سلام
روز بخیر
خیلی دلم گرفته نمیدونم چطور بگم؟ از خودم خجالت میکشم و بسیار ناراحتم از زندگی از پدر و مادرم از خدا ، ولی در بروز مشکلاتم خودمو هرگز مقصر نمیدونم. در این تاپیک اخیر متوجه میشید چرا من مسبب گرفتاری هام نیستم.
ماجرا از این قرار که:
با توجه به محدودیت های وسیع شغلی کاری مالی و .... از سوی والدینم ، تصمیم گرفتم برای رهایی از جهنم زندگیم ، در فضای مجازی دست به کار بشم و کیس برای ازدواج پیدا کنم و پیدا کردم.
حدودا 5 ماه تلفنی و چتی ارتباط کلامی داشتم و عکس هایی رد و بدل کردم حالا دیگه با هم دوست شده بودیم و من از ماجراهای زندگی و روزمرگی هام براش میگفتم اونم سراپا گوش میداد.
بحث اصلا سوء استفاده نیست بد برداشت نشه.
دیگه با وجود اون حجم مشکل شاید طبیعی باشه که ناخواسته و ناچارا منزوی شده باشم و همیشه عصبی باشم. همیشه تو خودمم و عصبی و زود رنج. در طول 5 ماه مکررا دیدارم با اون آقا رو کنسل میکردم گفتم که پدر مادرم اذیت میکنند نمیذارند بیام بیرون از خونه ، مگر ماهی یکبار برای آرایشگاه اونم با مادرم!
حالا خجالت آور اینکه من در استانه ی 29 سالگی ام !!! و این مشکلات و نگاه به عدد سنی ام منو مشتاق به دیدن حضرت عزراییل میکنه. توصیه دکتر هم نکنید چرا که قبلا رفتم و گفتند تنها قرص اکتفا نمیکنه باید تو اجتماع باشی ولی همون طور که گفتم بابام خیلی متعصب و پارانوییدی هست.
آقا پیشنهاد دادند در رستورانی در شهر خودمون قرار بذاریم و هم رو ببینیم ، بلاخره یه روز مادرم گفت 5 شنبه نیستم میریم شاه عبدالعظیم (ع) ، منم از فرصت استفاده کردم و تلفنی زمان قرار گذاشتم. آقای مذکور از شهر خودشون که حدودا 2 ساعت و نیم با شهر ما فاصله داشت ، زودتر از من به رستوران مورد نظر رسیده بود . قرار بود هزینه ی غذا رو من حساب کنم.
ولی ناخواسته انقدر تو خودم بودم و افسردگی همیشگی و درگیری فکری شدم که حدس زدم اون آقا هم متوجه شده من مشکل روحی دارم. خب چاره چیه برای رهایی از مشکلاتم باید ازدواج کنم و از شرایطم دور بشم.
در ضمن پول غذا رو هم اون آقا حساب کرد اول خیلی مکث کرد من حساب کنم ولی خودش با اکراه پول رو داد ، ( از چهره اش مشخص بود ) منم هول زدم که نه من باید حساب کنم و قبول نکرد، خارج از رستوران دو بار گفتم پول رو بگیر قرار بود من حساب کنم اونم داد زد حالا برو سوار ماشین شو . سپس طبق قرار و صحبت قبلی قرار شد با ماشین دنبال تاکسی من بیاد خیلی معطل کرد که راه بیفته دنبالم، ولی من ساده متوجه نشدم.
نزدیک در خونه مون هم با نگاهش منتظر بود من بیام سمتش خداحافظی کنم نگاهش طلبکارانه بود نارضایتی تو چشماش موج میزد فهمیدم منو نمیخواد و احتمالا پول رو میخواست معلوم بود . بعد دو روز بهش گفتم چرا؟ و اون بعد کلی بهانه در مورد موقعیت زندگی و هم کفو نبودن ما سخن گفت.
منم گفتم میدونم این نیست قبلا اینو میدونستی. و گفت رک بگم؟ عزیزم تو مشکل داری فعلا برات زوده ازدواج کنی ازدواج کنی پسر مردم رو هم دچار مشکل میکنی. اینو که گفت انگار یه پارچ آب یخ رو سرم ریخته شد ، آبروم رفت دیگه مطمئن شدم خدا داره ازم انتقام میگیره خیلی حرف بدی بود خیلی دلم شکست پودر شدم. گفت من روت شناخت دارم ، میدونم شرایط سختی که داری میخوای فقط ازدواج کنی ولی من اینطوری نمیخوام. و گفت اصلا ازدواج سنتی خوب نیست حتما باید آشنایی باشه باید شناخت قبلی باشه. عمیقا میدونستم تموم حرفاش درسته.
ولی خب چاره چیه این حجم گرفتاری برای خودمم عیر قابل باوره تنها راه همینه. خسته شدم شاید بگید چرا 29 سال فکر افتادی چاره ای نبود تا 27 سالگی وسیله ی ارتباطی (نت ) نداشتم! بعدشم دنبال کیس خوب بودم فردی مذهبی که منو درک کنه بذاره سر کار برم. بعد 10 روز اون آقا پیامک داد امیدوارم موفق و خوشبخت باشی خداحافظ.
نتم قطع شد نتونستم جوابش رو بدم ، بعد دو ساعت گفتم ببخشید نتم قطع شد ، مرسی همچنین حق همراهت. که پیام داد میدونم عاشق منی تو هلاک منی دوست چتی ام بمون. راست میگفت اون خیلی خوب و مهربون بود خیلی ملاک های منو داشت من واقعا دوستش دارم.
هنوز دارم باهاش چت میکنم اغلب شب ها وقت بیکاری اش. به حرفام گوش میده . شایدم دنبال پولشه ولی من پولی ندارم بابامم عمرا بده. من عزت نفس دارم اشتباه برداشت نشه. حالا الان تصمیمم اینه فقط ازدواج کنم با هر کسی ، فقط بذاره برم سر کار روی پای خودم بایستم از این چهار دیواری عزلت بریدم. دلم میخواد نظرات تون رو بدونم.
مرسی
← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)
- ۱۹۹۱ بازدید توسط ۱۴۸۶ نفر
- چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷ - ۱۸:۳۱