خانم ها اگه شخص و یار مناسب پیدا بشه و از همه نظر ، همدلی و تفاهم داشته باشن، برای حل مشکلات مالی چقدر زمان میدن و کنار میان؟
سلام و درودیه سؤال داشتم که مهم ترین دغدغه ی من هست در حال حاضر.
اونم اینکه اگه یه شخصی که همه چیزش مناسبه و همه جوره تفاهم داره، ولی فقط مشکل و تنگنای مالی داره، و در عین حال نمیخواد هم که تا اخر عمرش با فقر و بدهی زندگی کنه، در چنین شرایطی، خانم ها چقدر زمان میدن و تا چه حد کنار میان که از نظر مالی هم مرد بتونن مشکل رو حل کنن و با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن؟
اونم اینکه اگه یه شخصی که همه چیزش مناسبه و همه جوره تفاهم داره، ولی فقط مشکل و تنگنای مالی داره، و در عین حال نمیخواد هم که تا اخر عمرش با فقر و بدهی زندگی کنه، در چنین شرایطی، خانم ها چقدر زمان میدن و تا چه حد کنار میان که از نظر مالی هم مرد بتونن مشکل رو حل کنن و با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن؟
برای کسانی که توضیحات و جزئیات بیشتر و ملموس تر میخوان :
اگه
سؤالم زیاد براتون واضح و ملموس نیست، با اجازتون یه مقدار شخصی تر از
شرایط خودم میگم که طولانی هم میشه از این بابت پوزش میخوام.
دخترها و خواهران محترم اگه کسی که میاد خواستگاری شما، بعد از صحبت های اولیه در صورتی که تفاهم نسبی داشتین، اگه داستان زندگی و شرایطش مثل من یا شبیه این باشه، چه واکنشی نشون خواهید داد و چه انتظاراتی دارین؟ لطفاً رک و پوست کنده خواسته ها و احساستون رو بنویسید.
دخترها و خواهران محترم اگه کسی که میاد خواستگاری شما، بعد از صحبت های اولیه در صورتی که تفاهم نسبی داشتین، اگه داستان زندگی و شرایطش مثل من یا شبیه این باشه، چه واکنشی نشون خواهید داد و چه انتظاراتی دارین؟ لطفاً رک و پوست کنده خواسته ها و احساستون رو بنویسید.
در مورد خود من، اینا چیزایی هست که صادقانه با همسر آیندم به اشتراک میذارم و متقابلاً، انتظار صداقت و برخورد صادقانه هم دارم:
مثلاً
در مورد خود من که یه پسر جوون زیر 25 سال هستم، خب، آدمی بودم که از 15
سالگی به دنبال خودشناسی بودم، خیلی حقیقت جویی برام مهمه و دنبال همسری
هستم که حقیقت جو و حقیقت طلب باشه نه ظاهربین و کسی که بخواد همینجوری با
چشم و هم چشمی و مدگرایی و مصرف گرایی و سایر رفتارهای ناپسند زندگی کنه
(چون علاوه بر نقدهایی که به اینطور رفتارها و اینطور زندگی ها دارم، کلاً
در ذات و طبیعتم هم نیست و علاقه ای به چیزی غیر از خوبی و درستی و کار و
رفتار منطقی، ندارم).
در زندگیم خیلی فراز و
نشیب ها بوده. بعضی وقت ها واقعاً از زندگی خیلی متنفر شدم، و حتی الآن هم
که دوباره حس زندگی دوستی و شکرگزاری در من زنده شده، می بینم واقعاً اون
همه فشار حقم نبود و دلیلش هم چیزی به جز عدم خودشناسی و انتخاب راه درست
نبوده که متأسفانه این مشکل در دنیای ما خیلی هم فراگیره در بین انسان ها. و
فقط به عنوان مثال، یکی از این مشکلات که من رو نسبت به زندگی سرد می کرد و
باعث تنفر من از ازدواج و زندگی مشترک برای یک مدت طولانی شد، این بود که
اینکه پدر و مادرم هم با هم خیلی اختلاف داشتن و مشکلات خانوادگی خیلی
زیادی داشتیم ( که بیشتر به دلیل رفتارهای نادرست پدرم بود که الآن اظهار
پشیمونی می کنه و آگاه تر شده و رفتارش خیلی بهتر شده، و هم چنین اینکه
متأسفانه پدر و مادرم هیچ وقت اهل مطالعه یا کمک گرفتن از یک مشاور خانواده
خوب و شخص قابل اعتماد نبودن و در نتیجه، فقط اختلافات تشدید و اوضاع بدتر
میشد و حتی تا مرز طلاق هم پیش رفتن هر چند زندگی ای که با هم داشتن هم
دست کمی از طلاق نداشت چون هم دلی و صمیمیت و دوستی بینشون از بین رفت، در
حالی که اکثر مشکلات و اختلافات این زوج، فوق العاده مسائل پیش و پا افتاده
ای بود که الآن براشون حل شده و می دونن چه طور باید حلّش می کردن، ولی
دیگه خیلی دیر شده و این آگاهیشون الآن تقریباً حکم نوشداروی بعد از مرگ
سهراب رو پیدا کرده یه جورایی!)
ولی من که کوچک ترین عضو خانواده هستم، اینقدر به دنبال مطالعه و تحقیق و پرس و جو و استفاده از تجربیات دیگران و یادگیری مهارت های زندگی رفتم، که حتی با اینکه هنوز چیز زیادی نمی دونم و تجربه نکردم واقعاً، اما تونستم سهم به سزایی در حل مشکلات خونوادگیمون داشته باشم (به دلیل اینکه اونها هیچ گامی برای حل مشکلات بر نداشتن که ای کاش اینطور نبود و این همه رنج بیخودی و بی حساب نمی کشیدیم در این سال ها).
و اگرچه پدرم الآن جدای از ما زندگی می کنه ولی میزان دوستی و صمیمیت بین اعضا خیلی بیشتر شده، دیگه طلاق نگرفتن و هر چند خاطرات بد و دل شکستن ها و مکافات عمل (نتایج کارهای بد و مضر انسان در طول زندگی) به راحتی ها دست از سر آدم بر نمیداره.
اما به هر حال آرامش و روابط درونی خانواده خیلی بهتر شده و تازه الآن احساس می کنیم که خانواده ی خوبی هستیم در حد خودمون (چون شهرستان زندگی می کردیم و برای کار من و برادرم، اونجا سالها گشتیم هیچ فرصتی نبود مجبور شدیم بیایم در یکی از شهرهای نزدیک تهران ساکن شیم که رفت و آمد به تهران آسون تر بشه، و خوشبختانه این موضوع در پیشرفت های کاری و اجتماعیمون تأثیر مثبت داشت هر چند واقعاً ای کاش مملکت منظم و درست حسابی می بود نه اینکه هر چی امکانات و فرصته تو تهران جمع بشه که از یه طرف زندگی رو در شهرهای دیگه به مردم سخت کنه و براشون محدودیت و محرومیت به وجود بیاره، و از طرف دیگه همه به اجبار جمع بشن در تهران که آلودگی و ترافیک و سایر مشکلات در این شهر، بدتر و بی معنی تر بشه و زندگی رو در "شهر فرصت ها" هم به شدت سخت تر و از بعضی لحاظ، کم کیفیت تر از شهرستان های دیگه کنه!
پدرم بازنشسته بود و شهرش رو خیلی هم دوست داره نمی تونه مدت زیادی از اونجا دور باشه تو عمرش هم اگرچه زیاد سفر کرده، اما هیچ وقت بیشتر از چند هفته نشده که از اونجا دور باشه! حق هم داره. تهران برا کسی مثل بابای من چه نکته مثبتی داره واقعاً؟ و در نتیجه اینطور شد که جدا از ما زندگی می کنه و هر چند وقت یه بار میاد و به ما سر میزنه و چند روز می مونه).
ولی من که کوچک ترین عضو خانواده هستم، اینقدر به دنبال مطالعه و تحقیق و پرس و جو و استفاده از تجربیات دیگران و یادگیری مهارت های زندگی رفتم، که حتی با اینکه هنوز چیز زیادی نمی دونم و تجربه نکردم واقعاً، اما تونستم سهم به سزایی در حل مشکلات خونوادگیمون داشته باشم (به دلیل اینکه اونها هیچ گامی برای حل مشکلات بر نداشتن که ای کاش اینطور نبود و این همه رنج بیخودی و بی حساب نمی کشیدیم در این سال ها).
و اگرچه پدرم الآن جدای از ما زندگی می کنه ولی میزان دوستی و صمیمیت بین اعضا خیلی بیشتر شده، دیگه طلاق نگرفتن و هر چند خاطرات بد و دل شکستن ها و مکافات عمل (نتایج کارهای بد و مضر انسان در طول زندگی) به راحتی ها دست از سر آدم بر نمیداره.
اما به هر حال آرامش و روابط درونی خانواده خیلی بهتر شده و تازه الآن احساس می کنیم که خانواده ی خوبی هستیم در حد خودمون (چون شهرستان زندگی می کردیم و برای کار من و برادرم، اونجا سالها گشتیم هیچ فرصتی نبود مجبور شدیم بیایم در یکی از شهرهای نزدیک تهران ساکن شیم که رفت و آمد به تهران آسون تر بشه، و خوشبختانه این موضوع در پیشرفت های کاری و اجتماعیمون تأثیر مثبت داشت هر چند واقعاً ای کاش مملکت منظم و درست حسابی می بود نه اینکه هر چی امکانات و فرصته تو تهران جمع بشه که از یه طرف زندگی رو در شهرهای دیگه به مردم سخت کنه و براشون محدودیت و محرومیت به وجود بیاره، و از طرف دیگه همه به اجبار جمع بشن در تهران که آلودگی و ترافیک و سایر مشکلات در این شهر، بدتر و بی معنی تر بشه و زندگی رو در "شهر فرصت ها" هم به شدت سخت تر و از بعضی لحاظ، کم کیفیت تر از شهرستان های دیگه کنه!
پدرم بازنشسته بود و شهرش رو خیلی هم دوست داره نمی تونه مدت زیادی از اونجا دور باشه تو عمرش هم اگرچه زیاد سفر کرده، اما هیچ وقت بیشتر از چند هفته نشده که از اونجا دور باشه! حق هم داره. تهران برا کسی مثل بابای من چه نکته مثبتی داره واقعاً؟ و در نتیجه اینطور شد که جدا از ما زندگی می کنه و هر چند وقت یه بار میاد و به ما سر میزنه و چند روز می مونه).
از طرفی به دلیل علاقه و اشتیاق زیادی که
در زمینه های کاری مورد علاقم داشتم و واقعاً لازم بود دانش مورد نیاز رو
کسب کنم، با وجود این فضای خانوادگی پر تنش و البته جامعه ی پرتنش تر!، از
همون نوجوونی تصمیم گرفتم که یه مدت خیلی تمرکز کنم روی پیدا کردن راهم و
موفقیت در هدفم، و با وجود همه مشکلات دیگه ای که در زندگیم به وجود اومد (
و واقعاً هم کیه که بی مشکل باشه؟) که کلی وقت و انرژی از من می گرفت و
نمی ذاشت تمام و کمال روی اهدافم تمرکز کنم، با وجود اینکه هنوز راه درازی
در پیش دارم نسبت به چیزی که برا خودم در نظر گرفتم، اما بعد از چندین سال
تلاش، به جز از نظر مالی (که اونم من براش تلاش کردم ولی خیلی از چیزا خارج
از کنترل من بود که جور نشد و به هم ریخت و منم که جوون و تازه کار بودم
دیگه بیشتر از این توان نداشتم)، به لطف و یاری حق، از همه نظر تونستم
موفقیت های خوبی رو تجربه کنم (هم در سطح فردی، و هم در سطح ملی و جهانی در
حوزه فعالیت های خودم) و یه مقدار طعم خوبی و خوشبختی رو هم بچشم!
در
این سال ها، طبیعتاً منم مثل هر جوون دیگه ای میل جنسی داشتم که خب البته
از همون اولش هم برام همه چیز نبود و می خواستم زندگی رو به بهترین و
پربارترین شکل ممکن تجربه کنم. واسه همین هم اول چسبیدم به هدف و کارهایی
که دوست دارم و برام مهمه انجامشون بدم، و در عین حال همیشه هم یه ندای
درونی من رو متوجه می کرد که یه وقت تک بُعدی نشم از بقیه جنبه های زندگی
به مشکل بخورم، اما خب، متأسفانه گاهی و در دوره هایی از کنترل من در می
رفت، و در نتیجه دوباره به تلاش و صرف وقت و انرژی نیاز داشت که به تعادل
در زندگی نزدیک شم، هر چند این یک چالش بزرگ بوده و هست برام تا همین الآن
(واقعاً ذهن آدم با همه ویژگی های خوبش، یه سری آسیب پذیری ها داره که اگه
آدم حواسش نباشه، واقعاً جهنم رو به زندگی ما میاره)، ولی خب، با همه
اینها، من تلاشم رو در این راستا انجام دادم که ادامه خواهد داشت.
اما
در مورد مسئله جنسی، متأسفانه در این سالها خیلی جاها خودم رو سرکوب کردم و
پاسخ درستی به این نیاز ندادم. یه دلیلش اینه که از طرف خانواده واقعاً
هیچ تربیت درست و واقع بینانه ای در مورد مسائل جنسی و زندگی مشترک و مهارت
های لازم به ما داده نشد، دلیلش هم همونه که گفتم، چون والدینی که خودشون
در زندگی ناموفق بودن و دنبال رفع کردن مشکلات هم نرفتن و مطالعه و یادگیری
(از هر طریقی) هم نداشتن، چه طور می تونن به بچه هاشون راه درست رو یاد
بدن؟ و نتیجه اینکه من و برادرم که از خودم بزرگتره، هیچی بلد نبودیم در
برخورد با جنس مخالف. من خودم با مطالعه و روحیه ی کنجکاوی که داشتم و
روابط اجتماعی که ایجاد کردم و با شنیدن و استفاده از تجربیات دیگران،
تونستم یه سری مسائل مهم و مهارت ها رو یاد بگیرم که خیلی هم زمان برد و
برادرم که کمتر از من توجه و جدیت نشون داد به حل این موضوع، الآن هم چنان
خیلی مشکلات داره در ارتباط با جنس مخالف و هنوز هیچ اقدامی برای زندگی
مشترک انجام نداده در حالی که معمولاً برادر بزرگتر، برادر کوچک تر رو
حداقل برای مهارت های اولیه زندگی کمک و راهنمایی می کنه (البته برادرم هم
مثل خودم از نظر مالی شرایط خوبی نداره اما هم چنان یه سری راه ها به روش
بازه و می تونسته و می تونه زندگی خوبی داشته باشه)
البته
یه دوره ای هم واقعاً هیچ جوره شرایط و آمادگی شروع یه رابطه رو نداشتم،
ولی خب، میل و احساس این چیزا سرش نمیشه و فانتزی های جنسی مختلف داشتم.
این بود که خود ارضایی که کمتر کسی شاید باشه که اون رو تجربه نکرده، در من
برای چندین سال و به مدت طولانی ادامه پیدا کرد، که علاوه بر اینکه همیشه
در خودارضایی حس می کردم یه چیزی کمه (چون خ. ا. تجربه ی رابطه ی جنسی کامل
نیست، همونطور که با حلوا حلوا کردن، دهن شیرین نمیشه!) یه چند ماهی هست
که دیگه واقعاً خیلی کمتر بهم لذت میده. و واقعاً جالبه که با وجود اینکه
حتی اعتیاد به خ.ا. پیدا کرده بودم، اما فکر می کنم دیگه کافیه و تا همین
الآن هم، ای کاش با یه جنس مخالف رابطه درست و شرعی می داشتم به جا اینکه
با خودم ور برم (هر چند ازدواج کردن هم اگه بدون خودآگاهی شروع شه و نتیجش
ناموفق و پر تنش باشه و بدبختی در زندگی بیاره، مثل اکثر ازدواج ها و زندگی
های آشفته که می بینیم، واقعاً مضرات و تبعات منفیش کمتر از خود ارضایی
باشه و یه زندگی بد واقعاً چیزی نیست که آدم بخواد بهش افتخار کنه، حتی در
مقابل یه چیز بی ارزش مثل خ. ا. رک و راست باشیم تعارف های الکی رو هم
بذاریم کنار !)
البته مشکل بزرگ دیگه ای که در خ.ا. برای من شخصاً وجود داشت،
این بود که بر خلاف همه هم سن و سال ها و همه کسانی که شنیده بودم اولین
بار از روی کنجکاوی و شیطنت و برای امتحان و غیره خود ارضایی رو انجام داده
بودن، من برای فرار از مشکلات روزمره زندگی ( و فشارهای روانی مختلف و ترس و
هراس از آینده) به این کار روی آوردم .
قبل از اون، فقط در خواب دچار برانگیختگی و احتلام شبانه می شدم و جالبه که نسبت به هم سن و سال ها و همکلاسی ها، خیلی دیرتر خود ارضایی رو شروع کردم، اونم نه به خاطر مسائل و لذت جنسی! نمی دونم کسی دیگه ای هم اینطوری خ. ا. رو برای اولین بار انجام داده یا نه؟
قبل از اون، فقط در خواب دچار برانگیختگی و احتلام شبانه می شدم و جالبه که نسبت به هم سن و سال ها و همکلاسی ها، خیلی دیرتر خود ارضایی رو شروع کردم، اونم نه به خاطر مسائل و لذت جنسی! نمی دونم کسی دیگه ای هم اینطوری خ. ا. رو برای اولین بار انجام داده یا نه؟
خلاصه
دیگه الآن با افزایش آگاهی و پیش رفتن در مسیر خودشناسی (که هم چنان ادامه
داره و نباید هم متوقف بشه) میخوام یه زندگی خوب رو شروع کنم. یه همسر خوب
و همدل پیدا کنم که با هم زندگی ای که دوست داریم و لیاقتشو رو داریم رو
بسازیم. از همه نظر هم میخوام بهترین ها رو تجربه کنیم، چه از نظر عاطفی،
چه جنسی و هر چیز دیگه ای که در زندگی مهمه (مثل داشتن آزادی و استقلال در
جنبه های مختلف زندگی، از جمله مالی)، نمیخوام چیزی برا همسرم کم بذارم که
متقابلاً ایشون هم با رضایت، بهترین ها رو برای من به عنوان همسرش و
زندگیمون به عنوان تجربه ی مشترکمون، بخواد و بهترین تلاشش رو انجام بده.
الآن
هم بزرگترین مشکل و دغدغه ی من مقل خیلی از جوون ها مسائل مالی هست، که
اون رو هم براش برنامه ریزی و تلاش می کنم و میخوام که حل بشه چون تجربه
ثابت کرده فشارهای مالی جزو بزرگترین فشارها در زندگی فردی، زناشویی و
اجتماعی هستن و نمیخوام این موضوع که در هر صورت کامل هم در کنترل من نیست،
زندگیم رو به هم بریزه.
تا الآن هم پا پیش نذاشتم و رابطه ای
شروع نکردم چون واقعاً نمی خواستم و نمی خوام با احساسات و زندگی کسی بازی
کنم همونطور که انتظار دارم کسی با زندگی و احساسات من بازی نکنه.
تا
قبل از این مرحله، کلی مشکلات شخصیتی و مشکلات دیگه هم در زندگی داشتم که
حتی در حد شخصی هم زندگی من رو به بدترین شکل ممکن مختل کرده بود چه برسه
به اینکه بخواد یک زندگی مشترک رو هم آلوده کنه. اما الآن در این مرحله ای
که هستم، یه سری از بزرگترین مشکلات و دغدغه های زندگیم رو تا حد زیادی رفع
کردم و تجربه های بهتری کسب کردم، و الآن کلاً موقعیت های بهترین دارم به
لطف خدا.
الآن تازه احساس می کنم کم کم دارم آماده میشم برا یه
زندگی خوب، ولی حل مسائل مالی همونطور که می دونیم یه شبه اتفاق نمی افته و
زمان می بره.
بنابر این میخوام بدونم چه طور این موضوع رو با
کسی که به خواستگاریش برم، مطرح کنم (البته در صورت وجود تفاهم و توافق در
جنبه های مختلف) و خانم ها در چنین شرایطی، چه قدر به مرد فرصت میدن، کنار میان و کمک می کنن برای تقویت بنیه مالی و رسیدن به استقال مالی؟ آیا فقط در حد همون دوران نامزدی؟ یا در سال های بعدی هم؟
و بعد ها در زندگی مشترک، در صورت رخ دادن نوسانات مالی و یا ورشکستگی و شرایط نزدیک به اون، چقدر رفتار خانم ها ممکنه تغییر کنه؟
*
از دوستانی که پیام رو خوندن، بی نهایت تشکر می کنم و منتظر نظرات، تجربه
ها و پاسخ های مفید و کمک کننده ی شما هستیم تا همه از هم بتونیم یاد
بگیریم...
با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همه عزیزان
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۱۷۰۳ بازدید توسط ۱۳۶۳ نفر
- جمعه ۲۵ تیر ۹۵ - ۱۰:۴۱