سلام و عرض ادب
دختر بیست و چند ساله ای هستم.
چند وقت پیش با فردی در مورد خدا و دنیا صحبت می کردم. ایشون به خدا باور نداره اعتماد نداره، از نظرش خدا جهان رو رها کرده، عدالتی در کار نیست، افکار خودکشی داشتن، فقط متکی به خودش بود.
بحث در مورد فقر و سختیهای دنیا بود که مردم از روی فقر مجبور میشن به چه کارهایی تن بدن.
من گفتم خدا اختیار و اراده داده به آدمیزاد، و تصمیمات هر فردی از پدر و مادر بگیر تا یک دولت مرد روی بقیه افراد تاثیر می ذاره.
گفتم خدا عادله و عدالت اصلی بعد از مرگ برپا میشه. خدا دلسوز همهست. یه جایی جواب ظالم و مظلوم رو میده.
خلاصه ...
یک جمله ای به من گفت که من رو خیلی به فکر فروبرده، گفت که " این دین و ایمون شما اقلیمیه، جغرافیاییه." منظورش این بود که چون در اینجا و در اون خانواده بزرگ شدی در نتیجه به خدا ایمان داری، چون در زندگیت سختی و مشکل خاصی رو نچشیدی و چون همیشه همه چی برات فراهم بوده و خیالت آسوده بوده به همین دلیل این قدر نگاهت به خدا قشنگه، میگی خدا خوبه مهربونه.
چند بار به من گفت چرا امتحان تو این قدر آسونه و امتحان یک بچه ۶ ساله از تو سختتره. گفتم اونی که کر و لاله توی این دنیا سختی می کشه، امّا باری که روی دوش منِ شنوا هست بیشتره، من بشتر از اون ممکنه مرتکب گناه بشم. قبول نداشت.
از اون موقع من به شدت احساس بی ارزشی دارم، احساس می کنم ایمان من واقعی نیست و سطحیه، میگم خب منی که از سختی های دنیا چیزی نچشیدم خب بایدم خدا برام خیلی قشنگ و بخشنده باشه، و این قدر قشنگ در موردش صحبت کنم.
از خودم بدم اومده.
از نظر خودم در نوع خودم سختی هایی چشیدم، چند سال قبل پدرم رو از دست دادم و از لحاظ روحی روانی ۱۸۰ درجه با زمان حیات ایشون فرق کردم، کلا شخص دیگهای شدم،استرسی اضطرابی افسرده، در طول این ۵ سال افسردگی باعث شده یک قدم برم جلو ۱۰ قدم برگردم عقب. مشکل مالی اصلاً نداشتم امّا از لحاظ روحی و روانی به شدّت آسیب دیدم، مشکلان بین روابط اعضای خونه، افسردگی خودم، نبود پدرم و تکیه گاه نداشتن، بار فکری زیاد، این ها برای من عذاب بود.
امّا همیشه با خدا حرف زدم و ازش کمک خواستم، هیچ وقت نسبت به خدا خشم نگرفتم.
امّا این جملهی این شخص خیلی من رو به هم ریخته، احساس می کنم دینم سطحیه. لطفاً من رو راهنمایی کنید
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)
- ۱۴۴۲ بازدید توسط ۱۱۰۳ نفر
- جمعه ۱۲ اسفند ۰۱ - ۲۱:۲۸