مادرش ایناست😢

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

نهال :)

آدرس نظر
دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
۰۰:۱۷
گزارش تخلف

به به چه پست خوشحال انگیز ناکی!

منم یه عاشقانه هایی با دختر دایی 5سالم دارم :)
میمیرم واسه این بچه

حالا عاشقانه ی ما
یه روز اومده بهم میگه چرا تو عروسی نمیکنی !؟
گفتم عزیزدلم حالا چی میشه اگه من عروسی نکنم ؟!
برگشته میگه خب بچه هات ناراحت میشن!میگن ماااماان شوهر نداری که بابا بشه!!!؟؟؟:))))))))))

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مینا

آدرس نظر
دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
۰۰:۳۵
گزارش تخلف

من مجردم اما این خاطره های خوبیه بود برام

اون موقع که جوون بودم خونه عمم نذری میپختن وقت ناهار همه سر سیب زمین ته دیگ دعوا داشتن مشغول خوردن غذا بودم دیدم پسرعمم بایه ظرف وارد شد و توی بشقابم چندتا سیب زمینی گذاشت و به بقیه بچه فامیلامون نداد....و یه زنجیر توی گردنش بود که روی پلاکش حرف ام نوشته بود درحالیکه اسم خودش با م شروع نمیشد......

عید نوروز که رسید وقتی رفتیم خونشون فقط به من عیدی داد و به برادرام نداد!!!!

سیزده بدر همون سال وقتی بابچه ها ی فامیل مشغول اب بازی بودیم هرکسی که منو خیس میکرد تا طرفو موش اب کشیده نمیکرد دست نمیکشید

وقتی همه مشغول قلیون کشیدن بودن وقتی نوبت من شد یه مرتبه قلیونو برداشت و گفت بسه دیگه جمع کنیم بریم..فقط واسه اینکه من قلیون نکشمممممم

یه روز از ایام تابستان ک رفته بودیم خونه خانم بزرگم توی روستا سرم بی نهایت درد میکرد و اسپرین نداشتیم و چون توی روستا بودیم نزدیکترین دارو خونه به ما حدود نیم ساعت با ماشین راه داشت یه مرتبه بلند شد و سوار ماشینش شد ورفت وقتی برگشت یه پاکت دارو توی دستش بود برای من...حس خیلی خوبی داشتم ولی حتی نتونستم تشکر کنم چون حس همون گربه دزدی معروفو داشتم........ .

یبار که با دخترعموم دعوام شده بود درحالیکه مقصر من بودم جانب منو گرفت

وقتی اون غم بزرگ سراغم امد و همه ی وجودمو ب اتیش کشید داشتم توی بغل خانم بزرگم گریه میکردم من های های گریه میکردم خانم بزرگم زجه میزد ...وقتی سرمو از روی شونه خانم بزرگم برداشتم نگاهم به نگاهش افتاد...چشماش خیس خیس بود ...گریه میکرد...تنها مردی که توی اون مجلس گریه میکرد اون بود...

نمیدونم چرا جواب این همه محبتشو با خودخواهیام دادم درحالیکه انتظار داشتم ازم بد بگه ولی پشت سرم گفته بود مینا خیلی عالی بود من لیاقتشو نداشتم...ولی اینو میدونم اونی که لایق نبود من بودم ن اون... .

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پرتو خورشیدی

آدرس نظر
دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
۰۰:۳۷
گزارش تخلف

خاطرات بامزه بودن دوستان ممنون

احمد آقا:

اتفاقا منم خیلی گرماییم

همین خواهرزادم که تعریفشو نوشتم هر وقت میگم گرممه فوری بادبزنمو پیدا میکنه میاد بادم میزنه گهگاهی هم که خیلی بی حال میفتم یه گوشه میاد ماساژم میده: ))

خدایی بهترین نعمت زندگیمه ینی عوض هر چی که خدا بهم نداد یه خواهرزاده ی گل بهم داد

ولی این خاطره ای که تعریف کردین منو یاد دوستم انداخت تو ماه رمضون رفته بودیم نمازجمعه اونم هی منو باد میزد که کمتر گرمم شه و تشنه نشم: ) هر چی بهش اصرار کردم بده به خودم قبول نکرد و منو حسابی شرمنده کرد

مامانم میگه بچه که بودم خیلی تپلی بودم کولرم نداشتیم و منم گرمایی بودم میگفت چون تپل بودی پاهات چین چین میشد و بدنت بهم میچسبید و عرق میکرد: )) میگه خواهرم(مامان همین خواهرزادم) یه سره کارش باد زدن من بود که یه وقت عرق سوز نشم اینم از عاشقانه های من و آبجیم: )

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

M&M

آدرس نظر
دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
۰۵:۰۰
گزارش تخلف

اتفاقا اینجور پستا خیلیم باحالن من دوس دارم
ولی حیف حوصله ام نمیاد همه رو بخوننم
کاش صوتی بود!!!
ولی کامنت آقا احمد ک برقا رف خوندم لایک

عاشقانه ترین کاری ک پدر مادرتون برا هم کردن!یچیزایی یادم اومد ک بماند خخخخخ

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

aseman

آدرس نظر
دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
۱۶:۴۶
گزارش تخلف

به نظرمن شنیدن خاطرات شیرین متاهل هاخیلی خوب وامیدوارکننده است اینکه دونفرازراه حلال رابطه داشته باشن وبهترین خاطرات شیرین وتجربه کرده باشن جای افتخارداره من به شخصه ازشنیدن اینکه دونفرسروسامون گرفتن وزندگی شیرینشونوشروع کردن خیلی خوشحال میشم خیلی.چون تواین جامعه ی خراب که ازدواج هاسخت شده این خبرامیدبخشی هست.

داستان اقااحمدخیلی شیرین وعاشقانه بودودرعین حال اخراش بامزه خخ

داستان عزیز دیگه ای که سرم وصل میکردن ورگ دستشون پیدانمیشدخیلی زیبابودخیلی.

ان شاءا....باخوندن این کامنت هاغیرمستقیم یادبگیریم که عشق واقعی فقط برای همسرهست وازراه حلال موردتاییدهست.

یاعلی

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پریا به پرتو

آدرس نظر
دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
۱۹:۳۷
گزارش تخلف

نه من خواهر ندارم بدبختانه بچه اخری ام هستم و بچه کلا ندیدم ولی یه دخترخالع 6 ساله دارم دلم ضعف میره براش خییییلی جانه. اره بچه عالیه یه چیز فوقلعاده حالا ک بچه ندیده‌م خودم جبران میکنن. خخخخخخ....

خدا برا همدیگه نگهتون داره.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مهکامه

آدرس نظر
دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
۲۰:۰۴
گزارش تخلف

به مینا

روایت عشق پسر عمت چقدر پاک و خالص بود.

میگم راه نداره خودت بری سراغش دوباره?

حیف نیست?

تو رو خدا من دلم گرفت تو چطور کنار اومدی?

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مینا

آدرس نظر
سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
۱۰:۳۵
گزارش تخلف

به مهکامه جان

اره خیلی پاک و خالص بود ,و هنوز یه عذاب وجدان بزرگ روی قلبم سنگینی میکنه

مدت زیادیه که خودشو ازم دور میکنه هر جا هستم نمیاد و حتی برای مدتی از شهرمون رفته...ولی اگ یکبار دیگه بیا جلو دیگ اشتباه سابق رو نمیکنم اما نمیخوام خودم برم دنبالش,ولی فک میکنم هنوز هم دلش بامنه چون هنوز مجرده درحالیکه بالای سی سال سن داره.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پرتو خورشیدی به پریا خانم

آدرس نظر
سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
۱۸:۲۰
گزارش تخلف

آخی آره منم بچه ی آخرم

حالا عمه هم بشی خوبه: ))

منم اون موقعی که خودمون هنوز هیچ بچه ای نداشتیم و به قول تو ندیده بودم

موقعی که میرفتم مهدکودک یه سره تو شیرخوارگاه بودم: )))))

مامانم کار میکرد اونجا برا همین منو راه میدادن خخخخخخخ

بهترین عشق و حالو من کردم ینی: ))

دیگه همه ی بچه های شیرخوارگاه بهم عادت کرده بودن تا میرفتم تو همه گریه میکردن که از تختشون بیارمشون بیرون و بازی کنیم: ))

خدا همه عزیزانو برای هم نگه داره: )

من با اینکه خیلی هم بچه ندیده نیستم ولی بازم میخوام جبران کنم: )))))) خخخخخخخ

فهلا

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مهکامه

آدرس نظر
سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
۱۹:۲۳
گزارش تخلف

به مینا

چون یبار ازت ناامید شده بعید میدونم که با همین شرایط دوباره بیاد😕 تازه الان که بالای 30 ساله زور منطق به احساسات میچربه.

اگر همه جوره برات اوکیه چرا همینجا یه پست با همین موضوع نمیزاری از راهکارهای بچه ها استفاده کنی?

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مینا

آدرس نظر
چهارشنبه ۱ دی ۹۵
۱۶:۱۶
گزارش تخلف

به مهکامه جان

احتمالا همین جوره...ولی میترسم ازینکه برم جلو و بگه همه چی تموم شده

ممنونم که به فکری اما اونقدر هم ایده ال نیست.ولی تا عید نوروز صبر میکنم چون دوران عید همه خانواده یک جا جمع میشن و احتمال خیلی زیاد میبینمش و میخوام غیر مستقیم بهش بفهمونم ک پشیمونم و اگر میخواد بیا جلو

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

HHHAAARKI

آدرس نظر
چهارشنبه ۱ دی ۹۵
۲۱:۱۹
گزارش تخلف

سلام آقای نجفی نمیشه این پست یه جایی قرار بدین که سریع تر بشه بهش سر زد و خاطراتو خوند؟
اگه امکانش باشه خاطرات جذاب بیشتریم ثبت میشه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

محمد.ش

آدرس نظر
شنبه ۴ دی ۹۵
۲۰:۵۸
گزارش تخلف

یروز صبح که میخواستم برم سرکار خانومم اومد یه شال گردن انداخت گردنم گفت خودم برات بافتم. گفتم تو که مچت درد میکنه آماده میخریدیم دیگه. بایه نازی گفت اونوقت نمیتونستم به اندازه ی دونه هاش برای سلامتیت صلوات بفرستم...

ایشالا برای همه جوونا پیش بیاد :-)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

محمد.ش

آدرس نظر
شنبه ۴ دی ۹۵
۲۱:۱۳
گزارش تخلف

ایشالا برای همه جوونا پیش بیاد :-)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

محب 14 معصوم علیهم السلام

آدرس نظر
دوشنبه ۲۵ بهمن ۹۵
۱۵:۱۹
گزارش تخلف

یه روز بعد یه کار حلال ۵۰ هزار تومن مزد گرفتم وخوشحال شدم خواستم برا خودم یه چیزی بخرم استاد عرفانم گفت یه کاری کن این پول تا ابد برات بمونه من متوجه حرف ایشون نشدم رفتم خونه خانومم اصرار کرد پول بده من یه روسری برای خودم بگیرم من قبول کردم وبرای شاد کردنش پولو بهش دادم وقتی استادمو دیدم گفت حالا پاداش این بخششت تا ابد برات موند واون روسری بزودی کهنه میشه وازبین میره وما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله هو خیرا وأعظم أجرا

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شاداماد

آدرس نظر
دوشنبه ۱۷ دی ۹۷
۰۸:۴۵
گزارش تخلف

یه روز که از بیرون خسته و کوفته از سرکار اومدم خونه ... دست و رومو شستم و با حوله خشک کردم و نشستم روی مبل جلوی تلویزیون ... یهو سر و کله ی خانم خانما پیدا شد ... با یه تیکه کاغذ و با چهره ای متعجب و ناراحت اومد سمتم ... گفتم خدایا یعنی چی شده ؟ ... اون کاغذ رو داد دستم گفت بخون .. گفتم چیو بخونم ... گفت میگم بخون ... بلافاصله گفت حالا دیگه نامه ی عاشقانم براش مینویسی هان ... بهش گفتم نامه عاشقانه ؟ من ؟ برای کی ؟ چی ؟ ... بعدم خودش رفت و منم دیگه ندیدمش ... نامه رو وا کردم همین جور هاج و واج مونده بودم ..

به نام آفریننده ی عشق

( با خودم گفتم یا خداااا... یکی میخواد زندگیمو از هم بپاشونه )

همسر عزیز تر از جونم .. چرا این قدر کم به من محبت میکنی .. چرا نمیدونی چقدر دوستت دارم .. چرا نمیدونی عشقمی ........

آغا همین جور قربون صدقه رفته بود باید میخوندید تا بفهمید چی میگم ...

دست آخر دیدم نوشته اومدم خونت و این نامه رو برات نوشتم و دادم خانومت تا بفهمی منم آدمم زن جنابعالی هستم چرا به من توجهی نداری تا بهت بگم بدون تو نمیتونم زندگی کنم ... ( گفتم تمومه کارم توطئه ۱۰۰ درصد ) آخرشم نوشته بود اگه روتو برگردونی منو میبینی ..

همین که پا شدم و برگشتم دیدم خودش وایساده با خنده و .. تو نگو خود خانم خانوما نامه رو نوشته و گفته روتو برگردونی منو میبینی ....

هیچی دیگه منم احساساتیو ... اون قدر بوسیدمش و قربون صدقش رفتم و باش شوخی کردم که هردو خسته افتادیم یه گوشه روی تخت و یه دوساعتی خوابمون برد ...

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

کاربر .

آدرس نظر
دوشنبه ۳۱ خرداد ۰۰
۱۳:۰۵
گزارش تخلف

آقای نجفی سلام

این پست و بروز می کنید

سلام وقت بخیر

انجام شد

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دل ارام

آدرس نظر
چهارشنبه ۲ تیر ۰۰
۲۲:۴۲
گزارش تخلف

بابام اهنگای قدیمیو میخونه و اسم منو بهشون اضافه میکنه . بعضی وقتام از حیاطمون گل میچینه میده بم . همیشم یخچالمونو پر بستنی میکنه .

عاشقانه ترینی که خیلی برام ارزشمنده 🙂

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

یک مجرد

آدرس نظر
چهارشنبه ۲ تیر ۰۰
۲۳:۴۴
گزارش تخلف

سلام. کاربر مینا اگر هنوز اینجا هست، لطفا بیاد بگه چی شد آخرش. ممنون

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

بانو

آدرس نظر
پنجشنبه ۳ تیر ۰۰
۱۹:۵۸
گزارش تخلف

من عاشق وقتایی ام که همسر جانم ی کوچولو عصبی میشه مثلا یکم با تندی میگ نکن این کارو؛

پنج دقیقه بعدش مثل اسپند روی آتیش میشه میاد بغلم می‌کنه دستامو می‌بوسه و معذرت خواهی می‌کنه اوخ من قند تو دلم آب میشه وقتی میبینم براش انقد مهمم

یا یه بار ناراحت بودم میخواست بره سرکار اجازه ندادم بم نزدیک بشه؛

بدون هیچی رفت سرکار؛

یکم گذشت صدای در اومد باز کردم دیدم خودشه

گفتم چیشده؟!

گفت دلشو ندارم اینجوری برم از وسط راه برگشتم تا برگردم خونه بوست کنم برم!

آی آی آی رفتم تو ابرا

کلی هست اینا جدیدترینشه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

بانو

آدرس نظر
پنجشنبه ۳ تیر ۰۰
۲۰:۱۸
گزارش تخلف

اینم بگم چون واسه من کلی خاصه؛

کولرمون گازش تموم شده بود؛ و هی یخ میزد؛ یکی دوشب بدون کولر بودیم تو همین گرما؛(جنوبی هستیم و کولرمون پنجره ایه)

این روز آخری بهم گفت نمی‌زارم امشب گرمت کنه!

گفتم چیکار می‌کنی ؟!نشد که ببریم کولر رو تعمیر گاه!

گفت تو فقط بمن اعتماد کن به چطوری و چیکارش کار نداشته باش

همسر عزیزم‌ اون شب اصن نخوابید؛

هی آب جوش می‌آورد می‌ریخت روی کولر یخاش آب بشن نیم ساعت خنک کنه من بتونم بخوابم؛ باز که یخ میزد باز آب میورد؛ می‌ریخت رو کولر

من خیلی گرماییم..خیلی خیلی

همسر نه راحت با گرما کنار میاد

میتونست راحت تا صبح بخواب بیخیال من!

اما بخاطر من نخوابید..

با اینکه فردا صبحش ساعت ۶صبح سرکار بود؛

واقعا همسر من برای من فوق العاده ترین مردیه که میشناسم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

Miss

آدرس نظر
پنجشنبه ۳ تیر ۰۰
۲۰:۳۳
گزارش تخلف

بعضی ها گفتن این پست باعث میشه مجرد ها حسرت داشته باشند😐چه حسرتی آخه؟!

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

فرشته آبی

آدرس نظر
جمعه ۴ تیر ۰۰
۰۰:۱۳
گزارش تخلف

سلام

ممنون از کاربر بانو

روز زن پارسال در محل کار داشتم با یکی از خانمهای همکار و یکی از مردان همکار صحبت می کردم که امسال روز زن هیچی بهمون ندادن دریغ از یه شیرینی هنوز حرف از دهن مون درنیومده بود که دیدم یه نفر دنبال من می گرده .. همسرم با پیک دو تا بسته بزرگ با روبان بسیار زیبا با یه کادو کوچکتر بسته بندی بهم داد

بسته رو باز کردم دو ردیف گل رز داخل یکی ش بود اون یکی هم یک جعبه شیرینی بزرگ خامه ای بود یکی یکی دو تا دو تا همکارها اومدن و شیرینی و چایی خوردن خیلی خوش گذشت

سالگرد عروسی مون رفته بود بالای چهارپایه سقف رو سوراخ کرده بود که وسط خونه پرده سفید آویزون کنه ویدئوپرژکتور هم تهیه کرده بود که فیلم عروسی مون رو بندازه روی پرده خونه رو هم تاریک کرده بود تا من از در اومدم تو یک دفعه همه چی رو روشن کرد و فیلم رو پلی کرد همه جا غرق نور و برف شادی و فشفشه و خرده کاغذ های طلایی شدکه در هوا پخش شدن بنده خدا یه روز کامل در حال فراهم کردن مقدمات بود کلی م طول کشید تا همه چی رو جمع کنیم ولی خیلی خوش گذشت

یه بار هم داشتیم با هواپیما می رفتیم کرمانشاه یکی از مسافرها حال ش بد شد

خلبان اعلام کرد پزشک در بین مسافرها هست نفس از کسی بلند نشد دوباره اعلام کرد مردم نگران شدن و همدیگه رو نگاه می کردن طرف بیهوش شد و بردنش همسر من بلند شد و رفت بعد 30 دقیقه اومد و اون بیمار رو هم آوردن هوشیار بود و بهتر . یکی از مسافرها داد زد برای سلامتی آقای دکتر صلوات بفرست طنین صلوات فضا رو پر کرد بعدم غذای خلبان رو برامون آوردن و کلی عزت و احترام تا پیاده شدیم خیلی حس خوبی بود خیلی حس خاصی بود

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

من و عشقم فقط

آدرس نظر
جمعه ۴ تیر ۰۰
۰۰:۳۳
گزارش تخلف

یادش بخیر پارسال تابستون با عشقم قهر بودم ، بعد از اینکه باهاش آشتی کردم یک عکس از خودش برام فرستاد که شیرجه زد بود تو آب فکر کن مرد گنده با اون قد و هیکل با مایوی زرد 😁😁🤣🤣🤣مونده بودم بخندم یا گریه کنم . ازش پرسیدم این چی گفت یک جهان عشقه دیگه

منم اینقدر خندیدم کاش میشد اینجا عکس بذارم ، پروری پرحاشیه😁😁😁😁🤭🤭

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

به بانو

آدرس نظر
جمعه ۴ تیر ۰۰
۰۹:۴۱
گزارش تخلف

سلام

خاطراتتون خیلی شیرینه

بازهم بگین☺

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

بانو

آدرس نظر
جمعه ۴ تیر ۰۰
۱۸:۱۹
گزارش تخلف

یکبار خواستم با همسرم فیلم ترسناک ببینم هرجای صحنه ی ترسناک میومد جلو چشامو می‌گرفت یا به زور منو میبرد تو بغلش؛ میگفتم‌چته خب بزار نگا کنم؛میگفت وقتی من هستم دلم نمی‌خواد بترسی و نگران شی حتی بخاطر فیلم ترسناک؛ خلاصه من نفهمیدم این فیلمه چیشد چون یا نصفش همسرم جلو تلویزیون بود یا جلو چشام گرفته بود.

جدا از تمام این خاطرات عاشقانه ترین چیز تو زندگی ما اینکه دوتامون برای زندگیمون تلاش میکنیم؛ مثلا همسرم خیلی از اخلاقای بدشو بخاطر من گذاشته کنار و منم واقعا واقعا تمام تلاشم رو میکنم که اخلاقای که خودم می‌دونم بده رو کنار بزارم

در ضمن قبل از خواب یه وقتایی همسرم و که ماساژ بدم تک تک کارایی که کرده رو جزئی بگم؛ مثلا‌میگم عزیز دلم اون روزی که توی خونه ما زحمت کشیدی خیلی خوشحال شدم قند تو دلم آب شد و تو بهترین مرد دنیا برای منی؛؛

در ضمن حسرت زندگی منو نخورید

چون ۹۰درصد از مجردا زندگی مارو نمیپسندن

من و همسرم اصن وضع مالی خوبی نداریم؛خونه لوکسی هم نداریم؛ تو خونه پدر شوهرم زندگی میکنیم که شاید عمر خونه خیلی وقته تموم شده؛حالا بماند که آدم با خانواده همسر زندگی کنه یه سری محدودیت ها هست؛ماشین نداریم عروسی سنگینی نگرفتیم؛ برای عروسی طلاهای مجردیم رو فروختم تا همسرم بتونه یک مقدار پول دیگ جمع کنه و طلای جدید بخره برام تا یه وقت پشت سرش حرف نزنند که هیچی براش نخرید و اینا ؛ و از خیر خیلی چیزا گذشتیم تا فقط بتونیم یه زندگی شروع کنیم؛اصلنم آسون نیست‌؛ ولی من راضیم شاید از نظر مادی از همه ی آدمای دورم ضعیف تر باشیم اما جاش شوهر من بهترین مدریه که میشناسم می‌دونم همههه کار برای اسایشم می‌کنه اما یه جاهایی دستش نمیرسه.بقول‌خودش‌پول کثیف راحت میشه بدست آورد ؛ امانمیخوایم..خدا اگر میخواد بده بهمون پول حلال بده

خدا هم روزی رسونه میرسونه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

به بانو

آدرس نظر
جمعه ۴ تیر ۰۰
۲۱:۴۳
گزارش تخلف

الهی به زندگیت برکت بده 🙂🤲

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ماهور

آدرس نظر
سه شنبه ۱۵ تیر ۰۰
۰۰:۴۲
گزارش تخلف

کاش مینا میومد می‌گفت چیشد

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

فرشته آبی

آدرس نظر
چهارشنبه ۱۶ تیر ۰۰
۱۸:۱۶
گزارش تخلف

چند روز پیش همسرم بی مناسبت و بی مقدمه چند شاخه گل که با سلیقه پیچیده شده بود برام آورد

گفت ..گل برای گل . خواستم بوی گل مریم توی خونه بپیچه .

بالاخره در این خونه زندگی زحمت می کشی ...خواستم بگم اگه چیزی نمی گم دلیل بر این نیست که نمی بینم و نمی فهمم ...دست شما درد نکنه...

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پسر خیلی مجرد

آدرس نظر
پنجشنبه ۱۷ تیر ۰۰
۰۱:۱۲
گزارش تخلف

به فرشته آبی

سلام

این شاخه گل موضوع خوبیه شما هم میتونید این کار رو براش بکنید

معمولا خانم ها اینکار رو نمیکنن اما بنظرم خیلی تاثیر داره گاهی وقتا یه هدیه کوچک مثلا خودکار یا اون غذایی که دوست داره رو درست کنه البته چیزای دیگه هم هست که خودتون چون متاهل هیت بهتر میدونید

یه با گلی خانم به من گفت شما آدم خوبی هستید خوشحال شدم شاید از نظر اون به اهمیت باشه این حرف اما برام تاثیر داشت

و یه چیز دیگه شما یدونه بچه دارید؟

من تو کل زندگی پستی بلندی هایی داشتم و این حرف رو با تجربه میگم

سعی کنید فرزند تون بیشتر با همسن سال هاش تفریح کند

یعنی اگر امکانش هست خواهر برادر براش یه هدیه بدید

یا اگر امکانش نیست با بچه های فامیل و ... باشه

یا اگر این هم نیست خودتون باهاش بازی کنید البته این تا کودکی هست توی نوجوانی والدین فکر نکنم بتونن

من بنظرم اگر بچه ای اسباب بازی ها گرون قیمت داشته باشع انقدر خوش حال نیست تا وقتی یه همبازی داره

ببنید من براردر داشتم اما اختلاف سنی زیادی داشتم و همبازی نداشتم به اون صورت

من توی زندگی احساس تنهایی داشتم سعی کردم این احساس تنهایی پر کنم با چیز ها یا کسانی که مضر بودن

حس میکنم اگر یه کسی بود که همسن من باشه و همراه من باشه تو دوران نوجوانی من ادم خوبی بودم و خطا کار نبودم

خودم دوست دارم بچه زیاد داشته باشم با اختلاف سنی کم

اما من مجردم بعدش از یه طرف دلم میخاد ازدواج کنم از یه طرف نه

شما سنتون از من بیشتر هست حرف هام رو بگذارید رو حساب برادر کوچک تر

منم کم کم بخوابم دیگه

خیلی دوست دارم یه روز تاجر بشم و کل درامد خودم بیشتر پزشکا باشه تا همین چند وقت پیش درامد ما خیلی بیشتر از درامد چندین پزشک بود افسوس که شغل آزاد ورشکستی هم داره دیکه یه لیموزین هم داشته باشم آئودی رو دوست دارم

اما آرامش رو بیشتر از آسایش دوست دارم و عجله نمیکنم و تصمیم عجولانه نمیگرم

از تجربیات دیگران استفاده کنم

و هیچ وقت انصاف رو فراموش نکنم سعی میکنم

مثل اون بیشرفی نیستم که بخیه های چونه یه بچه بخاطر بی پولی خانواده شون کنده بودن

یادم نبود خود پزشک کنده بود یا گفته بود بکنن

خلاصه دیگه هر شغلی و هر مقامی داشته باشیم انثاف رو نباید فراموش کنیم

پس شب بخیر و خدافط

فردا باید برم کار کنم اونم چه کاری کار خطرناک که احتما قطع عضو یا گردن یا کمر یا قطع نخاع و شاید بمیرم سر همین کار بیمه هم نیستم بخاطر سربازی

ههههه کاش من هم پول دار بودم میتونستم انقد غذا بخورم که از لاغریم دیگه استخوان های کتفم معلوم نباشه از پشت

شب بخیر و خدافظ

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دخمل شیطون

آدرس نظر
پنجشنبه ۱۷ تیر ۰۰
۱۲:۵۹
گزارش تخلف

به پسر مجرد واقعا تاحالا ببخشید مگه شغلتون چیه؟؟؟ یعنی اینقدر خطرناکه 😳

آخه میگین شاید بمیرم اولا خدا نکنه دوما اینطوری نگین بابا آدم ناراحت میشه بالاخره زندگی سختی داره به این آسونی هام نیست البته ما میتونیم اونو آسون کنیم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

من و عشقم فقط

آدرس نظر
پنجشنبه ۱۷ تیر ۰۰
۱۳:۲۵
گزارش تخلف

وقتی عشقم یک متن عاشقانه خطاب به من پست کرد من خیلی خوشحال شدم اونجا اولین بار به عشقش رو علنی کرد

یادش بخیر چقدر بهمون حسودی کردن .

عشقم خدا تو رو از من نگیره

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

فرشته آبی

آدرس نظر
پنجشنبه ۱۷ تیر ۰۰
۱۸:۴۴
گزارش تخلف

به پسر خیلی مجرد

سلام

در مورد گل هدیه دادن که گفتید خوبه من از این کارها زیاد کردم .

مثلا یه نمونه اش رو بگم یه بار که ایشون در حال رفتن به محل کارش بود و سر یه مسایل ی خیلی غرق در بحر تفکر بود از یه گلفروشی یه دسته گل گرفتم و به یه عابر میانسال گفتم این دسته گل رو بده به اون آقا که داره می ره بده بگو یه خانمی این رو داده گفته بدم به شما خودم م یه جا قایم شدم خلاصه رفت و گل رو بهش داد کلی خوشحال شد از ایده ش خیلی خوشش اومد ولی الان گل گرون شده و سن هم رفته بالا ایده هم نباید تکراری باشه تاثیرگذاری ش کم می شه .

در مورد بچه بله حرف شما درست ه . خدا همین یه بچه رو بهمون داده البته من و همسرم داریم تلاش می کنیم که روی خودمون کار کنیم و با توکل به خدا از نظر جسمی عاطفی و به خصوص مالی برای بچه دوم برنامه ریزی کنیم تا اختلاف سنی زیاد نشه .

این م بگم ایشون علی رغم سن بالای چهل و مشغله زیاد بسیار به بچه علاقه داره و تمایل داره که وقت و انرژی و هزینه بکنه و خیلی باهاش بازی می کنه من م تا حد امکان براش وقت می ذارم و در همین بازی ها هم متوجه استعداد و علاقه شدیدش به اعداد شدم . کلا هدف تمام بازی های جسمی و فکری اولا تخلیه انرژی بچه هست بعد هم کمک به کشف استعدادهاشون .

بله بچه همسن در فامیل داره .

در مورد درآمد هم من و هم ایشون دوران بی پولی و دانشجویی مون رو گذروندیم و من بالای 16 سال سابقه کاری دارم . الان به قولی موقع برداشت ثمره زحمات و تلاش هامون هست .

ایشون مثل آقا عطا جزو تیزهوشان نخبه در کنکور بوده و اصلا خودش رو منحصر به بحث درمان نکرده و بیشتر وارد کار اجرایی حوزه سلامت و هیات علمی دانشگاه شده به این خاطره که درآمد ش به دلیل تلاش هاش بالاست اصلا بحث بخیه کشیدن و .... در راستای کار ایشون مطرح نیست

در مورد انصاف در شغل هم در همه مشاغل خوب و بد هست .

شما اول راه هستی جوونی و این بزرگترین سرمایه هست ظاهرا مشکلات اقتصادی داشتید که شرایط تون این ی شده که گفتید روزگار همیشه یه جور نمی مونه دوران راحتی اقتصادی شما هم می رسه البته با تلاش و توکل .

موفق باشید

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دختر خجالتی

آدرس نظر
پنجشنبه ۱۷ تیر ۰۰
۱۹:۰۷
گزارش تخلف

سلام این پستو دیدم دلم خاست یکم منم برا نامزدم شیطونی کنم اما ازبس خجالتیم هر موقع می بینمش شرم و حیام اجازه نمیده نمیدونم چیکار کنم هر موقع ام اون ی چی میگه از بس من سرخ و سفید میشم پشیمون میشه تو ذهنم میتونم بگما اما وقتی میبینمش یا باهاش حرف میزنم زبونم قفل میشه یکی دوبارم ک حرف احساسی زدم انقد خوش حال شد اما حتی اسمشم خجالت میکشم به زبون بیارم من حتی با پسرای اقوامم قبل از نامزدیم به زور سلام میگفتم نمیدونم من با این رفتار خودم چیکار کنم درس شم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

لیلا

آدرس نظر
پنجشنبه ۱۷ تیر ۰۰
۲۳:۲۹
گزارش تخلف

به بانو

عزیزم واقعا بابت انتخاب همسرت بهت تبریک میگم، اون جریان کولر عالییی بود، هر مردی ازین کارا نمیکنه هااا، معلومه که شوهرت با تمام وجودش شما رو دوست داره و عاشقتونه.

ببین هر مردی با پول، راحت میتونه زنشو خوشحال کنه ولی هنر مرد اینه که با بی پولی هم بتونه زنشو شاد کنه که همسر شما در این مورد عالیییه.

موفق و خوشبخت باشید🌹🌹🌹

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ایران دخت

آدرس نظر
جمعه ۱۸ تیر ۰۰
۱۲:۱۳
گزارش تخلف

به دختر خجالتی

سلام بیا من بگم چی کار کن آقا وقتی اومد خونتون یه نامه عاشقانه بزار یه جایی خودت قایم شو بعد که خوندش هعی اسمت صدات میزنه دیگه آقا وقتی میخواست برگرده بپر جلوش بلند بگو عاشقتممممممم اسمش ام بلند بگووو

بعد فرار کن اونم بیاد دنبالت

یا مثلا اب بپاش روش قشنگ میشه اینم یا براش کادو بگیر

من با ترسوندن بیشتر موافق ام خیلی کیف میده زنگ بزنی بهش بگی حالم خوب نیست دارم میمیرم اونم بیاد خونه بگه چیشده از این کارا کن بابا خجالت چیه آخه من بودم به جای تو هروز بهش میگفتم دوست دارم

خجالت نکش بابا

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

فاطمه

آدرس نظر
چهارشنبه ۲۳ تیر ۰۰
۲۰:۰۳
گزارش تخلف

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

من پنج ساله عاشق یه پسری ام که انگار اونم هست

رفته بودیم امامزاده با چن تا از دوستام داشتم مسخره شون می کردم که عاشق پسرای مسخره شدن😂

یه متر مونده بود به حوضی که وسط صحن امامزاده مونه یهو دیدم پسری که دوسش دارم اونجا نشسته داشتیم از کنارش رد می شدیم بهش که رسیدیم یه دفعه قفل کردم وایسادم کنارش

بد بخت پسره هی به افق خیره می شد دوستام یه دو متری رفتن اون طرف تر نگاه کردن گفتن بیا چرا وایسادی؟

گفتم دیدمش گفتن کیو؟ حالا من هی هنگ کرده بودم می گفتم وای دیدمش اصن تو حال خودم نبودم دوستامم حالا هی بهم تیکه می نداختن

یه ذره پشت سرمو نگاه کردم دیدم داره نگام می کنه

پسره ی ******* اصن احساساتش بروز نمی داد دعا کنید به‌ هم برسیم من واقعا عاشقشم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

منم

آدرس نظر
چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰
۲۱:۱۳
گزارش تخلف

داشتم خاطرات شما رو می خوندم و لذت میبردم که نامزدم زنگ زد گفت بیا دم در خونتون وقتی رفتم گفت بیا تو ماشین رفتم دیدم کلی توت سیاه خوشمزه آورده بود برام

خیلی خوشحال شدم که حین خوندن این تاپیک سوپرایز شدم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ی نفر

آدرس نظر
پنجشنبه ۳۱ تیر ۰۰
۰۰:۳۴
گزارش تخلف

من گند زدم تو هر چی عشق وعاشقی هست همش چرته....برید دنبال زندگیتون و خودتون بسازید ...به موقع امکان ازدواج فراهم میشع براتون .....یکم که سنتون بالا بره میفهمید که نباید وقت با ارزش جوانی رو صرف این چیزا میکردید.....

توصیه میکنم سمتش نرید....بجاش رو خودتون کار کنید و سعی کنید درک درستی از رابطه بدست بیارید تا بتونید ی رابطه سالم و درست رئ تجربه کنید نه اینکه از سر تنهایی یا احساسات جوانی به ادم های نادرست پناه ببرید ئ اخرش شما بمونید یک دل شکسته و یک تجربه تلخ.....

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

اگر اطلاعات بیشتری در این مورد می خواهید، با ↓گوگل↓ در خانواده برتر جستجو کنید
نظر شما تائید یا ماندگار خواهد شد اگر عاری از توهین، تحقیر، تهمت، تمسخر، شایعه پراکنی و نظرات گمراه کننده باشد - لطفا در مورد موضوع اصلی پست نظر دهید - برای مطالعه سایر شرایط تائید نظر، از صفحه "قوانین تائید نظرات کاربران در خانواده برتر" بازدید بفرمائید.

اعتراض به عدم تائید یا سانسور شدن نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

مطالب پیشنهادی از بایگانی خانواده برتر برای آشنایی در مورد نحوه ی نظر دادن و تائید آن ها

دسترسی سریع
جدیدترین نظرات برو بالا (گوشی)

به وبلاگ خانواده برتر خوش آمدید.
ویژگی های اصلی خانواده برتر:
1 - می توانید با هویتی ناشناس، در مورد مسائل مربوط به ازدواج، مدیریت خانواده و ... سوالات خود را مطرح کرده و از سایر کاربران مشورت بگیرید.
2 - سایر کاربران راهی برای ارتباط گرفتن در خارج از وبلاگ با شما ندارند، مگر این که خودتان بخواهید، بنابراین بدون نگرانی از بابت افشای شماره تماس، آی دی، ایمیل و ...، می توانید در بحث ها شرکت کنید و به دیگران مشورت بدهید.
3 - اگر خود را مصلح اجتماعی می دانید، می توانید با توجه به قوانین وبلاگ، مطالبی که خودتان نویسنده ی آن ها باشید را در پست های مستقل ارسال کنید.
4 - در خانواده برتر به طور رسمی افرادی تحت عنوان پزشک، مشاور، وکیل و ... نداریم، بنابراین پاسخ هایی که در وبلاگ خانواده برتر ارائه می شوند "جنبه مشورتی" دارند نه "مشاوره" . برای دریافت مشاوره به افراد متخصص مراجعه فرمائید.
5 - مطالبی که در خانواده برتر منتشر می شوند تنها جنبه اطلاع رسانی دارند و شما نمی توانید از آن ها به عنوان درمان و ... استفاده کنید. بنابراین قبل از اجرای آنها در زندگی، تصمیمات نهایی خود را با افرادی مورد اعتماد در میان بگذارید . شرعا و قانونا ، مسئولیت آسیب های وارده به خاطر عدم اجرای این توصیه بر عهده ی خود شخص خواهد بود .
---------------------------
حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی، نخست، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است.
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان، واگذار تا در آن نقادی کرده، بهترین را برگزینند؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است.

دنبال کنید. دسترسی سریع برو بالا

لینکدونی

دسترسی سریع برو بالا

جدیدترین نظرات تائید شده

۲۶ آبان ۰۳، ۱۰:۲۴ - نویسنده: reyhane
موضوع هرچی میخواید بزارید سلام دوستان من دخترم و ۱۸ سالمه حقیقتش من یه مشکل خیلی بزرگ دارم که اونم مازوخیسم و ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲۲ آبان ۰۳، ۰۸:۰۹ - نویسنده: گل گندم
سلام خدمتتون. من چندسالی هست ازدواج کردم که بعدازدواج بوسیله ارتباط شوهرم بادوست صمیمیش ارتباط خانوادگی هم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۱۴ آبان ۰۳، ۱۳:۳۹ - نویسنده: حسین
سلام محیط جدید اصلا جالب نیست من با شماره نتونستم عضو شم تا سوال بزارم ایمیل میخواست ایمیل من هم قبول نکرد باگ داره

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۱ آبان ۰۳، ۰۴:۰۰ - نویسنده: زهرا
سلام دوستان وقتتون بخیر ممنون میشم متن من بخونید و حرفی لازمه بگید دوستان من با یه اقا پسر از فامیل که در ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲۲ مهر ۰۳، ۱۵:۲۱ - نویسنده: دختر ناتوان
من یک دختر دوازده سالم حدود دو ماه عاشق آرین سلیمی شدم مامانم گفت که چرا نباید عاشقش باشم منم پذیرفتم ولی هر ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲۰ مهر ۰۳، ۰۲:۲۵ - نویسنده: عجب صبری خدا دارد
یه روزی اومدم اینجا یه متن دلتنگی گذاشتم یه بی معرفت یه هرزه یه بی ..... نمی‌دونم واقعا چی بگیم که لایقش ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه دلنوشته های خانواده برتری ها - 2) تعداد نظرات پست (۴۰۹) - (۱۶۴۶۲ بازدید توسط ۱۰۴۸۰ نفر)
۲ مهر ۰۳، ۰۷:۴۳ - نویسنده: دخترماه‌پیشونی
و‌همچنین آقای ناصردولت آبادی وپسرشون آشیخ جعفرروچطور؟؟میشناسید یاراه ارتباطی باهاشون سراغ دارید؟یاکسیو میشناسیدکه‌بتونه دراین زمینه کمکم کنه

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۲۹ شهریور ۰۳، ۰۹:۰۵ - نویسنده: هلی
چطوری مشکلمو بیان کنم و مشاوره های دوستان رو ببینم؟ زدین بخش نظرات و ارسال سوال ولی وقتی میزنم روش چیز مفیدی ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۱۶ شهریور ۰۳، ۰۲:۴۶ - نویسنده: ملورین. جعفری
سلام من نسبت به مرد ها به شدت تنفر دارم من وقتی ۱۷ سالم بود یک مردی با هزار تا التماس با من اوکی شد ، همون ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۹ شهریور ۰۳، ۱۳:۱۹ - نویسنده: پرینازم ...
سلام آقای نجفی بزرگوار امیدوارم که حالتون خوب باشه. من قبلاً یه کامنتی می‌دیدم شخصی می‌گفت کاربر قدیمی هستم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۵ مرداد ۰۳، ۰۰:۳۰ - نویسنده: سمانه
سلام من ۳۴ سالمه یه خواستگاری دارم که ۴ ماه باهاش رفت و امد کردم ولی من هیچ حسی به ایشون پیدا نکردم، علی رغم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲۴ مرداد ۰۳، ۰۷:۳۲ - نویسنده: Shirin
سلام وقتتون بخیر آقای نجفی یعنی این وبلاگ دیگه هیچ وقت به روال سابق برنمی گرده ؟

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۷ مرداد ۰۳، ۲۲:۵۲ - نویسنده: لیلی
سلام‌. ساقی جانِ اهل شیراز اگر هنوز به اینجا سر می زنی بگو تا یه راه ارتباطی بدم. دلم برایت تنگ شده:)

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۱۶ مرداد ۰۳، ۲۳:۴۶ - نویسنده: ریحان ...
سلام. امروز هفتمین سالگرد آیدا بود . آیدای عزیزم روحت شاد

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (متاسفانه خانم آیدا ( پاسخ دهنده به سوالات پزشکی) رو از دست دادیم) تعداد نظرات پست (۱۳۲) - (۱۲۶۱۳ بازدید توسط ۸۹۳۲ نفر)
۸ مرداد ۰۳، ۰۰:۵۴ - نویسنده: مونا
سلام به نظرم رزبلاگ خیلی بهتره

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۶ مرداد ۰۳، ۱۸:۱۵ - نویسنده: مروان الشقب
چقدر اینجا سوت وکور شده....

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه شخصی مروان الشقب) تعداد نظرات پست (۱۹۵) - (۸۵۳۳ بازدید توسط ۵۴۳۵ نفر)
۱ مرداد ۰۳، ۱۴:۴۱ - نویسنده: آرام
سلام وقت بخیر. تاییدیه فعالیت من در وبلاگ انجام شده؟ چون پیامی نیومده برایم و چطور باید با عضویتم وارد بشوم

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۱ مرداد ۰۳، ۱۱:۳۳ - نویسنده: سلام
به سوسن ۶۶ وقتی می خوای کد امنیتی رو بزنی صفحه کلید رو انگلیسی کن

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱ مرداد ۰۳، ۰۰:۱۲ - نویسنده: سوسن۶۶
سلام میشه لطفا کدامنیتی وبلاگ جدید رو موقعی که میخوایم نظر بدیم ورش دارین اصلا نمیتونم کامنت بزار گوشیم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۸:۱۱ - نویسنده: علی
سلام خسته نباشید من برگه معافیت تحصیلی رو برا گزینش درجه داری پرینت گرفتم شب اش رفتم پایگاه اونجا گم کردم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۱:۳۸ - نویسنده: ونوس
ممنونم آقای نجفی دیدم آدرس جدید و اصلا خوب نبود خوشم نیومد اینجا مگه چش بود آدم سرگیجه میگیره چشم نواز ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۰:۱۸ - نویسنده: هدی
در ادامه سوالم با توجه به پاسختون ، چطوری باید متوجه بشم که همسرم نظرش در مورد ** ***** چیه چون نمی تونم در ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۰:۰۷ - نویسنده: یاسمن
سلام خسته نباشید من خانواده ام اهل نماز و روزه و خیلی با ایمان هستن ولی چادری نیستند (حجابشون کامله) و نسبت ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۱۹ تیر ۰۳، ۰۰:۱۳ - نویسنده: هدی
سلام خسته نباشین یه سوال کوچیک دارم پسرای مذهبی و اهل هیئت و... ****** ** ******* رو مکروه یا کلا اشتباه می دونن و ازش اجتناب می کنن؟

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۱۸ تیر ۰۳، ۰۳:۲۲ - نویسنده: نچ
سایت جدید افتضاحه. مهم تریناش: با موبایل لیست کامنت های جدید نمیاد . درحالیکه‌ قالب قبلی ینی اینجا میاد پست ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۶ تیر ۰۳، ۱۰:۴۸ - نویسنده: ونوس
آقای نجفی سلام دقیقا کی شروع میکنید چرا اینجا خاموش شده اینقدر حوصله ندارید بهتر نیست کلا جمع بشه اگر نه خب یه کار ی بکنید دیگه

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۱ تیر ۰۳، ۱۷:۴۷ - نویسنده: فاطمه رحمانی
سلام. من بخاطر شرایط خاص و معلولیتی که در دستها دارم، در دستهام با محدودیت حرکتی مواجه هستم و همیشه دنبال ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چکار کنم که چادرم ثابت بمونه و عقب نره؟) تعداد نظرات پست (۴۹) - (۴۱۵۲۲ بازدید توسط ۳۱۶۳۳ نفر)
۹ تیر ۰۳، ۰۰:۵۵ - نویسنده: خاویار
لطفا وبلاگ برگردونید به حالت قبل توروخدا اونجوری خیلی بهتر بود

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۳ تیر ۰۳، ۲۲:۵۶ - نویسنده: ناشناس
نجفی با اینجا چیکار کردی ؟ اینجا یه زمانی خیلی پربازدید بود... نمی بینی چه سوت و کور شده ! همه چی رو برگردون به سیاق سابق

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۳۱ خرداد ۰۳، ۱۷:۰۹ - نویسنده: رها
ب نظرم ادامه نده این وبلاگ دیگه بازدیدی نداره با وجود این همه شبکه های اجتماعی در همون زمام مورد توجه بود

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۳۱ خرداد ۰۳، ۱۱:۴۳ - نویسنده: ریحانه
ما تازه عروسی کردیم البته یه ساله عقدیم. همسرم خیلی پسر خوبیه. کاری و مهربون هست و قیافشم خوبه. ولی همش ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۳۱ خرداد ۰۳، ۰۹:۰۰ - نویسنده: سمانه
سلام. ببخشید سوال من درباره موضوعات سایت شما نیست در واقع من کمک میخوام چند ساله دارم تلاش می‌کنم هیچکسی کمکم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۲۷ خرداد ۰۳، ۲۰:۰۲ - نویسنده: njj jbh
در رابطه با نظر بالا گوش دادن به آهنگ هم سود داره هم ضرر(تاثیرش روی ضربان قلب و آسیب به گوش و...)اگه خواستید ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چرا در درس خوندن، از تلاش هام نتیجه نمی گیرم؟) تعداد نظرات پست (۳) - (۲۰۳۸ بازدید توسط ۱۵۵۳ نفر)
۲۶ خرداد ۰۳، ۲۳:۲۳ - نویسنده: ریحان ...
سلام.تو‌گوگل این‌سوالو‌سرچ‌کردم. اومدم‌‌اینجا،کامنتا رو خوندم،تا اینکه دیدم ریحان‌‌نامی که احتمالا خودم‌بودم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (شده که جرأت نکنید از دختر مورد علاقه تون خواستگاری کنید) تعداد نظرات پست (۲۵) - (۳۹۱۷ بازدید توسط ۳۱۱۷ نفر)
۲۶ خرداد ۰۳، ۱۳:۱۱ - نویسنده: mammad
اونقدر فضاهای آزاد برای شیر نظر و عقیده هست که بنظرم شماها پولتون رو اینجور دور نریزید بهتره

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۵ خرداد ۰۳، ۲۰:۲۷ - نویسنده: کاردان
لطفا معرف ازدواج دایم غیر سودجو و خیر واقعی معرف کنید جهت اقایی ۲۴ ساله و از هر لحاظ مناسب / دختر خانم مومن ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۲۵ خرداد ۰۳، ۱۷:۱۲ - نویسنده: حامد
نجفی جون میون کلامت یه سوال داشتم تاپیک یه خانوک بچد عنوانشو یادم نیست میگفت شوهرم برام لباس و اینا نمیخره ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۲ خرداد ۰۳، ۱۳:۲۷ - نویسنده: 💖💖🤍
ببخشیدمیشه پستهاییکه کاربرسارمین توشون کامنت گذاشتن رو بزاریدلینکشونو

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۲۲ خرداد ۰۳، ۰۷:۱۶ - نویسنده: دخترماه‌پیشونی
https://khbartar.blog.ir/post/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D9%85%D8%A...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۲۰ خرداد ۰۳، ۱۳:۲۴ - نویسنده: دخترماه‌پیشونی
سلام جناب آقای نجفی خداقوت ببخشیدامکانش هست اون پست هایی که من توشون نظردادم روبرام بزارید لینکشونوبتونم ببینم

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۱۷ خرداد ۰۳، ۰۲:۰۱ - نویسنده: شوکولات #
ممنونم ازتون خیلی لطف کردین و اینکه میخواستم بدونم میتونم عضویت در بیان رو کامل حذف کنم؟اگه آره چطور؟میشه راهنمایی کنید لطفا

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۱۶ خرداد ۰۳، ۰۰:۳۲ - نویسنده: شوکولات #
سلام آقای نجفی میشه لطف کنید کل نظرات بنده رو با نام کاربری شوکولات # پاک کنید؟ شوکولات #

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۱۵ خرداد ۰۳، ۱۵:۰۷ - نویسنده: یونگیی مری می
نیعععع بستگییی دارههه ممکنه بعضی تایپای شخصیتی که درونگران بهتره با دذونگراها باشن ولی از نظر کارشناسای mbti ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (آدم درونگرا صرفا باید با آدم درونگرا باشه؟) تعداد نظرات پست (۱۵۹) - (۱۷۴۵۹ بازدید توسط ۷۹۱۱ نفر)
۱۱ خرداد ۰۳، ۲۳:۳۶ - نویسنده: یونگیی مری می
به زیبا فکر کنم جده بهت خیلی بیاد

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چه مدل چادری بهم میاد ؟) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۱۵۰۵۸ بازدید توسط ۱۱۴۹۴ نفر)
۱۱ خرداد ۰۳، ۲۳:۳۴ - نویسنده: یونگیی مری می
به نظر من چادر حسنا بزنی عالیییه

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چه مدل چادری بهم میاد ؟) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۱۵۰۵۸ بازدید توسط ۱۱۴۹۴ نفر)
۶ خرداد ۰۳، ۰۲:۴۹ - نویسنده: محمد حسین مصطفوی
بعد از تقریبا یک دهه دوباره در وبلاگ آنلاین شدم و اولین نظرم میدم ، بنظرم به لحاظ مسائل امنیتی و ایضاً ف ی ل ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۳ خرداد ۰۳، ۱۵:۲۰ - نویسنده: فاطمه رحمانی
سلام. من برای فصل گرم چادر جلابیب رو می پسندم. چون به علت اینکه هم جلو بسته هست و هم روی سر کاپ داره و هم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (کدوم مدل چادر بهترینه ؟) تعداد نظرات پست (۱۵۶) - (۸۸۹۶۲ بازدید توسط ۶۶۴۸۰ نفر)
۲ خرداد ۰۳، ۱۵:۱۳ - نویسنده: Changiz
به زهرا واقعا فک میکنی اثر داره کارات!؟ خسته نکن خودتو ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲ خرداد ۰۳، ۱۵:۱۰ - نویسنده: Changiz
خوشم نیومد ... نمیشه فهمید کی نظرمون تایید میشه چرته

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۸ ارديبهشت ۰۳، ۰۱:۵۰ - نویسنده: Angel girl
قالب وبلاگ جدید افتضاحه کاش میشد همینجا رو ادامه داد

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۷ ارديبهشت ۰۳، ۲۱:۰۱ - نویسنده: jafar salimi
سلام آقای نجفی بابت کد خیلی ممنونم موفق باشید

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۲۳ ارديبهشت ۰۳، ۱۰:۰۸ - نویسنده: زهرا
با سلام . میخواستم دوستان تجربیاتشون راجع به دیسک گردن بنویسن . من دیسک گردن شدید دارم . دکتر گفت سنت پایینه ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۲۲ ارديبهشت ۰۳، ۲۲:۰۵ - نویسنده: دنبال کننده خانواده برتر
با عرض سلام و خسته نباشید قالب سایت جدید اصلا شباهتی به اینجا نداره و حس خانواده برتر رو منتقل نمی کنه، اگه ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۲۰ ارديبهشت ۰۳، ۲۰:۰۸ - نویسنده: jafar salimi
سلام وقتتون بخیر شما قسمت بالایی هر مطلب یک باکس لینک مطالب تصادفی دارید اگر ممکن هست کد های باکس به من همب ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۵۹ بازدید توسط ۲۲۱۲۴ نفر)
۱۸ ارديبهشت ۰۳، ۰۰:۱۲ - نویسنده: کاربر قدیمی ده ساله
سلام موافقم.. .. مخصوصا امکان ریپلای و پاسخ دهی بع کامنت ، بهترین راه برای رفع به حاشیه بردن پست ها بود ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۶ ارديبهشت ۰۳، ۲۰:۳۲ - نویسنده: مهندس منطقی به آقای نجفی
سلام ارادت؛ به نظر من بهترین کار ممکن را کردید. همه واقعا باید بتونن بدون محدودیت و به راحت ترین شکل ممکن ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۴ ارديبهشت ۰۳، ۱۰:۰۷ - نویسنده: لیلی
خوبه من دوست دارم سوال بپرسم ولی خب عضویت سوال کننده نبود راحت تر بود ،اگه عضو نباشه مگه چ اشکالی پیش میاد؟

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۲ ارديبهشت ۰۳، ۱۷:۴۶ - نویسنده: سهیل
سلام زیاد با گزینه امتیاز دهی به نظرات موافق نیستم چون باعث میشه عده ای بر اساس تعصب قبلی امتیاز بدن یه حالت ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۴۰ بازدید توسط ۵۰۳۶ نفر)
۱۱ ارديبهشت ۰۳، ۰۹:۵۴ - نویسنده: هانیه
معلم ... خیلی سبک و سنگین کردم چی بنویسم ،از یه طرف چهره ی بعضی از معلمای دوران تحصیلیم جلوی چشمم بود ، ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)
۱۰ ارديبهشت ۰۳، ۲۳:۰۰ - نویسنده: کارزان
سلام دوستان و آقای نجفی میبینم هنوز سایت به فرمت قبلی بر نگشته؟ به هر حال زنده باشید

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۷۳۳ بازدید توسط ۱۵۲۳۷ نفر)

دسترسی سریع برو بالا

برو بالا