سلام، پیشاپیش بابت جواب های خوبتون ممنونم
دختری هستم 23 ساله و حدود یکساله عقد کردم. خودم دانشجوی سال آخر مهندسیم و و شکر خدا به تازگی جای خوبی مشغول بکار شدم. خانواده متدینی دارم اما خودم چادری نیستم اما به اصول دینی کاملا پایبندم. آشنایی من و همسرم تقریبا بصورت سنتی بود ما همسایه بودیم و همسرم بواسطه خواهرشون که با هم دوست بودیم خواستگاری کردن و قرار شد یک ماهی بصورت محدود آشنا بشیم و اگه به توافق رسیدیم علنی شه که با توجه به ذهنیتی که من ازشون داشتم و پسر سر به زیر و خوبی دیده بودمشون مادرمم قبول کردن و بعد از توافق و تفاهمات اولیه قضیه علنی شد.
پدرم در ابتدا با 3 چیز مخالفت کردن؛
اول اینکه شغل ثابت داشت ولی پس انداز چشمگیری نداشت (27 ساله بودن)
دوم اینکه پدرشون از همسر دومشون 3 پسر دیگه داشت که از لحاظ تیپ ظاهری و اخلاقی چندان موجه نیستند و در یک ساختمون و واحد جدا زندگی میکنند و البته همسرم اصلا معاشرت خاصی جز سلام و احوالپرسی باهاشون نداره و میگه هم کفو نیستیم
سوم اینکه 7 خواهر داره و تک پسره.
راستش چند وقتیه فکر جدایی میکنم با وجود اخلاق های خوب زیادی که همسرم داره فوق العاده زن دوست و خانواده دوسته، مومن و معتقده، مهربون و مودبه، دست و دل بازه و به حلال حروم بشدت پایبنده و ...
اما چرا فکر جدایی میکنم:
1. همسرم دو تا اخلاق بد داره که منو میرنجونه اول اینکه زود عصبی میشه و از کوره در میره که نسبت به اوایل با صحبتای من بهتر شده و دوم اینکه راجع به مساله ای که اطلاع نداره اظهار نظر میکنه که این کارش چند باری باعث ضایع شدنش شده :(
میتونیدبگید چه راهکاری برای ترک این اخلاقاش هست؟
2. با توجه به پس انداز کم همسرم پدرم با پدرایشون قرار گذاشت که برای خونه ما رو حمایت کنن و قرار شد خونشون رو بفروشن و یک واحدب ه ما بدن تا ما چند سالی اجاره ندیم و بتونیم پس انداز کنیم. اما متاسفانه پدرشون به فکر نیستن و واقعا ما رو سرگردون کرده و من از طرف خانواده هی پرس و جو میشم و هر بار هم همسرم به پدرشون میگن وعده فردا و پس فردا میدن.
3. با اینکه همسرم و پدر مادرش آدمای مذهبی و معتقدی هستن اما خواهر شوهرام و همسراشون چندان پایبند دین نیستن (تو حجاب و نماز و...) و حتی دیدم در مراسماشون شراب هم گاهی میخورند و من و همسرم خیلی ناراحت میشیم چون اهل این حرفا نیستیم و وقتی اینهمه تفاوت رو با خونواده خودم میبینم ناراحت میشم و اکثرا از مهمونیا لذتی نمیبرم باعث بدخلقی با همسرم میشه ( من این مورد رو نمیدونستم و بعدش فهمیدم البته همسرمم قسم میخوره میگه این بساطا تو جمعای ما نبوده و... (4 5 نفر اینجوریند)
4. برخلاف خانواده ما که خیلی ادب رو رعایت میکنیم ( در خانواده پدری و مادری و خودم ) اونا تو بعضی موارد اصلا کوچیکی و بزرگی رو متوجه نیستند و بارها دیدم که خواهر همسرم که ازش کوچیکتره بهش بی احترامی میکنه گاها دیدم همسرمم جواب خواهراشو میده که خیلی این موضوع برام آزار دهندس ولی چیزی نمیگم.
مادر و پدر همسرم بسیار مهربون و فهمیده هستند و نهایت ادب و احترام و محبت رو هم من به اونها و هم اونا به من دارن،خود همسرمم پسر خوبیه گذشته سالمی داشته و تو فامیل و خانواده مورد تاییده و خودشو تو دل همه جا کرده.
با وجود اینا اغلب از انتخابم پشیمون میشم چون ما خانواده خیلی مورد احترامی هستیم و از نظر وضع مالی خدا رو شکر خیلی خوبیم و رفتار من و خواهرام بخاطر تربیت خوب پدر و مادرمون تو فامیل همیشه مثال زدنیه اما همش حس میکنم برای ازدواجم عجله کردم و اگه صبر کرده بودم قطعا موارد خیلی بهتر از این هم بودش.
الان پدرم بخاطر رفتار درست همسرم همش میگن نگران نباش و از نظر مالی اگه پدرش حمایت نکرد خودم کمکتون میکنم و نمیذارم سختی بکشید...
شما راهنماییم کنید من چکار کنم؟ با وجود عشق و علاقه زیادی که به همسرم دارم احساس میکنم این 4 مساله ای که گفتم باعث خراب شدن زندگیم میشه و بعد ها مشکلاتم از این بیشتر میشه.
ببخشید سرتون رو درد آوردم.
دختری هستم 23 ساله و حدود یکساله عقد کردم. خودم دانشجوی سال آخر مهندسیم و و شکر خدا به تازگی جای خوبی مشغول بکار شدم. خانواده متدینی دارم اما خودم چادری نیستم اما به اصول دینی کاملا پایبندم. آشنایی من و همسرم تقریبا بصورت سنتی بود ما همسایه بودیم و همسرم بواسطه خواهرشون که با هم دوست بودیم خواستگاری کردن و قرار شد یک ماهی بصورت محدود آشنا بشیم و اگه به توافق رسیدیم علنی شه که با توجه به ذهنیتی که من ازشون داشتم و پسر سر به زیر و خوبی دیده بودمشون مادرمم قبول کردن و بعد از توافق و تفاهمات اولیه قضیه علنی شد.
پدرم در ابتدا با 3 چیز مخالفت کردن؛
اول اینکه شغل ثابت داشت ولی پس انداز چشمگیری نداشت (27 ساله بودن)
دوم اینکه پدرشون از همسر دومشون 3 پسر دیگه داشت که از لحاظ تیپ ظاهری و اخلاقی چندان موجه نیستند و در یک ساختمون و واحد جدا زندگی میکنند و البته همسرم اصلا معاشرت خاصی جز سلام و احوالپرسی باهاشون نداره و میگه هم کفو نیستیم
سوم اینکه 7 خواهر داره و تک پسره.
راستش چند وقتیه فکر جدایی میکنم با وجود اخلاق های خوب زیادی که همسرم داره فوق العاده زن دوست و خانواده دوسته، مومن و معتقده، مهربون و مودبه، دست و دل بازه و به حلال حروم بشدت پایبنده و ...
اما چرا فکر جدایی میکنم:
1. همسرم دو تا اخلاق بد داره که منو میرنجونه اول اینکه زود عصبی میشه و از کوره در میره که نسبت به اوایل با صحبتای من بهتر شده و دوم اینکه راجع به مساله ای که اطلاع نداره اظهار نظر میکنه که این کارش چند باری باعث ضایع شدنش شده :(
میتونیدبگید چه راهکاری برای ترک این اخلاقاش هست؟
2. با توجه به پس انداز کم همسرم پدرم با پدرایشون قرار گذاشت که برای خونه ما رو حمایت کنن و قرار شد خونشون رو بفروشن و یک واحدب ه ما بدن تا ما چند سالی اجاره ندیم و بتونیم پس انداز کنیم. اما متاسفانه پدرشون به فکر نیستن و واقعا ما رو سرگردون کرده و من از طرف خانواده هی پرس و جو میشم و هر بار هم همسرم به پدرشون میگن وعده فردا و پس فردا میدن.
3. با اینکه همسرم و پدر مادرش آدمای مذهبی و معتقدی هستن اما خواهر شوهرام و همسراشون چندان پایبند دین نیستن (تو حجاب و نماز و...) و حتی دیدم در مراسماشون شراب هم گاهی میخورند و من و همسرم خیلی ناراحت میشیم چون اهل این حرفا نیستیم و وقتی اینهمه تفاوت رو با خونواده خودم میبینم ناراحت میشم و اکثرا از مهمونیا لذتی نمیبرم باعث بدخلقی با همسرم میشه ( من این مورد رو نمیدونستم و بعدش فهمیدم البته همسرمم قسم میخوره میگه این بساطا تو جمعای ما نبوده و... (4 5 نفر اینجوریند)
4. برخلاف خانواده ما که خیلی ادب رو رعایت میکنیم ( در خانواده پدری و مادری و خودم ) اونا تو بعضی موارد اصلا کوچیکی و بزرگی رو متوجه نیستند و بارها دیدم که خواهر همسرم که ازش کوچیکتره بهش بی احترامی میکنه گاها دیدم همسرمم جواب خواهراشو میده که خیلی این موضوع برام آزار دهندس ولی چیزی نمیگم.
مادر و پدر همسرم بسیار مهربون و فهمیده هستند و نهایت ادب و احترام و محبت رو هم من به اونها و هم اونا به من دارن،خود همسرمم پسر خوبیه گذشته سالمی داشته و تو فامیل و خانواده مورد تاییده و خودشو تو دل همه جا کرده.
با وجود اینا اغلب از انتخابم پشیمون میشم چون ما خانواده خیلی مورد احترامی هستیم و از نظر وضع مالی خدا رو شکر خیلی خوبیم و رفتار من و خواهرام بخاطر تربیت خوب پدر و مادرمون تو فامیل همیشه مثال زدنیه اما همش حس میکنم برای ازدواجم عجله کردم و اگه صبر کرده بودم قطعا موارد خیلی بهتر از این هم بودش.
الان پدرم بخاطر رفتار درست همسرم همش میگن نگران نباش و از نظر مالی اگه پدرش حمایت نکرد خودم کمکتون میکنم و نمیذارم سختی بکشید...
شما راهنماییم کنید من چکار کنم؟ با وجود عشق و علاقه زیادی که به همسرم دارم احساس میکنم این 4 مساله ای که گفتم باعث خراب شدن زندگیم میشه و بعد ها مشکلاتم از این بیشتر میشه.
ببخشید سرتون رو درد آوردم.
← مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)
- ۶۴۰۶ بازدید توسط ۴۵۶۶ نفر
- دوشنبه ۱۵ تیر ۹۴ - ۲۲:۵۷