سلام
چند روزی هست که میخوام براتون بنویسم اما نمیدونستم از کجا شروع کنم. من دختری هستم 22 ساله، دختری که تا قبل از اتقاقی که میخوام براتون بگم هیچ ارتباطی با جنس مخالف نداشت. چند وقت پیش بخاطر موضوعی با آقا پسری که 24 سالش بود آشنا شدم. اوایل ارتباط رسمی بود. اون پسر مودب و محافظه کاری بود و سعی در حفظ حریم ها داشت و من دختری در اوج جوانی و احساسات.
دختری که تازه غریزه و تمایلاتش به جنس مخالف بیدار شده بود، بر حسب اتفاقی رابطه ما وارد فاز احساسی شد. اون ابراز احساسات می کرد و من از مورد توجه او قرار گرفتن خوشحال بودم، ایمانش خوب بود و خدا رو میشناخت. پس از مدتی گفت که میخواد با من ازدواج کنه و ازم خواست که بذارم بیاد خواستگاری ( و این پاکی و سالم بودن اون رو نشون می داد).
من شروع به سنجیدن شرایط کردم، اون پسر خوب و مودبی بود، ایمانش خوب بود، شغل و درآمد متوسطی داشت و از لحاظ شرایط مالی و خانوادگی تقریبا در یک سطح بودیم. اون با احساس بود، شور داشت، شعور داشت و از همه مهمتر صداقت، ما دو نفر کاملا مورد پسند هم واقع شده بودیم و مطمئن بودیم برای هم ساخته شدیم، تا اینکه خانواده ها اومدن وسط. هنگامی که قضیه رو با خانوادش مطرح کرد اولین مشکل نمایان شد.
اون ها معتقد بودن چون من از طرف کسی معرفی نشدم و شناختی از خانواده ما ندارن، این کار درست نیست.
دومین مشکل سن من بود و اون ها دنبال دختر زیر 19 سال برای پسرشون بودن. بالاخره با تلاش ایشون اون ها موافقت کردن برای آشنایی اولیه و دیدن من به خونه ما بیان و این جا مشکل سوم نمایان شد.
اون ها علاوه بر تاکید روی سن از ظاهر و قد من هم ایراد گرفتن. در صورتی که خودش دو بار منو دیده بود و کاملا پسند کرده بود.
این آشنایی به سر انجام نرسید و ما دقیقا سه روز بعد از اومدن خانوادش خداحافظی کردیم، همه این ها رو گفتم تا به اینجا برسم؛
پسرهای سرزمینم، ازتون خواهرانه خواهش میکنم تا مادامی که از خودتون و تصمیم تون مطمئن نشدید چراغ عشق و امید رو در دل هیچ دختری روشن نکنین. احساساتش رو بیدار نکنین، حرف های قشنگ بهش نزنین، بهش وعده ندین، از آینده دو نفره نگین، لطفا بزرگ بشید، مرد باشید، آره مخاطب من همه چی داشت جز شجاعت و قاطعیت (که از مشخصه های اصلی یک مرده).
اون پسری بود که در نهایت خانواده ش باید براش تصمیم بگیرن با چه کسی ازدواج کنه، هر چند خودش به شناخت کافی از من رسیده بود و بار ها گفته بود من همونی هستم که همیشه میخواسته، اما نتونست، شایدم نخواست خانواده ش رو راضی کنه و پای خواسته ش بایسته، و اگر هم این کار رو میکرد بازم ما در آینده دچار مشکل می شدیم، آخه ازدواج که زورکی نمیشه مخصوصا اگه فرد ناراضی مادر پسر باشه (در گوشی به دخترهای سرزمینم).
آهای پسرها، برادرها؛
لطفا اگه از دختری خوش تون اومد سریع با خانواده مطرحش کنین. سعی کنین شناخت و بقیه چیزها رو در قالب خواستگاری و تحقیق بفهمید، روند آشنایی رو از ابتدا ببرید تحت نظارت خانواده.
آهای شما هایی که شجاعت و قدرت روحی بالایی ندارید و در نهایت تصمیم گیرنده اصلی خانواده تون هست ، از همون اول کار انتخاب همسر رو به اونا بسپرین و سمت هیچ دختری نرید.
لطفا با دخترها خاطره نسازید. شما شاید بر اساس طبیعت تون دوباره مثل قبل بشین و به زندگی عادی برگردید، اما ما دخترها...
نمیشه، هر کار کنیم نمیشه، دیگه اون آدم سابق نمیشیم، مگه میشه حرفاتون رو فراموش کرد؟ نمیدونم چقدر باید بگذره تا با یادآوری اون روزها اشکم جاری نشه و حالم دگرگون نشه، نمیدونم ...
با احترام
مرتبط:
۱۵ توصیه به پسر ها در ارتباط با ازدواج، کار و زندگی
6 توصیه برای مردان در مورد مدیریت روابط مادر و همسر
توصیه به پسران و مادران محترم اون ها در مورد خواستگاری رفتن
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← توصیه به پسران دم بخت (۶ مطلب مشابه)
- ۵۴۰۷ بازدید توسط ۴۰۳۴ نفر
- چهارشنبه ۸ خرداد ۹۸ - ۱۵:۱۱