سلام
مثل تب می مونه عاشقی ، گاهی می گیره گاهی ولت می کنه. مثل یه بیماریه مثل اعتیاده ... هر روز به دوز بیشتری از حرفا و رفتارهای عاشقانه احتیاج داری وگرنه رعشه بر اندامت میفته و گرنه خماری اما وقتی بهت میرسه تو آسمون ها پرواز می کنی به عاقبتشم فکر نمی کنی ... بیشتر دست و پا میزنی اما بیشتر غرق می شی.
من این طوری نبودم، من به خودم مغرور بودم، به دوستام می خندیدم وقتی از غم عشق گریه می کردن همه رو نصیحت می کردم. بهشون میگفتم مقصر خودت بودی نباید تو راهی که تهش معلوم نیست میفتادی. برای همه نسخه می پیچیدم. همه میومدن با من درد دل میکردن و من بهشون راهکار می دادم... ازشون می خواستم عاقلانه فکر کنن. هر کی میخواست الگوی رفتار عاقلانه و چارچوب مدار رو معرفی کنه به من اشاره میکردن ... ، اما ...
یه روزی از همین روزها به دام افتادم اونم کی ؟ وقتی از 30 سالگی گذشتم وقتی که خانم دکتر موفق و صاحب شغل خوبی شدم. وقتی که سیگنال های بسیاری از محیط اطرافم می گرفتم ... دیگه نتونستم مقاومت کنم . وا دادم ...
زمانی که هیچ وقت فکرش رو نمیکردم ... همیشه میخواستم انتخاب عاقلانه ای برای ازدواج داشته باشم ولی احساس تنهایی این اجازه رو بهم نداد ... وقتی وارد دهه 30 زندگیم شدم ترسیدم از اینکه تا آخر عمرم تنها بمونم...
با خودم گفتم: تا کی میخوای تو این چارچوبت باشی ؟ شاید اگه محیطتت رو باز میکردی الان ازدواج کرده بودی . تا کی میخوای خودت رو محدود کنی. گفتم چه ایرادی داره یه رابطه رو تجربه کنی؟!
من اما دانسته و خود خواسته به دام افتادم . اولین تجربه عاشقیم بدون هدف ازدواج رو تو دهه 30 زندگیم کسب کردم. اونم چه تجربه ای ... عین دختر 14 ساله بودم ... سرشار از حس قشنگی که طرف مقابلم بهم میداد ... با کلام اون تو اوج پرواز می کردم ... من مسخ حرفاش شده بودم ... اما ...
بعد از گذشت چند هفته یه روز تموم شد. وقتی که هیچ دلیل منطقی برای قطع این رابطه وجود نداشت. اون یه روز زنگ زد و تمومش کرد نمیدونم چرا ؟... گفت نمیتونه دوری منو تحمل کنه، گفت میدونه که ما بهم نمی رسیم، گفت میخوام تو اوج تمومش کنم.... اون منو دور زد ... نمیدونم چرا اومد و چرا رفت.... هدفی از این رابطه نداشت.
خودش رو به من ترجیح داد برخلاف حرفاش هیچ قدمی برای جدی کردن این رابطه بر نداشت... احساس و حرف های من به اون واقعی ، ولی اون گرگ باران دیده بود ...
من اما ...
رسم عاشقی بلد نبودم امتحانم رو خوب پس ندادم. مخاطبم رو درست انتخاب نکردم باید می دونستم رابطه ای که امکان وصل توش نیست رو تموم کنم. باید من تمومش می کردم. خودم رو کوچیک کردم. من پر از غرور ! به چه روزی افتادم ... .
الان پر از سوالم! احساس شکست می کنم. هنوزم منتظرم برگرده. حماقت حد و اندازه ای نداره .... براش مهم نیست چه حالی دارم ؟! حال خودش، درگیری های خودش، براش مهمتر بود. اون که از عشق به من می گفت چرا یک دفعه همه چی رو ول کرد و رفت ؟ ... شکستن غرورم رو حس می کنم کاش تو همون چارچوب خودم مونده بودم ... کاش تو این راه وارد نمی شدم.
ظلمی که به احساسم شد رو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد ، شما اما هیچ وقت دیگران رو قضاوت نکنید. زمین گرده ! می چرخه تا شما رو تو همون موقعیت قرار بده ...
← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)
- ۳۱۷۷ بازدید توسط ۲۲۹۵ نفر
- پنجشنبه ۱۵ شهریور ۹۷ - ۱۸:۱۱