سلام دوستان!
به نظرتون توقع ما از اقوام و دوستان و آشنایان چقدر باید باشه؟ اصلاً خودتون توقعتون نسبت به بقیه چقدره؟ بذارید چند تا مثال بزنم تا مطلب واضح تر بشه.
یکی از اقوام ما برا دخترش خواستگار اومده بود اینا حرفاشونو که زده بودن کاراشونو که کرده بودن همه چیز اکی شده بود .مثلاً 2 روز قبل عقد تازه به دایی دختر خانم که البته تنها دایی اینا هم بود گفته بودن آره فلانی فردا شبم عقد دخترمونه . این جناب دایی خان تازه شب عقد آقا دوماد که میشده شوهر خواهرزادش و دوماد خواهرشو دیده بوده.
شب عقد این جناب دایی خان به خانمش که زندایی میشد گفته بود آقا این درسته که من دایی تازه شب عقد دوماد رو ببینم و 2 روز قبلش خبردار بشم؟! البته این دایی خان چون خیلی اهل ظهور و بروز و اعتراض نیست چیزی به خانواده خواهرش نگفته بود و فقط به خانمش گفته بود.
یا مثلاً یه رسمی تو شهر ما هست نمیدونم تو شهرای دیگه هم این رسمو دارن یا نه اما تو شهر ما رسمه که جهیزیه عروس رو چند روز قبل شب زفاف خانمای خانواده عروس یعنی مادرش ، خواهراش ، خاله ها ، عمه ها و ... میان جهیزیه رو تو خونه میچینن . مثلاً بشقاب چنگالا و وسائل آشپزخونه رو تو کابینت صف میدن تختو مرتب منظم میکنن و ... .
حالا عروسی یکی از دخترای اقوام ما بود، مادر این دختر خانم طبق رسم به خاله ها و عمه ها و ... زنگ زده بود بیاین جهاز دخترمو ببریم تو خونشون. خاله ها و ... اومده بودن اما به عمه های دختره که گفته بود؛ عمه های دختره همگی گفتن داریم میرم بیرون برا تفریح چون روز جمعه ای بود.
من خبردار شدم اولاً هم خود عروس خانم هم خواهرش اولاً از این کار اینا به شدت ناراحت شده بودن که این عمه های ما دسته جمعی دارن میرن بیرون یه خبری به ما ندادن که ما داریم میریم بیرون شما میاین یا نه؟
ثانیاً از این جهت ناراحت شدن که گفتن خوب شماها یه دونه داداش که بیشتر ندارین این داداشم 2 تا دختر بیشتر نداره حالا عروسی دختر اولشه برا بردن جهاز دخترش دعوتتون کرده خب این تفریح اینقدر واجب بود که نیومدین؟ خب کتسلش میکردین یه روز دیگه میرفتین.
ضمن اینکه فرضاً واجب بوده و باید میرفتین وقتی برگشتین خونه هاتون نمیشد یه زنگی بزنین که ما برگشتیم شما هنوز کار دارید؟ کمکی چیزی نمیخواید تا ما بیایم؟ اما انگار نه انگار.
حالا این 2 تا مثال واقعی بود که خودم در جریانش بودم و شاید تو زندگی بقیه افراد هم از اینطور مسائل پیش بیاد.
یا یه مثال برا شخص خودم اتفاق افتاده بود یکی از رفقای صمیمی خودم که 7 سال تو راهنمایی و دبیرستان با هم بودیم که البته بعد دانشگاه ارتباطمون کمتر شده بود اما خب هنوز رفیق صمیمی بودیم.
یه روز خونه یکی از رفقا رفته بودیم مهمونی یکی از رفقای مشترک ما گفت آره فلانی هم 3 4 ماه پیش عقد کرده. خب اونجا من بهم برخورد که بعد اینهمه سال رفافت عقد کرده خبر نداده. بعد چند وقت که دیدمش بهش گفتم که فلانی عقد کردی چرا خبر ندادی؟ گفت آخه مراسممون مختصر و خلوت بود خیلی کسی رو دعوت نکرده بودیم. که من بهش گفتم آخه من که توقع دعوت نداشتم یه خبر میدادی که آره دارم عقد میکنم ولی شرمنده نمیتونم دعوتتون کنم إن شاءالله یه موقع دیگه در خدمت هستیم یا اصلاً حتی در خدمت هم نبودی همینکه خبر میدادی.
حالا شما دوستان بگید در امثال اینطور مواردی که مثال زدم خودتون نسبت به اطرافیانتون توقع دارید یا نه؟ اگه مثلاً رفیق فابریک شما ازدواج کرد به شما نگفت و شما 4 ماه بعدش اونم تصادفی فهمیدید ازش ناراحت نمیشید یا نه؟ اصلاً توقع دارید اینطور مسائل رو بهتون بگن دوستان و آشنایان و اقوام یا نه؟
بعد علاوه بر اینکه دوستان بگن خودشون چطور هستن؛ بگن به نظرشون اصولاً اینکه خیلی از ماها از اینطور توقع ها رو نسبت به بقیه داریم که مثلاً بهمون بگن و اگه نگن ناراحت میشیم؛ این توقع توقع بجا و بحقی هست یا نه این توقع بیجایی هست که مثلاً اگه رفیق فاربیکون میخواد ازدواج کنه به ما بگه و اگه نگه کار بد و اشتباهی نکرده که ما ازش ناراحت بشیم. و ...
← مسائل متفرقه (۷۵۸ مطلب مشابه)
- ۲۳۵۹ بازدید توسط ۱۷۰۹ نفر
- شنبه ۲۶ تیر ۹۵ - ۲۲:۳۳