سلام
مشکلم را خیلی در لفافه می گویم چون نمیخواهم مشخصاتم معلوم بشود.
آخر دهه سوم هستم ازذسن تکلیف نمازهام رو خوندم قرآن مقداری و کمی هم مطالعه کتابهای دینی. و حتی با حجاب بودم و هستم. حجاب رو هم از اول دوست داشتم و دارم. و از کودکی دوست داشتم جزء پاکترین و بهترین آدمها باشم.
در کودکی با شنیدن داستان پیامبران و امامان دوست داشتم مثل اون ها باشم. بدون خطا! بدون هیچ گناهی! امّا این طور نشد. متأسفانه در همان کودکی یک زمانهایی برخوردهای بدی نسبت به پدر مادر خواهر برادر و غیره داشتم.
امّا واجبات رو عمل میکردم تا الآن! امّا یک مسئلهای هست من نمیخواهم اعتراف به گناه کنم پیش بندهها. امّا نمی تونم مشکلم رو حل کنم. خیلی دارم عذاب می کشم. نمیخواهم برای گناهانی که انجام دادم دلیل بیارم. من در یک برهه از زمان حدود چند سال قبل. لغزیدم...
متأسفانه چت یا تلفنی صحبت کردن امّا انگار تو جهنم بودم و همون زمان هم حالم داشت از خودم بهم میخورد. هر وقت بهش فکر میکنم میخواهم دق کنم میخواهم بمیرم از شدت شرمندگی از شدت نفرت از خودم و گناهانم.
از اینکه حیا و پاکی م رو آلوده کردم... همون موقع حس زباله بودن پیدا کردم و همین طور داشتم تو لجن دست و پا میزدم و.... به خودم میگفتم از چی به چی تبدیل شدی. از خدا نمیترسی از خدا خجالت نمیکشی؟ از بندههای خدا خجالت نمیکشی؟ از اینکه خانواده ت بفهمن چه گناهانی میکنی و چقدر آلوده شدی خجالت نمیکشی؟ از اینکه آبروت بره جلو همه مردم. جلوی خانواده ت.
من از اون زمان توبه کردم امّا هنوز حالم خوب نیست! انگار مهر داغ روی قلبم زده شده. انگار جای اون گناهان مثل زخم تازه ست که قرار نیست هیچ وقت خوب بهش. من اکثر اوقات همه ش به فکر این هم که بمیرم دیگه تحمل این موضوع رو ندارم تحمل این زخم گناهانی که مونده و از خودم متنفرم به خاطر گناهانم.
از اینکه یک روزی اطرافیانم بفهمند من چه آدمی بودم و چه گناهانی کردم هر روز آروزی مرگ میکنم یا به خودکشی فکر میکنم. اطرافیانم و بقیه من رو دختر خوب و با حجب و حیا می بینند. وقتی کسی از من تعریف میکند و چه مستقیم چه غیر مستقیم دوست دارم دق کنم و برم تو زمین.
جهنم من از همون زمان که خطا کردم شروع شد و حتی با توبه کردن این جهنم تمام نشد و نمی شه. من هر روز دارم مریضتر میشم. از بس که غصه گذشته رو می خورم انواع مرضها رو گرفتم. نمی تونم خودم رو ببخشم از سوی دیگر از اینکه یک روزی آبروم جلوی خانواده م و مردم بره به مرگ فکر میکنم و آبروی من پیش خدا رفته.
یک مسئلهای دیگه اینکه من تنها یک خط تلفن داشتم و دارم و من با همین خط تلفن این اشتباهات رو انجام دادم و هنوز خطم رو تغییر ندادم خود همین قضیه خیلی من رو دچار ترس و دلهره و عذاب کرده. هر لحظه به مرگ فکر میکنم. نمی تونم باور کنم که خدا گناهانم رو می بخشه چون حس میکنم من گناه کار ترین آدم روی زمینم و هیچکس به اندازه من گناه نکرده و حالم از خودم بهم میخوره.
حتی دیگه نمی تونم به ازدواج و زندگی کردن فکر کنم... حس میکنم مرگ برای من بهتره. شاید با مرگ آرامش بگیرم و بار سنگینی گناهانم کمتر حس کنم... دوست دارم برم تو کوه و تو بیابون که کسی نباش همون جا تا آخر عمرم ضجه بزنم بگن خدایا غلط کردم جاهل بودم عقل نداشتم... خدایا حس پاکی م رو بهم برگردون. خدایا پاکم کن و بعد جونم رو بگیر. بگم خدایا خیلی شرمندهم خدایا از شدت گناهانم میخواهم دق کنم خدایا دیگه هیچ آبرویی پیشت ندارم...
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)
- ۵۵۷۸ بازدید توسط ۳۹۱۱ نفر
- دوشنبه ۳۰ خرداد ۰۱ - ۲۳:۰۹