سلام دوستان
وقت بخیر
ابتدا ببخشید که متن طولانی شده ...
بنده آقایی هستم ۲۶ ساله که متاهل بوده و ۷ ماه از خانمم بزرگتر هستم ( سه سال است ازدواج کردیم ) و از طریق ایشان با این وبلاگ بسیار مفید آشنا شدم. به لحاظ تحصیلات، بنده دانشجوی سال دوم دکتری مهندسی در دانشگاهی دولتی و البته برند در رشته خودم، تحصیل میکنم ( تمام مقاطع را در این دانشگاه بودم ) و خانمم در حال تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاهی دولتی هستند که هر دو دانشگاه در شهر خودمون می باشد. به لحاظ قومیتی از دو استان مختلف بوده که بنده اهل مرکز استانی غیر از محل زندگیمان و خانمم اهل شهرستانی در استانی که ساکن هستیم، می باشند. در واقع چند نسل قبل خانواده پدری و مادری بنده به محل زندگی فعلی مان مهاجرت کردند برای کار.
خانواده و اقوام بنده ساختار سنتی، کم رفت و آمد و نسبتا درونگرا دارند. بحمدالله اکثرا ( حدود ۸۰ درصد ) وضعیت مالی خوبی دارند. ( مثلا در محله درجه یک شهرمان زندگی می کنند) با این حال بچه هایشان را هم طوری تربیت نمی کنند که احساس کنند نباید تلاشی در زندگی داشته باشند و اصطلاحا بخور بخواب تربیت شوند. ( البته مواردی هم بخور بخواب مثل خواهر و برادر خودم اینگونه تربیت شدند ولی بنده منظورم اکثریت بچه های نسل جدید هست نه همشون ) .
حدود ۵۰ درصد بچه ها در دانشگاه های دولتی تهران و مراکز استانها در رشته های مختلف تحصیل کردند یا می کنند ( بدون داشتن هر گونه سهمیه ای ) و حدود ۲۵ درصد هم وارد بازار آزاد شدند که اونها هم بحمدالله وضعیت مالی و شغلی خوب و قابل قبولی دارند به گونه ای که بعضا از تحصیل کرده ها هم بیشتر درآمد دارند! (برای مثال صاحب منزل میلیاردی در شمال تهران و ماشین های چند صد میلیونی هستند.)
۲۵ درصد هم هستند که تحصیلات در حد دانشگاه آزاد و امثالهم داشته و یا بیکار هستند که متاسفانه باز هم خواهر و برادرم در این زمره قرار میگیرند. البته در گذشته پدر و مادرم مشکلات زیادی با هم داشتند ( که البته پدرم سال ۸۹ به رحمت خدا رفتند ) و دلیل ناکامی برادر و خواهرم غالبا همین مشکلات آنها بوده و در واقع بنده استثنا هستم در میان آنها.
با تمام این اوصاف و موفقیت ها اگر با این افراد کمی نشست و برخاست داشته باشید خواهید دید ادعای زیادی در رابطه با هوش و استعداد زیاد، زیبایی، مال و منال، موقعیت اجتماعی و خانوادگی خوب و... ندارند و به قول معروف « درخت هر چه پربارتر ، افتاده تر». البته قصد تعریف و تمجید ندارم؛ چون اگه داشتم اینقدر صادقانه و شفاف دسته بندی نمیکردم افراد رو.
اکثر این ویژگی هایی که عرض کردم خدمتتون برعکسش در خانواده ی همسرم وجود داره؛ پر رفت و آمد، برونگرا، پرمدعا در هوش و استعداد و زیبایی و مال و منال و جایگاه اجتماعی و خوش تیپی (!!!) و ... ولی وقتی فارغ از این تعریفات، آنها را بررسی کنید متوجه خواهید شد که اکثر این تعریفات شو تبلیغاتیه نه واقعیت.
به طور مثال در کل خانواده هایشان فقط خانم بنده س که در دانشگاه و رشته ای تراز اول در حال تحصیل هستند که به ایشان به عنوان «گل سر سبد» خاندان همسرم نیز چندین ان قلت وارد است که عرض میکنم خدمتتون؛
ایشان با وجود داشتن سهمیه شاهد، یک سال پشت کنکور مانده اند تا در رشته پزشکی آن هم در دانشگاهی سطح پایین تر از دانشگاه شهر خودمان قبول شده اند و باز هم به لطف فرزند شاهد بودن ایشان از همان ترم اول به طور دائم به دانشگاه شهرمان منتقل شده اند. برای تقریب به ذهن اگر برای قبولی در دانشگاه شهر خودمان تا رتبه ۳ هزار کشور قبول میشن رتبه ی کشوری سال اول خانمم بیش از ۴۰ هزار و سال دوم ایشان حدود ۲۰ هزار شده که به لطف داشتن سهمیه در رشته و دانشگاهی قبول میشن که باید رتبه ی زیر ۳ هزار داشته باشی. ( خیلی جالبه که ایشان با اعتماد به نفس و البته غرور تمام در دوران آشنایی به بنده اعلام میکردند که من اگر سهمیه هم نداشتم قبول میشدم و وقتی از ایشان رتبه کشوری رو میپرسیدم میگفتن یادم نیست!!!
بماند ادعاهای گزاف درباره هوش و استعدادشان و تعریفات مکرر خانواده ایشان!!! جهت اطلاع، بنده حائز رتبه سه رقمی کشوری در کنکور سراسری و دو رقمی کشوری در کنکور ارشد و دکتری (بدون داشتن سهمیه) هستم. رتبه های ایشان با بررسی های خودم از لابلای حرفاشون به مرور زمان به دست اومده که البته بنده جرأت گفتن این حرفا به خودشونو ندارم چون متاسفانه ایشان و کلا خانوادگی تا حدودی عصبی مزاج هستند و با گفتن خیلی حرفهای کمتر از اینها هم برافروخته می شوند چه برسه به اینکه بخوام این واقعیت های به این تلخی رو بهشون بگم ).
ان قلت ها به اینجا ختم نمیشه و علاوه بر نحوه قبولی ایشان در دانشگاه، معدل حدود ۱۲ و عقب افتادگی چندین ترمه ایشان هم هست به طوری که سه سال پیش ایشان سال سوم و الان سال ششم بوده و علی القاعده تا یکی دو سال آینده باید درسشون تموم میشد ولی الان در خوشبینانه ترین حالت ممکن چهار سال از درسشان مونده یعنی حداقل ده سال طول میکشه ایشون پزشک عمومی بشن که البته با این وضعیت تحصیلی از الان رویای گرفتن تخصص در بهترین رشته ها رو هم دارن!!! خدا بهمون رحم کنه!!!
مشکل اینجاست که ایشان همچنان با اینکه میداند من از خیلی حقایق مطلع شدم باز هم دست بردار نیست و هم بعضی اوقات از خانواده خود تعریفات گزاف میکند و هم گاهی اوقات ایراداتی به خانواده و اقوام بنده وارد میکند که چندین برابرش به خود ایشان یا خانواده و اقوامشان وارد است؛
به طور مثال ( چون بحث عقب افتادگی تحصیلی ایشان را عرض کردم این مثال رو بیان میکنم وگرنه مثال بسیار است.) ایشان همین چند روز پیش درباره اینکه چطور فلان فامیل بنده که دندانپزشکی میخوند، به جای ۶ سال درسشو ۸ ساله تموم کرده؟ یا چرا پشت کنکور مونده؟ خب همین عیوب به طریق اولی در شخص همسر بنده وجود داره...
تازه اون بنده خدا که سهمیه هم نداشته و چه بسا رتبه کشوری بهتری از خانمم داشته ولی متاسفانه در کمال پررویی و وقاحت خانم بنده میاد اینطوری انتقاد میکنه... به قول حضرت علی: من لا یصلح نفسه لا یصلح غیره... کسی که خودش عیوبی داره نمیتونه بره به دیگران انتقاد کنه که شما چنین عیوبی داری و...
در واقع با علم به تمامی عدم تطابق تعریفات با واقعیات، اصلا تحمل شنیدن تعریف از خانوادش و یا انتقاد به خانوادمو ندارم... این به معنای انتقاد ناپذیری نیست... ایشان باید درک کند که هر انتقادی کند چند برابر بیشتر و بدتر به خودش یا خانوادش وارده... پس مهمه که چه کسی داره انتقاد میکنه... وگرنه قطعا بی عیب و نقص نیستیم.
راستش من در این چند سال که در زمینه های مختلف ادعاهای زیاد و عمل کم از ایشان و خانواده شان دیدم ( مثالها زیادند و همین طوری طولانی شد چه برسه به اینکه بازم مثال بزنم!) به این نتیجه رسیدم که بعضی از مردم ایران فقط اهل حرف و شعارند و اهل عمل و البته تواضع نیستن... از این جهت بسیار حس سَرخوردگی و حتی تنفر، هم نسبت به همسرم و خاندانشان و قومیتشان و هم به اکثریت جامعه که احساس میکنم بدین شکل هستند، پیدا کردم و به جِد به فکر مهاجرت از کشور و ادامه تحصیل و حتی زندگی در خارج از کشور هستم چون اصلا این روحیات پرمدعا و کم عمل رو نمیپسندم و شدیدا منزجر شدم .
متاسفانه بنده صرفا طبق تعریفات بی حساب و کتاب آنها زیر بار مهریه نسبتا سنگینی همچ رفتم... سه دانگ منزلی که الان ساکن آن هستیم و ۱۱۴ سکه... وقتی کم کم با واقعیتها روبرو شدم دیدم اصلا نباید میپذیرفتم ولی دیر شده بود و این چند سال هم از ترس مهریه دارم زندگی میکنم وگرنه...
حال، از شما عزیزان که اتفاقا همگی ایرانی هم هستید تقاضا دارم حتما نظرتون رو بگید تا بدونم آیا واقعا اکثر جامعه ما همینه و اینکه شما جای من بودید چکار میکردید؟ باید جدا بشم یا همه همینن و بهتره خودمو بزنم به بیخیالی و حساس نشم؟!
البته یه نکته هم بگم که احتمالا خیلیا خواهند گفت چرا بیشتر تحقیق نکردی و خودت باید بیشتر چشماتو باز میکردی... کاملا قبول دارم و اشتباهات خودمو میپذیرم... الان که این وصلت صورت گرفته باید چه کرد؟؟؟
ممنون از وقتی که گذاشتید.
موفق باشید.
← مشورت در زن داری (۳۳۷ مطلب مشابه)
- ۳۱۸۸ بازدید توسط ۲۳۸۵ نفر
- سه شنبه ۵ تیر ۹۷ - ۱۵:۴۲