با عرض سلام خدمت همه ی خانواده برتری ها
سوالم در مورد کاری هستش که برای بهم زدن خواستگاری کردم .
من امیر محمدم با یه اسم مستعار اینجا هستم ، قدیمی ها خوب منو میشناسن اما جدیدا شاید کم تر ، با یه سری خط مشی ها اینجا بودم که شاید باب میل خیلی ها نبود و گاهی هم جدل و بحث بود .
آخرین بار که درخواست کمک کرده بودم که چند سال ازش میگذره راجع به خواستگاری بود که برای یکی از آشناها اومده بود و منم قصد بدی داشتم و البته الان پشیمونم و بقیه در جهت ارائه نظر راجبه سایت بود حالا واقعا یه مشکل جدی برام پیش اومده و به نوعی گذر پوست به ... !
من به اصرار خاله م و یکی از دای هام رفتیم خواستگاری یه دختر خانومی که سه سال از خودم کوچیکتره . پدرشون همکار داییم هستن و توی دستگاه های امنیتی فعالیت دارن . توی بحبوحه ی انتخابات گذشته ریاست جمهوری توی ستاد یکی از نامزدها بودم که یه دختری رو همون جا دیدم .
اصلا باورم نمیشد منی که حتی همین دوستان پلنگ تو خیابونا برام جذابیتی نداشتن حالا دلم پیش یه فرشته با پوشش یه پارچه سیاه رنگ گیر کرده ، رفتارش ، متانتش ، اینکه واقعا الهه ناز بود من به خودم میگفتم نگاش کن اصلا انگار اول این خانوم بوده و بعد ناز کردن بوجود اومده .
یعنی تو رفتاراش تجلی داشت و از همه مهم تر چهرش که فارغ از زیباییش یه معصومیت خاصی داخلش بود بهم آرامش میداد . دوست داشتم برم از ته دل ببوسمش منی که بین رفیقام به دیوار در برابر جنس مخالف مشهور بودم حالا انقد گرایش پیدا کرده بودم .
گذشت و منم به این علاقه توجهی نمیکردم چون مطمئن بودم هوسه و از بابت موضوع مهم مسائل جنسی که ناراحتی های زیادی دارم از خانوما بدلیل طرز نگاه و عقیده و رفتاری که نسبت به این مسئله دارن و معتقدم باید این نیاز و لذت دو طرفه باشه که نیست و از همه مهم تر آمادگی مالی و روحی برای ازدواج نداشتم تا بالاخره رفتیم خواستگاری.
وقتی رفتیم باورم نمیشد ، این دختر همون دختری بود که یه دل نه صد دل عاشقش شده بودم ، من فکر میکردم قسمته اما بعد فهمیدم این خانوم هم از من خوششون اومده بود و از پدرشون خواسته بودن که با داییم همکاری کنن و جلسه خواستگاری رو ترتیب بدن.
از همون جلسه اول هدفم بهم زدن جلسه خواستگاری بود وقتی با خودش صحبت کردم بهش گفتم که من شرایط ازدواج ندارم نه پول دارم نه خونه دارم نه ماشین دارم میگفت اشکال نداره بابام توان کمک کردن رو داره .
بهش میگفتم زن من نباید با دوستاش بره بیرون باید همیشه گوشیش رو چک کنم ، میگفت اینا روی زندگی تاثیری نمیذاره ، میگفتم من بچه نمیخوام ، میگفت منم اصراری ندارم ، همش دلیل قانع کننده می آوُرد .
گذشت و گذشت تا جلسه سومم رفتیم. منم هر جلسه بیشتر دلبسته ش میشدم . اصلا انگار ظرافت و لطافتش منو محصور خودش کرده بود ، اون خانوم بودنش اون اخلاق مهربونش اون نجیب و پاک بودنش ، وقتی باهام صحبت میکرد از خجالت لپاش گل انداخته بود هنوزم یاد این صحنه میفتم میمیرم
داشتم راضی میشدم ، عقلم میگفت تو که نمیتونی از لحاظ مالی اداره کنی نباید یه دختر رو که داره تو خونه باباش پادشاهی میکنه رو بهش سختی بدی و از لحاظ جنسی شاید مشکل پیش بیاد که زندگی در این صورت برات جهنم میشه .
اما وجدانم اجازه نمیداد ، من پسر خوبی نبودم دوران جوونیم رو تا الان پاک طی نکردم و مطمئن بودم که لیاقت همچین دختر پاکی رو ندارم و از طرف دیگه داییم هم میگفت چون ابراز علاقه از طرف دختر بوده و خانواده سرشناسی هستن باید با یه دلیل موجه خواستگاری بهم بخوره تا دختر هم خورد نشه .
جلسه آخر تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که گفتم ما یه رسمی داریم که تا یک سال بعد عقد یا حتی به احتمال زیاد تا چند ماه بعد عروسی ... مسائل ج تعطیله تا اگه از رفتار ها و اخلاق همدیگه خوشمون نیومد بتونیم راحت جدا بشیم.
ولی بعدش دیگه چیزی نگفت و گفت باید با خانواده درمیون بذاره. اما الان بعد چند روز خبری نشده ، نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت به مولا دارم دیوونه میشم میگم نکنه بهونه بدی آورده باشم که خانواده دختر و از همه مهم تر داییم دلخور شده باشه ، من واقعا حرف بدی زدم ؟
تو رو خدا بهم بگین بهترین کاری که تو این شرایط باید بکنم چیه؟ چون واقعا عقلم دیگه به اینجاش قد نمیده.
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← خواستگاری دختر از پسر (۶۲ مطلب مشابه) ← رفتارشناسی دختران برای ازدواج (۶۰۴ مطلب مشابه) ← ازدواج با دختر مذهبی (۶۰ مطلب مشابه)
- ۶۵۷۱ بازدید توسط ۴۵۵۴ نفر
- پنجشنبه ۱۴ تیر ۹۷ - ۱۹:۱۵