سلام خسته نباشید
قبل از هرچیز پوزش بنده رو برای طولانی شدن متنم بپذیرید.
من نزدیک سه سال هست که ازدواج کردم.
مشکلی که باهاش دست و پنجه نرم می کنم مربوط به شوهرم و خانواده اش میشه،خانواده شوهرم از اول با دروغ جلو اومدن. اینکه همسرم نزدیک پنجاه میلیون پس انداز تو حسابش داره ، خونه داره ، ماشین داره و یک شغل قراره تو یک شرکت معتبر جور بشه براش و در حال حاضر راننده هستن اما به زودی تو اون شرکت مشغول به کار میشن !
خب متاسفانه تو تحقیقات فقط ظاهر و رفتار شخصیت طرف گفته میشه نه این چیزهایی که گفتم. توی تحقیقات هم معلوم شد که آدم های خوبی هستن خونواده م گفتن کی از این ها بهتر و بنده دقیقا سر یک هفته عقد کردم من میخواستم نامزد باشیم تا بیشتر با رفتارا و خلق و خوی همدیگه آشنا بشیم که اگر احیانا مشکلی بود بهم زدنش مشکلی نباشه اما مادر شوهرم مدام اصرار داشت که حتما باید تو همین هفته عقد کنن و منو به شهرستان شون ببرن ، مادرم اینا مخالف بودن اما حریف زبون مادر شوهرم نشدن و ما دقیقا در عرض یک هفته عقد کردیم.
دوران عقدم یک کابوس به تمام معنا بود. مدام با همسرم که تازه با اخلاق هاش آشنا شده بودم، جر و بحث و دعوا داشتیم . شوهرم به شدت آدم مال دوست و خسیسی هست به طوری که خدا رو شاهد میگیرم که حتی میترسم وقتی بیرون میرم یک جوراب برای خودم بخرم ، چون عکس العمل بعدش دعوای شدید و قهر هست .
بارها باهاش صحبت کردم با خونوادش حرف زدم که منجر به تغییر رفتارشون شد و هنوز که هنوزه مادر شوهرم مدام به من سر هر چیز متلک میندازن، دخالت می کنن تو زندگیمون و خلاصه همه چی رو به کام مون زهر کردن .
منم آدمی نیستم که اهل جواب دادن باشم با همسرم بگو مگو خیلی میکنم اما وقتی خونوادش حرفی بارم میکنن زبونم قفل میشه و فقط میتونم سکوت کنم و همین باعث شده یه عالمه کینه و نفرت تو قلبم باشه هم از خونواده همسرم و هم از خودش.
ما خیلی با هم تفاوت فرهنگی داریم همسرم آدم اهل مطالعه نیست با اینکه پیش دانشگاهی هم رفته اما حتی یک کلمه ساده انگلیسی رو هم نمیتونه معنیش رو تشخیص بده . فوق العاده بد دهنه ، البته برای من ، برای آدم های تو خیابون، اصلا صبور نیست، مادرش اینا خیلی لوس بارش اوردن طاقت نداره بهش بگم بالای چشمت ابروست سریع قهر میکنه مثل بچه ها رفتار میکنه پول دوسته مال دوسته و این رفتاراش برمیگرده به خونواده ش، فوق العاده لجبازه، سر عروسی گرفتن خون به جیگر خونوادم و خودم کردن مدام منت سرم میذاشت که آره بهترین عروسی رو میخوان خونوادم بگیرن برو خوشحال باش و این حرفا و من فقط سکوت کردم و سکوت...
با خونوادم برای طلاق حرف زدم و جوابم کلی بد و بیراه بود که شنیدم من حتی تا چهار ماه بعد از اینکه اومدم خونه خودم، نذاشتم بکارتم رو برداره و هر شبمون قهر و دعوا بود اما گفتم شاید فرجی شد و از دست این مرد و خونوادش نجات پیدا می کردم. البته همسرم رفتارای خوبی هم داره که یکی از دلایل اینکه نذاشتن جدا بشم همین ها بود مثلا اهل سیگار نیست فقط هر از گاهی قلیون میکشه، اهل کار و سرکار رفتنه صبح تا شبم ولش کنن فقط کار میکنه و البته بیشتر درامدش رو خرج ماشین عتیقه ش میکنه تا من که زنش باشم چون من از درامدی که همسرم داره فقط برای خونه می بینم خرج میکنه نه خودم به طوری که من امسال عید مانتوی نسبتا کهنه خواهرم رو گرفتم و چند روز پیش تازه رفتم یک کیف بیست تومنی خریدم واس خودم.
رفیق باز نیست ، گوشیش ساده ست و اهل زن بازی هم نیست اما وقتی اونقدر به من بدی کرده که حتی بیشتر وقت ها آرزوی مرگش رو میکنم این خوبی هاش به چشمم نمیاد. به معنای واقعی کلمه خسته شدم. داغون شدم افسردگی گرفتم شبام با گریه میگذره و روزهام به بطالت حتی نمیذاره درس بخونم یا سر کار برم افکار عهد بوقی داره اینکه زن نباید پول تو دست و بالش باشه حتی یک تعلیم رانندگی هم نمیفرستتم یک گوشی سال اول ازدواجمون خرید چهارصد تومن که هنوزم که هنوزه خرابه و زورش میاد برام گوشی بخره .
بعد آقا رفته برای خودش ماشینش رو عوض کرده و یک ماشین مدل بالاتر خریده. از یک طرف هم خونواده همسرم به خصوص مادرشوهرم که زن جوون و فوق العاده حسودی هم هست خون منو تو شیشه کردن استثنا نداره هفته ای دوبار که میریم اونجا بعدش با همسرم دعوام نشه به خاطر متلک و تیکه هایی که به من میندازن و تحقیرم میکنن .
من به همسرم میگم ازم دفاع کن با من دعوا میکنه که خونوادمن چیکارشون کنم . بغض گلومو گرفته باور کنید
از همه چیز بیزار شدم تنها دلخوشیم لب تاپم و خونوادم هستن از همسرم بیزارم حتی حضورش وقتی خواب هم هست به من احساس نا امنی میده و مضطربم می کنه اخه این زندگیه که من دارم؟ همش ترس همش خیال همش نگران قضاوت های خودشو خونوادش هستم همیشه دلشوره دارم.
راهنماییم کنید چیکار کنم مطمئنم باشید که همچین آدمی با حرف درست نمیشه چون بارها من باهاش حرف زدم خونوادمم همین طور میگفت باشه و دوباره بعد از یکی دو روز شروع میکرد دیگه از هر چی مرده حالم بهم میخوره
ببخشید که طولانی شد.
لطفا کمکم کنید.
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل زنان خانه دار (۴۲ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۴۲۱۲ بازدید توسط ۲۹۰۳ نفر
- دوشنبه ۷ خرداد ۹۷ - ۱۵:۰۳