قضیه اینه که من یه خواهر بزرگتر دارم با فاصله سنی کم. من و خواهرم هر دو درسمون یه جور بود و رتبه های کنکورمون نزدیک هم و هر دو تامون لیسانس دو رشته متفاوت قبول شدیم.
اما مشکل از اونجایی شروع شد که خواهرم درسش تموم شد و رفت سرکار و چیز خیلی عجیبی که وجود داره اینه که ایشون 5 روز در هفته روزی 2 ساعت میره سرکار و پشه میپرونه. یعنی کارش اصلا فیزیکی و سخت هم نیست. و برای این دو ساعت ماهی 4-5 تومن میگیره. کارش حالت آزاد داره و جنس صد تومنی رو میکنن چهار صد تومنو به مردم بیچاره میفروشن. واسه همین کلی سود داره. این پول حلاله ؟
یعنی در واقع انگار نشسته تو خونه و میخوره و میخوابه و تفریح میکنه و ماه به ما هم اینهمه پول میریزن به حسابش. این در حالیه که من دارم به سختی درس میخونم تا ارشد قبول بشم و بلکه بعدش یه کار 2 تومنی اونم شاید پیدا کنم. اونم با ساعت کار فوق العاده بالا.
من در عجبم از کار خدا .که چرا یکی باید اینجوری مفت مفت پولدار بشه. اگه یکی بره زحمت بکشه چمیدونم تا دکترا عمرشو بذاره درس بخونه یا روزی 8 ساعت کار کنه خب میگم نوش جونش.ولی اینجوری آخه انصافه؟
بدیش اینه که خیلیم آدم بی عرضه هست و با این همه پول نمیدونه چیکار کنه و حرومش میکنه.
آخه ما خانواده معمولی هستیم یعنی شاید ماه تا ماه من یه گوشت درست درمون نخورم یا برای خرید عید همیشه به مشکل میخورم و پول کم میاد.لباسام همه ارزون و نسبتا کهنه ن.
اونوقت با همه این شرایط خواهرم میره دو کیلو گوشت استیکی میخره کباب میکنه بوش تو خونه میپیچه و میشینه میل میکنه منم حسرت میخورم ققط.بعد تازه یه تیکه گوشت که کهنه میشه میگه نمیخوام و میریزش دور.
یا مثلا چهل جفت کفش داره همشون مارک و گرون قیمت ولی من تو یه جفت کفشم موندم.هیچوقتم نمیاد بگه مثلا این پولو بگیر برو برای خودت یه چیزی بخر. همش با دوستاش تو رستورانا و کافی شاپا و پارتیا میگردن و پولاشو به باد میده.
خیلی هم از خود راضیه و تا بحتمون میشه به من میگه تو اصلا کی هستی بدبخت. یعنی حرفاش تحقیر آمیزه . خیلی جزییات دیگه هم هست که دیگه نمیگم اینجا.
از طرفی ما توی قیافه هم خیلی متفاوتیم یعنی انگار خدا خواسته حسابی منو زجر بده.پدر مادر ما گندمین ولی من سبزه شدم و اون سفید. من با لاغری خیلی شدید بزرگ شدم جوری که همیشه مسخره میشدم ولی اون وزنش نرمال بود. و خب از منم بزرگتره. به خاطر همینا 10 -15 تایی خواستگار داشت و هر وقت با هم بیرون میرفتیم پسرا میافتادن دنبالش و اینم کلی کیف میکرد. منم خواستگار نداشتم.کلا از نظر ظاهر اصلا با هم قابل قیاس نبودیم و خودش حتی میومد میگفت دوستام گفتن چه خواهرت زشته.یا دوستام گفتن خواهرت چرا این شکلیه.تو خیلی خوشگلتری .
اینم بگم که من کل زندگیم پاک پاک زندگی کردم یعنی پسرایی بودن که بهم پیشنهاد دوستی میدادن ولی رد میکردم. ولی خواهرم خودشو وا داد و 4-5 تا دوست پسر داشت.
اینا گذشت تا اینکه 3 سال پیش سر همین حرفاش و خودخواهیاش با هم دعوامون شد و اونم دعوا رو شروع کرد و وسط حرفا بهم گفت بدبخت تو تا حالا خواستگار نداشتی حتی پسرا باهات دوستم نشدن از بس زشتی .من واقعا دلم شکست چون این قضیه نقطه ضعف من بود و اینکه این حرفو تو روم زد اونقدر حالمو بد کرد که رفتم توی حموم و اینقدر گریه کردم تا نفسم بند اومد توی همون حالت نفرینش کردم و از خدا خواستم که تا ابد بی خواستگار و مجرد بمونه تا دیگه نتونه بزنه تو سر من.
از اون روز به بعد تا الان دیگه خواستگار نداشته و سنشم داره میره بالا و به شدت در حسرت ازدواجه.همه ش با حسادت میاد میگه فلان دوستمم ازدواج کرد و کلی از دوستش بدم میگه.
کلا به خاطر ظاهری که خدا بهش داده و پولیم که الان مفتی داره خیلی خودخواهه و همیشه همه رو از بالا میبینه
توی فامیل همه به خودخواهی میشناسش همش افاده میاد و پز میده و بقیه رو تحویل نمیگیره.ولی برعکس منو همه به مهربونی و فهمیدگی میشناسن.
حالا من وقتی فکر میکنم به این شرایط خودمون ناراحت میشم و میگم خدایا چرا به اونی که لیاقت نداشت جنبه شو نداشت این چیزا رو دادی. چرا همیچین کسی رو گذاشتی تو خانواده من که هر روز ببینمش .که همه ی زندگیم باهاش مقایسه بشم.حتی مامانمم طرف اونه و کلا اونو میپرسته و اونم واسه مامانم خرج میکنه.حتی مامانم رفته براش یه دعای ازدواج گرفته گذاشته تو اتاقش تا بختش باز بشه.البته من بعدا نفرینمو پس گرفتم اما انگار کار خدا شوخی بردار نیست و خودش حق والناس و میگیره.
من با وجود اینکه همیشه ازش پایینتر بودم ولی همیشه دوستش داشتم و دوس داشتم باهاش باشم اما اون همیشه دوستاش و دوست پسراشو به من ترجیح میداد و منو تنها میذاشت و میگفت تو به من نمیخوری و تو اصن بدرد نمیخوری و ... حتی وقتی خیلی باهاش مهربون بودم یهو در اومد بهم گفت تو واسه پولام اینقد باهام خوبی.درحالی که من تا حالا یه قرونم ازش نگرفتم.
باورتون نمیشه یه بار عید بود و من و مامانم و خواهرم سه تایی رفته بودیم خرید. اون با پولاش واسه خودش بهترین لباسا رو خرید و آخر سر رفتیم یه کفش فروشی و مامانم خیلی دلش واسه من سوخت و یه کفش خیلی خوب برام خرید. خواهرم وقتی دید من یه کفش خیلی خوب خریدم اینقدر زورش اومد که نتونست حتی خودشو کنترل کنه و دعوا رو شروع کرد و گفت : خوبه والا اون موقع که من سرکار نمیرفتم از این چیزا واسم نمیخریدین چرا این باید یه کفش مثل من بپوشه؟!!! یعنی میخواست خودش داشته باشه ولی من نه. از اینکه ازم بالاتر باشه لذت میبرد.
دوستان خواهش میکنم با دقت به حرفام فکر کنید و بگید آیا من آدم بخیل و حسودی م؟من نباید ناراحت باشم؟ شما جای من بودید چی میکردید؟ من چجوری باید با این بی عدالتی که هر روز و هر روز جلو چشمامه کنار بیام؟
آخه صبرم حدی داره. نمیشه که یکی بالای بالا یکی پایین پایین و هر دو با هم زندگی کنن.هزاران آدم بی لیاقت توی این دنیا هستن که دارن خوش میگذرونن ولی وقتی اون آدم خواهرت باشه عذاب آور میشه.
با وجود همه اینا من همیشه خوشحال و خندانم ولی اون همیشه دلخوره و افسرده ست و میشینه میگه چرا من ازدواج نمیکنم و ... خوشی زده زیر دلش.وقتیم من دلداریش میدم میگه برو بابا توام که هیچی حالیت نیست.
من با این آدم چیکار کنم؟؟ خواهشا کمکم کنید دلیل این بی عدالتی ها چیه؟ من هر چی فکر میکنم نمیفهمم
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۴۰۱۷ بازدید توسط ۲۷۸۸ نفر
- دوشنبه ۴ بهمن ۹۵ - ۲۲:۳۵