سلام
یه پستی در مورد زخم خورده عشق یک طرفه بود، گفتم منم داستان خودم رو بذارم ...
اولین باری بود که عاشق شده بودم. عاشق دختری که با اولین نگاه دلم لرزید. هر دو دانشجو بودیم. فکر و ذهنم تماما پیشش بود. دختری چادری و اسپرت پوش (مانتو، شلوار لی و کتونی) و زیبا... رفتم گفتم و گفت نه. گفتم ولی من عاشقتم. گفت باش ولی من نیستم. دلشکسته برگشتم خونه و بهش فکر میکردم. دیدم پیام اومد. همون دختره بود و اجازه داد که بیشتر آشنا بشیم و گفت عشق به مرور به وجود میاد
خوشحال بودم. انگار دنیا رو بهم داده بودند. اوایل شل کن سفت کن در میآورد و سر هر موضوعی می گفت تفاهم نداریم ولی به اشتباه ادامه دادیم رابطه رو. بهم می گفت تو نمی تونی دختری رو نگه داری. گفتم من اولین بارمه و تجربه ندارم. حتی چند بار هم سوتی دادم ولی اون پخته عمل می کرد. فهمیدم خانواده ش بالاتر از ما هستند از نظر پول و موقعیت ولی سعی کردم هر چیزی رو که میخواست از شکمم و خودم بزنم و براش تهیه کنم. ازم پرسید در ماه چقدر خرج می کنی؟ گفتم این قدر و لبخند زد. گفت من ماهی این قدر در حد میلیون.
گفت چرا این قدر لاغری؟ گفتم از اول این جوری بودم. گفت بازوی دستت اندازه مچ دست منه.
منم لبخند تلخ می زدم و می گفتم تو بهترینی. اونقدری محبت کردم و ابراز علاقه که مجبورم کرد رو در رو بهش ابراز علاقه کنم و کردم و کلی هم خوشحال شد و لپ هاش گل انداخت. حالش بد بود روز بعد. از پشت تلفن فهمیدم و گفتم بیا ببینم چیشده و اومد و کلی خندوندمش.
یه روزی اون قدر حالم بد بود که انگار تخلیه محبت شده بودم و گفتم چرا بهم نمیگی ابراز محبت نمی کنی و نمیگی دوستت دارم؟ گفت نامحرمیم و بعد محرمیت...
قطع کردم و زنگ زو و جواب ندادم. گفت دوستات حق دارند که با تو نسازن و تنها بمونی. دلم شکست اون لحظه...
ادامه پیدا کرد و گفت از چشمم افتادی. گفتم تو از چشمم نیفتادی و فقط دلم از تو ناراحته. گفت دل...گفت با من حرف نزن دیگه
شبش زنگ زدم و جواب نداد. خودش زنگ زد و داد و فریاد که اگه می خوای نباشی، نباش. منم گریه کردم و گفتم بفهم دلم تنگ شده برات. دلم می خواد که صداش کنی ولی صدا نمی کنی. اون جا آشتی کردیم و صورتم رو شستم. تولدش هدیه گرفتم و کلی خوشحال شد.
ازم خواست حق طلاق بدم، حق حضانت و حقوق ماهیانه که من به روزهای قشنگ فکر میکردم ولی دختره ترس داشت تا اینکه گفت با یک نفر دیگه به مدت چند سال بودم و می خواست بیاد خواستگاریم ولی نیومد. گفتم عیب نداره و مهم پشیمونی.
بعد از چند روز، به خانواده ها گفتیم و با هم تلفنی حرف زدند. اول جواب مثبت داد خانواده ش ولی اواسط حرف وقتی فهمید پدرم دولتی نیست و مامانم شاغل نیست و خونه و ماشین در حد اون ها نداریم، شل شدند و تموم کردند.
فردا که زنگ زدیم و گفتند نه. پسرتون پس انداز نداره، دانشجو و دخترمون بشینه خونه باباش، بهتر از اینه که سختی بکشه. گفت شخصیت و فرهنگ شما پایین تر از ما هست. مادرم تلاش کرد ولی جواب تلفن مادرم رو هم ندادند و وقتی به دختره گفتم که من بهت گفته بودم همه چیز و تو هم به مامان و بابات گفته بودی، خانواده ت فقط می خواستن کوچک مون کنن؟ چرا جواب ندادند و طفره رفت. گفت پسره پیام داده و گفتم چرا جواب دادی؟ گفت شک داری به من؟ سری دوم هم جواب داد و ... گفتم دلت اونوره؟ گفت از گذشته ام سوء استفاده نکن و سریع منو بلاک کرد!
به خانواده ش زنگ زدم و گفتند شخصیت و فرهنگ برای ما مهمه و مشابهتی نداره خانواده تون به خانواده ما. دیدم خجالت میکشن و اجازه دیدار حضوری هم ندادن.
نشد تا هر شب کارم گریه و سردرد بود. بهش پیام می دادم ولی بلاک بودم و جواب نمیداد.
یک روزی پیام داد و گفت منظور ما مادیات نبود ولی شما این جور فکر کردید! گفتم چی بود پس؟ گفت خاک بر سرت که نمیفهمی!
بعد زنگ زد و منم جواب دادم. گفت چرا ولم نمی کنی؟ گفتم یادته گریه کردیم برای هم؟ گفت اون برای موقعی بود که ارزش داشتی برام....منم قطع کردم و پیام داد که خیلی بی ادبی و رفتار تو و خانواده ت به شخصیت و فرهنگ تون بر می گرده. گفتم اون همه رفتار بد و شکستن شخصیت من از سمت خانواده ات و خودت چی شد پس؟ گفت برو نیا دیگه و درباره خانواده ام درست حرف بزن.
تموم شد و آخرش با بغض گفتم فقط برو گم شو، حالم از ریختت بهم می خوره و ۱ سال از اون رابطه گذشت و من تبدیل به شخصی سرد و خشک شدم... محبتی که رفت و گفت می خواستی نکنی. یک سال گذشت ولی هنوز بهش فکر می کنم و حتی به خوابمم میاد. با اینکه خاطراتش و همه چیز رو پاک کردم ولی نشد. احساس خورد شدن شخصیتم و دست خوردگی محبت و عشقم رو دارم. دوستانم که در جریان بودند، میگن باورمون نمی شه ولی تو رو داخل آب نمک نگه داشته بود و برای فرار از تنهایی اومده بود سمتت.
تو این مدت هم نتونستم سمت دختری دیگه برم، نخواستم خیانت کنم و نخواستم دختر پاک و مهربونی دیگه با منی که یکی دیگه رو می خواستم باشه.
طولانی شد، ببخشید. امیدوارم قسمت کسی نشه.
← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۲۲۴۱ بازدید توسط ۱۷۶۸ نفر
- يكشنبه ۱۶ بهمن ۰۱ - ۲۱:۴۶