من 25 سالمه لیسانس برق دارم شاغل در یه شرکت خصوصی در کل یه ادم پاستوریزم. چندی قبل به اصرار خانواده برای اولین تجربه رفتیم خاستگاری یه دختر خانم که ندیده بودمش البته پدرشون رو میشناختم تو برخورد اول خیلی خانواده خوبی بودن .
دختر خانم رو هم که دیدم از لحاظ ظاهری پسندیدم و رفتیم برای صحبت کردن تو جلسه اول که ایشون و خانوادشون رضایت کامل داشتن . جلسه دوم خودم تنهایی رفتم حدود 2 تا 3 ساعت با ایشون صحبت کردم ( اینو هم بگم از لحاظ مالی و قیافه این چیزا به لطف خدا کمبودی ندارم ) تو جلسه دوم خودم نبودم و یه سری از سخت گیری ها رو لحاظ کردم ولی در کل حرف بدی هم نزدم .
ایشون خیلی اصرار داشتن که بریم مشاور قبل از ازدواج منم قبول کردم .قرار شد من یه مشاور پیدا کنم .روز بعد از جلسه دوم . با ایشون تماس گرفتم و گفتم میریم ولی سعی کنید حرف دیگران روتون تاثیر نذاره همین .
من از مشاور وقت گرفتم شب که با ایشون تماس گرفتم .ایشون گفتن من نمی خوام ازدواج کنم . منم تو اون لحظه ناراحت شدم و گفتم اشکال نداره ولی فکر ایشون منو رها نکرد اینکه چرا نرم تر برخورد نکردم و از این چیزا مجددا با ایشون تماس گرفتم که هر کاری کردم موفق نشدم .
با پدرشون صحبت کردم ایشون گفتن ما راضی هستیم ولی خودش می گه نمی خوام .خیلی ناراحت شده بودم . تا جایی که پدر بزرگوارم خودشون علیرغم میل باطنیشون مجددا رفتن با دختر خانم صحبت کردن ولی بازم گفتن نه .
الان ذهنم قاطی شده هنوز درگیرم .از یه طرف نمی خوام خانواده رو ناراحت کنم .از یه طرفم ناراحت اینم که اونا راضی بودن شاید خودم خرابکاری کردم .
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۳۴۱۲ بازدید توسط ۲۴۳۱ نفر
- چهارشنبه ۲۵ شهریور ۹۴ - ۲۳:۰۰