دوستان به ندای نصرت برادر ایمانیتان لبیک بگوئید!
مشکلی داریم که تا الان راه حل و تدبیری برای آن پیدا نکرده ایم. مشکلی که مادرم از فرط غصه آن، شب و روزش یکی شده و خواهرم را نیز به نی های نیزار ها شبیه کرده. البته از نظر من این مساله شایان این همه توجه و عنایت و خود خوری از جانب آنها نیست ولی چه کنیم که حب و مهر مادری مادرم و رافت خواهرانه ی همشیره ام آنها را از بی توجهی به این موضوع منع می کند.
اما شرح مشکل:
برادری دارم ** ساله و مجرد با تحصیلات دکترا و واجد رده ی شغلی بسیار بالا و از مدیران ارشد یکی از ارگان های بزرگ دولتی در تهرانند. او تا امروز در تجرد به سر برده و عزوبتش معلول دسایس و مکر خاله ی شیطان صفت و مکاره ام و همچنین شوهر از خدا بی خبر اوست. آنها دختر سیده ی ** ساله ی زیبا و خوش تراش و ترکیبی دارند که اغلب بینندگان را در نگاه اول سست می کند.
قصه از آنجایی شروع شد که مادر بزرگ بنده ( که خدای متعال ارواح او و جمیع اموات خوانندگان را مشمول رحمات واسعه ی خویش قرار دهد) از بدو کودکی آنها در فامیل چو انداخت که این دو از برای همند. روزها و ماهها و سالها گذشت تا اخوی، بالغ و عاقل و رشید شد.
ده سال قبل، مادرمان تاج سرمان به برادرم گفت حال که ننه ***** کوس بشارت ازدواج تو با خاله زاده ات را از هنگام ختنه سورانت زده، باید این گزاره را در بین فامیل به واقعیت تبدیل کرده و به خواستگاری برویم.
برادرم هم برای اولین بار محجوبانه ولی قاطعانه گفت من هیچ علاقه ای به فلانی نداشته و همره و هم خانه ی او نخواهم شد چون که هیچ قرابتی بین ما نیست. مادرم از این برخوردش یکه خورده و ناراحت شد ولی بر خلاف میل باطنی اش، روشنفکرانه با این موضوع کنار آمده و اتخاذ تصمیم نهایی برای انتخاب همسر را به برادرم محول کرد. مادر بزرگ فرتوتمان هم مثل اسپند روی آتش تلاش کرد تا رای استوار و مستحکم اخوی را بزند ولی زبان شیرین و ملاحت لحن او هم در او کارگر نشد و نظرش برنگشت.
خاله و شوهرش از همان ابتدا به برادرم علاقه ی زیادی داشتند و هر چه زمان هم می گذشت علاقه شان به او بیشتر میشد چرا که جایگاه شغلی او رفعت بیشتری پیدا میکرد.
مادرم به همراه خواهرم برای شرح ما وقع بین خود و برادرم به منزل آنها رفتند. از قضا وقتی خاله ی نمک نشناس و دختر نانجیبش پی به نظر برادرم بردند، شوربختانه با فحش و ناسزاگویی به بزرگترشان یعنی ننوی بنده و برداشتن دمپایی و فضاحتی بیان نشدنی، او و خواهرم را به بیرون از خانه پرت کردند!!!
خدا را سپاس می گویم که کاری پیش آمد و من آن روز به همراه آنها نرفتم چون بلاشک قتلی و یا اقلا جرحی رخ می داد؛ من توان خویشتنداری در مقابل چنین جسارتی را نداشتم. خواهر کوچک مادرم با دمپایی، او را فقط صرفا به این دلیل که خواهر زاده ی مایه دارش یعنی برادرم، صبیه ی بی ادبش را به زنی نگرفته به بیرون پرت می کند! مادرم تا هفته ها اشک می ریخت اما ما را از هر برخوردی با او بر حذر می داشت. خلاصه، بند صله ی ما با خانواده ی خاله با این کار پلشت و شرمگینانه از هم گسست.
از آنجایی که شوهر خاله ام دعا نویس قهاری است به اذن همسر سلیطه اش ادعیه ی متفاوتی نوشته تا برادرم نتواند ازدواج کند. برادرم دختری را دوست دارد که شش سال قبل بنای پیوند با او را داشت اما به سرانجام مبارکی نرسید. با اینکه تمام خرید های عروسی انجام شده بود، جهیزیه در منزل عروس و داماد چیده شده بود، تالار عروسی رزرو شده بود، لیست مهمانان تهیه و همه ی تمهیدات تدارک دیده شده بود با اتفاقات عجیبی، عروسی چند روز قبل از موعدش، کان لم یکن و ملغی شد!
برادرم هنوز دل در گروی آن دختر دارد و او هم با کسی مزدوج نشده ولی تا به الان زمینه ی وصال این دو با وجود اقدامات لازمه میسر نشده است. ما خودمان می دانیم که 99 درصد، علت العلل این مسئله آن نوشته های شوهر خاله ام است. خواهشا بی خبران و نامطلعان از علوم غریبه و سحر، از سر سخره به من نخندند. این مسائل واقعیت دارد ولی خانواده به خاطر حرمت توجه به چنین مسائلی یعنی دعا نویسی شیطانی و سحر و رمل و جفر و ... از رجوع به فرد وارد به این امور به شدت اجتناب می کنند و می گویند نباید برای این امور اصالت قائل شد و خدای کریم و رحمان، راضی به چنین کارهایی نیست.
حال برادران و خواهران عزیزم طی طریق بفرمائید تا ببینیم برای گشودن این گره به ظاهر کور، باید چه کرد؟
یا علی
پیشنهاد:
به دعا نویسی، بخت گشایی و بستن بخت اعتقاد دارید؟
چند دعا نویس گفتند بختت بسته شده
شبانه قبرستان رفتن ، باعث بسته شدن بخت میشه؟
آیا طلسم کردن واقعا وجود داره ؟
چرا خدا اجازه میده دیگران ما رو طلسم کنن؟
یه حسود رفته دعا گرفته و زندگیم رو خراب کرده
دعا نویس گفته جن ها نمیذارن که ازدواج کنم
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۷۸۵۳ بازدید توسط ۵۶۰۷ نفر
- يكشنبه ۲۷ دی ۹۴ - ۲۲:۴۹