پسری هستم ۱۹ ساله که از زندگی خسته شدم ( جمله کلیشه ای ) .چند سالی بود که وضع و اوضاع زندگیمون اصلا جالب نبود و هر روز داشتیم با یه مشکلی دست و پنجه نرم میکردیم و آرزوی همه ی افراد خونوادمون و از همه بیشتر خودم پولدار شدن و خوشبختی بود . بعد از چند سال تازگی یه پول خیلی زیادی از فروش یه زمین به ما رسید .
پدرم ۵۳ و مادرم ۴۹ سالشه و یه خواهر ۲۴ ساله دارم که مجرده و همه با هم زندگی میکنیم
هیچ موقعی از خودمون خونه نداشتیم و همیشه مستاجر بودیم . من و خواهرم هر دوتامون رشتمون کامپیوتره و جدیدا هم داریم رو طراحی وب سایت کار میکنیم .
پدر مادر و خواهرم علاقه خیلی زیادی دارن که با اون پول خونه بگیرن و یه سقفی بالا سرشون باشه و با بقیه پولشم یه ماشین و ... بگیرن . ولی من دیگه اشتیاقمو به خوشبختی و راحت زندگی کردن از دست دادم . دوست دارم زندگیم همیشه پرفراز و نشیب باشه .
خیلی خوشحالم که مستاجرم چون هر سال دارم تو جای جدیدی زندگی میکنم و با ادمای جدیدتری اشنا میشم . میخوام همیشه با چالش های جدیدی روبرو بشم . حتی اگه به قیمت از دست دادن هر چی که دارم منجر بشه .
زندگی مردم رو که نگاه میکنم میبینم که هیچ اتفاق هیجان انگیز و بزرگی تو زندگیشون رخ نمیده( از جمله افراد خانواده برتر ) .
اکثرا تا ۱۸ سالگی درس میخونن سربازی و دانشگاه میرن ازدواج میکنن و پیر میشن و میمیرن . اصلی ترین دغدغشون هم اینه که من خواستگار ندارم و نگرانم که ایندم نابود بشه یا الت من کجه میترسم تو ازدواج به مشکل بخورم یا شوهرم باهام سرده یا خواهرم تو زندگیم دخالت میکنه و...از این جور مسائل مسخره .
عموی من پولدار هستش و وقتی تو این چند ساله زندگی شون رو نگاه میکردم میدیدم که صبح عموم میره سر کار ظهر میاد خونه نهار میخوره چرت میزنه باز میره تا شب بعد میاد خونه شام میخوره میخوابه و فرداش دوباره همون کارو تکرار میکنه تا زمانی که از این دنیا بره روند زندگیش همینه .
یا به پدر ومادر خودم با این سن و سال که نگاه میکنم میبینم که هیچ کار خاصی تو زندگیشون نکردن و عمرشون بیهوده تلف شده . دوست دارم با ۴۰ درصد اون پول به واسطه ی یکی از اشناهام برم خارج از کشور برای کار... دوست دارم با ادمای جدید و فرهنگای جدید اشنا بشم...واقعا برام هیجان انگیزه .
دوست ندارم خودمو به یه شهر و یه کشوری که از بچگی توش بودم محدود کنم و میخوام پامو فراتر از اینا بذارم . هیچ وابستگی به خونوادم و شهر و ...ندارم و خیلی راحت بخاطر هدفم میتونم از شهرم جدا شم و مشکل دلتنگی برام به وجود نمیاد .
ولی خوب خونوادم به هیچ وجه حاضر نمیشن اون پولی که میخوامو بهم بدن چون دیگه نمیتونن خونه بگیرن و بهم میگن فکر خارج رفتنو از سرت بیرون کن و همش مسخرم میکنن .
اگه دیگران به هدف من اهمیتی نمیدادن و مسخرم میکردن تعجبی نمیکردم ولی از خونوادم انتظار حمایت دارم که دیدم اونام مثل یه غریبه باهام برخورد میکنن ،تو این چند ساله انواع و اقسام سختی ها و گرسنگی هارو تحمل کردم و صد در صد اگه تو خارجم وضعم خوب نباشه بدتر از این نیست .
فوقش میگم من که داشتم تو ایران عمرمو تلف میکردم حداقل الان میرم خارج و تو ی جای بهتری عمرمو تلف میکنم و میمیرم . چند بار قصد خودکشی داشتم ... واقعا وضعیت روحیم خرابه و از وضعیت یکنواخت حالم بهم میخوره .
خواهشا نگین خارج رفتن که الکی نیست و دکتر و مهندسشم رفتن نتونستن دووم بیارن و نگین که این فکرای من فقط تخیلاته و بخاطر سنمه . اونایی که خارج رفتن هم که شاخ و دم نداشتن...یکی مثل من بودن .
من تو این کشور خودمو مثل یه مرده متحرک میدونم... اصلا نمیتونم مردم رو تحمل کنم... اذیت میشم که اینقدر تو زندگی افراد دخالت میکنن... اذیت میشم وقتی میبینم طرف وقتی یه چیزو خودش دوست نداره فحش و ناسزا میده و... .
خیلی از جوون ها هم تو ایران بودن که تو سن پایین و بدون اینکه کار خاصی کرده باشن و تجربه ای کسب کرده باشن فوت شدن...شاید اونا هم برای ایندشون برنامه داشتن...ولی الان دیگه دستشون از دنیا کوتاهه...
فکر میکنین اگه خدا بیاد به اون مرده بگه تو دوتا انتخاب داری...یکی اینکه بری فلان قدر سال تو برزخ بمونی یا اینکه دوباره به زندگی برگردی ولی اینبار تو یه کشور خارجی میری و هرروزت با مشکلات همراهه...خوب صد در صد اون مرده مشکلات خارج رو به جون میخره و زنده بودنش ترجیح میده . منم الان اون مرده هستم که تو ایران تو بدترین شرایطم و تو بدترین حالت هم اینه که جای بهتری میمیرم . پس ضرری نمیکنم از خارج رفتن .
البته فکرم از خارج رفتن پیشرفت تو کارم هستش و فقط دارم بدترین حالتی ک ممکنه برام اونجا پیش بیاد و میگم که البته اونم از شرایط ایرانم بهتره .
دوست دارم از تک تک لحظه های زندگیم استفاده کنم...من که از زمان مرگم خبر ندارم...شاید همین فردا مردم...اگه شما هم یه پول زیادی داشته باشین و بهتون بگن که یه هفته بیشتر زنده نیستین صد در صد همه ی اون پول رو صرف کارایی میکنین که یه عمر براش برنامه داشتین و بخاطر طمع داشتن پول خرجش نمیکردین و به اینده موکولش میکردین و یدفعه میبینین که جوون مرگ میشین وپولهاتون هم ب کارتون نمیاد و بدنتونو اکبند میبرین به قیامت .
منم که الان شرایط خارج رفتن و رسیدن به ارزوهام فراهم شده دوس ندارم وقتو تلف کنم...دوست ندارم تو زمان پیری مثل پدر و مادرم باشم...و اگه کار خاصی هم نتونستم بکنم حداقل یه پیر دنیا دیده شدم . تنها سد جلو راهم هم تمایل خونوادم به خونه گرفتن و موندن دائمی تو یه نقطه از یه شهر کوچیک تاپایان عمرشونه . اولین باره دارم این موضوع رو جایی مطرح میکنم . خوشحال میشم نظرات تون رو بدونم .
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۱۷۴۳ بازدید توسط ۱۲۱۶ نفر
- شنبه ۳ تیر ۹۶ - ۲۱:۰۲