سلام وقت تون بخیر
من می خوام درباره ی موضوع مهمی باشما صحبت کنم.
توضیحات کافی درباره مشکلم خدمت تون ارائه میدم.
اگر سوال و اطلاعات بیشتری احتیاج داشته باشید
تاجایی که بتونم حتماً بهتون پاسخ میدم.
هدفم از در میان گذاشتن این موضوع رد و بدل شدن همین نظرات و سوالات هست، چون حتی حرف زدن درباره اون چیزی که می خوام هم، حالم رو خوب میکنه.
بنابراین پیشاپیش ممنونم ازتون
و اینکه سعی میکنم حتماً پاسخ نظراتتون رو بدم.
موضوع اینه که:
همسر من ترس از دست دادن من رو داره، نمیدونم این ترس از کجا شروع شده و ریشهی اون چیه، اما میدونم که باعث شده همسرم
این ترس رو به هر طریقی منتقل میکنه.
شاید این سوال براتون مطرح بشه که، فرزند دار شدن، چه ارتباطی به از دست دادن داره؟
اون آنقدر عاشق منه که نمی خواد منو با هیچ شخصی حتی فرزندمون شریک بشه.
اون میترسه با وجود فرزند, من کاملاً اون رو رها کنم و تمام توجهم متمرکز فرزندم باشه.
نمیدونم چرا فکر می کنه با وجود فرزند من باید رهاش کنم...
بازم می گم نمیدونم این ترس از کجا آغاز شده...
من هدفم این نیست که، خودم ریشهی این ترس رو از بین ببرم، چون آنقدر این ترس استخون داره که زدن ریشهی اون به تنهایی از عهدهی من خارجه.
هدف من اینه که همسرم با واقعیت رو برو بشه و بتونه تصمیم مستقل از این ترس بگیره.
من چگونه باید به همسری که این همه عاشقمه، منتقل کنم که، من، بدون فرزند، تنهاترین فرد عالمم.
و احساسات بدی رو تجربه میکنم که از عهدهی من یک نفر خارجه؟
چگونه باید به اون منتقل کنم, وقتی اون این قدرت رو داره که، این حس بد رو از من و ما بگیره و این کار رو انجام نمی ده، چقدر من رو دلسرد می کنه...
کاشکی اون بدونه اگه قرار باشه موضوعی در عالم وجود داشته باشه، که بین من و اون فاصله بندازه،
همینه که اون می بینه من در باتلاق گرفتارم...
و اسیر بودن من در باتلاق رو می بینه.
همه می بینن
و اون این قدرت رو داره که این مشکل رو حل کنه اما ارادی و اختیاری این کار رو انجام نمی ده...
کاشکی بدونه این موضوع چقدر منو دلسرد میکنه...
کاشکی بدونه گاهی فکر میکنم کاشکی باهاش ازدواج نمیکردم...
کاشکی بدونه نقطه آغاز فاصله گرفتن ما از هم، بچه نیست، این موضوعه که اون رنج منو می بینه و کاری نمیکنه...
همه رنج منو می بینن...
علت اینکه من نمی تونم از این موضوع به سادگی بگذرم. همینه
که حالا اون رو مسبب این رنج میدونم.
شخصی که اولاً خودش مسبب این رنجه...
و اینو منتقل میکنه
کاشکی بدونه، در این وضعیت تنهایی که، به تماشای تمام بچه های عالم میشینم
و در حسرت یه دونه ناقابل شون هستم
چه حسی رو تجربه میکنم، اونوقت به من حق میداد که به سادگی از شخصی که مسبب این رنجه نگذرم...
من نمی خوام اونم مسبب این رنج بشه... امیدوارم خودش هم نخواد.
من بدون داشتن فرزند واقعاً تنهام.
اون همه ی تلاشش رو میکنه خودش این نقش رو بگیره
و هم جای پدر من رفتار کنه
هم جای فرزند رو برای من پر کنه
اما حتی نمی تونه این موضوع رو درک کنه که
این موضوع نشدنیه.
آخه همسر من خودش از همسر سابقش فرزند داره
خودش فرزند داره
بااین وجود من رو از داشتن فرزند محروم میکنه.
کاشکی بدونه این موضوع باعث می شه نسبت به فرزند اون چه حس عجیبی داشته باشم. بگذریم.
فقط این رو بگم که هیچ شخصی در عالم این حس رو درک نمیکنه جز خودم.
منم تو این باتلاق گرفتارم
میترسم از اینکه بیفتم در مسیری که از سر خشم همسرم هم به این باتلاق بکشم
اون وقت بهش یاد بدم که اون چیزی که بین منو اون فاصله میندازه بچه نیست این رفتار هاست
از اولش هم می دونستم اون اصلاً اینو نمی دونه.
شاید واقعاً هم همین رو می خواد.
فاصله گرفتن ما!
ولی من هنوز عاشقشم
آنقدری عاشقشم که دلم می خواد این مشکل به دست اون حل بشه.
من نمی خوام خشم برآمده از این موضوع به نفرت تبدیل بشه.
چون آدم کینه ای هستم و اگه به دلایلی که گفتم خشم من به نفرت تبدیل بشه به سادگی قابل حل نیست.
من به این مسئله فکر میکنم که
اگر می دونستم
اون آنقدری تحت تاثیر این ریشه هست
که از ناکجا آباد سرچشمه گرفته
اصلاً باهاش ازدواج نمیکردم
یا شرط ازدواجم رو این تعیین میکردم که
واقعاً حتماً فرزند دار بشم.
دلم می خواد آنقدر درباره این موضوع با اون و با همه ی عالم صحبت کنم که این موضوع حل بشه.
گرچه همه ی شما سروران میدونیدو درک میکنید صحبت کردن درباره ی نقطه ضعف ها کار آسونی نیست.
اما موجب آرامش من می شه اگر این موضوع در مسیر حل شدن قرار بگیره.
شاید وضعیت مالی ماه م با فرزند دار شدن خوب شد و دستمون رفت تو جیب خودمون
چون میگن بچه روزیش رو با خودش میاره
چون ما کم مشکل بابت این قضیه تحمل نکردیم
وگرنه که به اون چیزی که همیشه میخواستم فکر میکنم
یک زندگی مرفه و بدون مشکل
از اولش هم می دونستم اون اصلاً اینو نمیخواد!
به عنوان جمع بندی درخواستی که از شما عزیزان دارم در چند تا سوالی که مطرح میکنم خلاصه می شه.
۱) اگر فکر میکنید من اشتباه میکنم بهم بگید چرا؟ و کجای حرف هام اشتباهه تا در موردش توضیح بدیم چون با صحبت کردن درباره این موضوع به شدت آروم میشم دلیل من برای در میان گذاشتن این موضوع در این سایت همینه. نه اینکه بخوام زیر زبون شماهارو بکشم و لذت ببرم چون رنج که لذت بخش نیست! این وضعیت نفرت انگیزه!
۲) هیچ شخصی جز شما نمی تونه تاثیر گذاری بالایی برای حل مشکل من داشته باشه لطفاً راهنماییم کنید که من چگونه می تونم عشقم رو راضی کنم چون هیچ شخصی به جز من نمی تونه این کار رو انجام بده من نمی خوام با عشقم برگردم به جای اول. چگونه این تاثیر پذیری اشتباه رو در اون ازبین ببرم
۳) تکرار میکنم که من دارم رنج می کشم. رنج بسیار و عمیق و غیر قابل درکی. همین درنیافتنی بودنش یه نوع رنجه! وگرنه که من آدم رنج نکشیده ای نیستم! که ناز نازی باشم اصلاً اوه تا دلتون بخواد من رنج عشق تحمل کردم و تحمل میکنم و تحمل خواهم کرد
اما اون چیزی که باعث ترس من می شه اینه که از عشقم فاصله بگیرم و خشم من به دلایلی که گفتم به نفرت تبدیل بشه
دور نیست اون زمان اما علتش اون چیزی که براش جا افتاده نیست علتش اینه که من دارم می بینم که حالا دیگه اون به صورت ارادی و اختیاری و آگاهانه داره رنج من رو می بینه همه می بینن اما کاری نمیکنه.
در اون صورت منم سعی میکنم به زندگی مرفه و بدون مشکل تری فکر کنم خواسته ی اولم و همیشگیم
چیزی که اون نه تونست نه خواست که برام فراهم کنه
۴) بی نهایت ممنون همیشه قدردان راهنمایی تون خواهم بود
- ۲۵۹۹ بازدید توسط ۱۹۴۴ نفر
- چهارشنبه ۳ خرداد ۰۲ - ۰۷:۴۶