سلام و خسته نباشید

من به یه دختری علاقه دارم راضیم براش بمیرم اینو یا تموم وجودم دارم میگم . اون هم منو دوست داره   ... فقط تنها مشکلمون اینه که هم سن و سالیم و تقریبا کوچیکیم (۱۷)... هر دوتامونم  درسمونو خیلی خوب میخونیم  و خانواده های هردومونم خیلی سختگیرند و الا ما هم چون  همدیگه رو دوست داریم گفتیم از الان لااقل به مادرامون قضیه رو بگیم ولی مادر ایشون رابطمونو به پدرش گفت .

ولی چون به دخترشون خیلی خیلی اعتماد داشتن با نصیحت و قول گرفتن از دخترشون تمومش کردن . ما هم چند ماه پنهانی حرف میزدیم ولی چون عذاب وجدان داشت که به پدر و مادرش دروغ گفته تصمیم گرفتیم که دیگه  با هم حرف نزنیم .

ولی هر لحظه به یاد هم باشیم الان هشت ماه از زمان قطع رابطمون گذشته ولی یکمم از علاقم بهش کم نشده و مطمئنم که اونم مثل منه.

قرار گذاشتیم که بعد قبول شدن تو یه دانشگاه خوب ازدواج کنیم انشاءالله . اینجوری نه به درسمون لطمه میخوره نه خانوم عذاب وجدان میگیره  و همم اعتماد پدر و مادرمون بهمون بر میگرده .

به نظرتون فکر خوبی کردیم؟ خیلی سخت بوده این مدت برام... چی کار کنم تا یکم اروم بشم  فکر و خیالش داره منو میکشه .


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)