سلام
بعضی وقتها یکسری احساسات سراغم میاد، که فکر میکنم من آدم طمع کار و بیخودی ام. بعد که حالم خوب میشه، کلی خدا رو شکر میکنم و پشیمون میشم.
احساساتم ایناست ، دوست داشتم یه کشور دیگه، یا حتی توی یه دوره ی دیگه ای از تاریخ زندگی میکردم.
یه سری اخلاقا دارم، که باعث شده، دوستام دستم بندازن، مثلا حتی به شوخی نمیتونم مردمو مسخره کنم. خب بعضی مواقع با دوستام میریم بیرون، این پیش میاد،من که نمیخندم میگن خیلی اسـ... ، یا همو دست میندازن. من فقط نگاه میکنم. خیلی سعی کردم یه خورده از خشکه اخلاقی در بیام ولی نتونستم.
اغلب کارایی که مردم میکنن من دوست ندارم. مثلا وقتی یکی یه چیزی نشونم میده، انقدر دقتم کمه! بعد که بقیه توضیح میدن تازه میفهمم چه ریز جزییاتیو ندیدم! میدونید، مثل خودم نیست. اینو بارها از بقیه ام شنیدم. خیلیا بهم میگنا. روحیه ام مبارزه طلبه. نمیتونم راکد بشینم یه جا. همش دوست دارم تو هیجانی باشم که فکرم درگیر باشه، این قضیه مال الانم نیستا، الان ۲۴سالمه، از همون کوچیکی اینجور بودم.
هیچ وقت نتونستم کنار بیام. انقدر این موضوع برام یه جوریه ،نمیدونم چطور بگم، که تو تصورات قبل خوابم یه دنیا برای خودم ساختم که هر چی کمبوده واقعیته رو توش جبران میکنم. و همین دنیای تصوری منو رو پا نگه داشته که با دنیای واقعی کنار بیام، بتونم توش زندگی کنم.
یا نسبت به اطرافیان با اینکه دوسشون دارم، ولی بهشون سردم!!!
← مسائل متفرقه (۷۵۸ مطلب مشابه)
- ۱۳۵۷ بازدید توسط ۱۱۱۹ نفر
- شنبه ۱۷ مهر ۹۵ - ۲۲:۰۰