سلام

۱۹ سالمه و تقریباً ۱ ساله که ازدواج کردم. همسرم ۳۰ سالشه. من خیلی تنهام. 

خانواده همسرم یه اخلاق خاصی دارن و اون هم اینه که اصلاً اهل رفت و امد نیستن. فقط واسه عید میرن خونه همدیگه. پدرم فوت کرده و مادرم چون تنهاست اکثر اوقات میره شهرستان خونه دایی ها و خاله هام و مامان بزرگم به خاطر همین من زیاد نمی تونم برم پیش مادرم.

نمی تونم باهاش درد و دل کنم چون وقتی بهش میگم میگه ناشکری نکن ولی کسی منو درک نمی کنه. همسرم با من مهربونه اما روزها سرکاره و شب ها از خستگی زود می خوابه.

گاهی اوقات دارم باهاش حرف میزنم می بینم خوابش برده یا همه ش میگه خسته م عزیزم بذار واسه بعد. آخه من با کی حرف بزنم؟ تو دانشگاه همکلاسیم ازم خواستگاری کرد و وقتی بهش گفتم متاهلم عذرخواهی کرد. ولی بعد از اون باز هم بهم نگاه می‌کرد و منم فکرم مشغولش شده و به اون فکر می‌کنم. از زندگی سرد شدم. خیلی تنهام خیلی ناراحتم

همه ش روزام داره با نگاه کردن به دیوارای خونه می گذره



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)