سلام
من و شوهرم خودمون هیچ مشکلی نداریم خدا رو شکر ولی مشکلمان همش سر این و اونه واقعا دیگه دارم اذیت میشم خسته شدم از بس سر رفت و آمد با این ور اون ور بحث کردیم .
خانواده شوهرم شهرستانن فقط یه برادرش تو شهر ماست و بقیه فامیلاشون هم تو شهرستان هستن هم تو شهر ما .
من کلا دوست دارم با دعوت برم خونه اقوام برای نهار و شام حتی با فامیلای خودم هم این جوریم اوایل ازدواج شوهرم منو مجبور میکرد که بدون دعوت بریم خونه فامیلاش منم با این که دوست نداشتم میرفتم خونه عموش عمه اش داداشش و ...
از این که سرزده میرفتم واقعا احساس خوبی نداشتم و این باعث میشد که احترام ما پایین بیاد مثلا می رفتیم موقع شام خونه عمش هی دستور میداد به من که بلند شو شام درست کن این کارو بکن اون کارو بکن بعدشم میگفتن ما میخوایم بریم خونه فلانی منم بهم واقعا برمیخورد ولی شوهرم بر نمیخورد هیچی ! میگفت ما هم میایم
باز هم حرفی نمی زدم و میرفتم میدونستم اگه حرفی بزنم دعوا میکنه باهام و میگه تو دوست نداری با فامیلای من رفت و آمد کنی در حالی که رفت و آمد من با فامیلام خیلی کمه و شاید سالی یه بار برای نشستن بریم اونم زنونه و برای نهار شام بدون دعوت نمیریم.
کلا اصلا رفتار هیچکس بهش بر نمیخوره حالا با سختگیری و دعواهایی که کردیم قبول کرده واسه وعده های غذایی بدون دعوت جایی نریم حتی خونه پدر مادرمم تا مامانم نگه نمیمونیم .
الانم واسه شب نشینی دچار مشکل شدیم از عید سال 94 به بعد برادرش اصلا بدون دعوت خونه ما نیومده چند بار مهمونی گرفتم دعوتشون کردم اومدن بدون دعوت اصلا نیومدن در حالی که ما چند بار رفته بودیم .
در ضمن اونا هم چند بار مهمونی دادن ولی ما رو دعوت نکردن و دو بار هم رفتیم مسافرت دو بارشم مهمونی داد که ما نباشیم اگه شوهر من بود نمیذاشت میگفت بذار اونا از مسافرت بیان بعد مهمونی بگیر ولی ما چندین بار بعد عید رفتیم خونشون .
هم برای شب نشینی هم واسه شام بدون دعوت چند هفته پیش بود شوهرم گفت پاشو بریم خونه داداشم گفتم اونا نمیان ما چند بار رفتیم اونا نیومدن بعد کلی بحث کردن گفت دعوتشون کن بیان باز هم کوتاه اومدم گفتم فقط به خاطر تو دعوت میکنم زنگ زدم دعوت کردم گفت بذار به علی شوهرش بگم ببینم چی میشه .
حالا هر جا بخوان برن اصلا زنگ نمیزنه از علی بپرسه ها خودش تصمیم میگیره بالاخره اومدن انگار که از خرخره شون گرفتم گفتم باید بیاید هم چین سرسنگین برخورد کردن فقط من و شوهرم حرف میزدیم باهاشون اونا زیاد حرف نمیزدن آخه فامیلای شوهرم خیلی حرف در بیارن گفتم اگه منم کم محلی کنم فردا همه جا پر میشه رفتیم مریم محلمان نذاشت خیلی دیر اومدن خیلی زود هم رفتن بعدا فهمیدم از خونه ما رفتن خونه برادر جاریم نشستن .
بعد این قضیه باز منتظر شدیم دعوت کنن نکردن شوهرم گفت پاشو بریم خونه داداشم گفتم خودشون من تا دعوت نکنم نمیان که باز این قدر گیر داد که رفتیم تا رفتیم تو زود گفت چه عجب اون روز میخواستم دعوت کنم علی نذاشت حالا الکیا کلا همه چیزو می ندازه گردن شوهرش خیلی موذیه گفتم نه این که شما میاین گفت اون روز خونه شما بودیم گفتم دعوت کردم اومدین دیگه بدون دعوت نمیاین که چند تا مثال زد واسه یه سال پیش که یادته اومدیم خونتون گفتم اونا مال یه سال پیشه بعد اون ما چند بار اومدیم شوهرم یه دفعه پرید وسط حرفمون بحث رو عوض کرد در حالی شوهر اون داشت طرفداری شو میکرد .
اون شب اصلا محلمان نذاشتن چند بار من ازش سوال پرسیدم که اونم حرف بزنه دیدم میل نداره صحبت کنه رفت نشست پیش مادربزرگش با اون صحبت کرد منم دیگه حرف نزدم باهاش .
بالاخره آدم جایی میره میزبان باید احترام بذاره و صحبت کنه با مهمون من اگه فامیلای خودم این رفتارها رو باهام بکنن جدی باهاشون برخورد میکنم بعد این که اومدیم خونه شوهرم دید من حوصله ندارم گفت چی شده گفتم دیدی چی جوری کم محلی کردن بهمون .
گفت اتفاقا تو کم محلی کردی من ناراحت شدم تو نشستی اون طرف نیومدی پیش سارا جاریم باهاش حرف بزنی گفتم ببخشید دیگه من نمیتونم ببینم اون کجا می شینه برم بچسبم بهش التماس کنم بیا با هم حرف بزنیم .
چند بار خواستم باهاش حرف بزنم اون کم محلی کرد اون شب هم باز بحثمون شد و باز هم من مقصر شدم .
من از فامیلای خودم فقط با مادرم رفت و آمد دارم یه سری هم قرار بود فامیلای شوهرم رو دو قسمت کنیم با یه طرف برادرش رو بگیم با یه طرف مادر پدر من رو بگیم آخه فامیلیم با هم سری اول زنگ زدم دعوت کردم روز مهمونی مهمونی اومده بودن زنگ زد گفت سر علی درد میکنه نمیایم منم گفتم خوب شاید یه کاری واسشون پیش اومده نمیتونن بیان دیگه دفعه بعد که خواستم نصف دیگه رو دعوت کنم شوهرم گفت باید اونا هم دعوت کنی باز هم زنگ زدم دعوت کردم و کوتاه اومدم ولی یه بار که شوهرم زنگ زده بود خودشون با برادرزادش حرف بزنه گوشی رو جاریم برداشته بود گفته بود این ورا هم بیاید شوهرم هم گفته بود باشه مزاحم میشیم .
جاریم رفته بود الکی به شوهرش گفته بود زنگ زدم دعوتشون کردم نیومدن بعد اون دیگه بهش برخورده بود دعوت نکرد دیگه اصلا کلا شوهرم نگاه نمی کنه ببینه رفتار طرف باهاش چی جوریه فقط میگه رفت و آمد کنیم به هر قیمتی هر کی بهمون بی احترامی کنه یا حرفی بزنه جوابشو نمیده و به شوخی برداشت میکنه یه بار یکی از فامیلاشون تو جمع داد زد گفت فلانی شوهرم زورش مثل خر میمونه اصلا جوابشو نداد و بهش برنخورد هیچی دوباره میگفت پاشو بریم خونه فلانی واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم چی جوری رفتار کنم ؟
کمکم کنید .
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۲۳۹۳ بازدید توسط ۱۷۵۰ نفر
- يكشنبه ۱۶ اسفند ۹۴ - ۱۶:۵۹