سلام
من یک عشق نافرجام رو گذروندم ولی تبعاتی که برام داشت یه خورده متفاوت تر از بقیه شکست خورده های عشقیه و امیدوارم راهنماییم کنید.
من داریوش هستم 29 ساله و 2 سال پیش به دختری به نام زهره علاقه مند شدم که نهایت یک سال از من کوچکتره . روز به روز علاقم به این دختر زیادتر شد . روزی که به خودم اومدم دیدم روز و شبم و همه چیزم شده این دختر.
عشق که چه عرض کنم به جنون کشید کارم ! زهره از این حالت من خبر نداشت فقط بعضی اوقات منو نگاه می کرد ومن هم فکر می کردم شاید اون هم به من علاقه داره.
این دختر هم محلی منه و من واقعا در درجه اول از زیباییش خوشم اومد بعد هم دیدم خانواده هامون از نظر اعتقادی به هم می خوره . از نظر اقتصادی هم خانواده هامون در یک سطحن و حتی شاید ما یه خورده بالاتر باشیم البته با این تفاوت که ما واقعا ساده زندگی می کنیم .
مثلا با این که پول ماشین های بهتر از پراید رو داریم به همون قناعت می کنیم ولی اونها 206 دارند و یک نکته مهم این که زهره تک فرزنده.
از نظر تحصیلات هم هر دو ارشد قبول شدیم ولی من ترجیح دادم به جای درس و شهریه سنگین دادن برم کار کنم ولی اون رفت ثبت نام کرد .شغل من هم مهندسی کامپیوتره.
زهره به قیافش می خورد که دختر مهربون و با شخصیتی باشه. خیلی دوست داشتم برم خواستگاریش ولی پول نداشتم! تا این که قسمت شد چند وقت پیش ایمیلشو گیر آوردم و بهش ایمیل دادم و بعد رد و بدل شدن چندین ایمیل ابراز علاقه کردم ولی نتیجش این شد که خیلی بد و با عصبانیت با من برخورد کرد و منو تحقیر کرد .
به من گفت من خواستگارهای پولدار دارم تو که هیچی نیستی و بچه ای! به من گفت من فقط دنبال فرشته ها می رم و بعدها فهمیدم فرشته از نظر اون یعنی پسر پولدار و خوشتیپ !
دنیا رو سرم خراب شد ای کاش سرطان می گرفتم و عاشق نمی شدم! البته ما ایمیل زیاد به هم دادیم و من متوجه نشدم دقیقا از چه نظر خودش رو برتر از من می دونه ولی به این نتیجه رسیدم اون دختر مهربون و پاکی که من تصور می کردم بسیار زود رنج خودخواه و فوق العاده خودبرتربین و عصبیه.
البته ما توی شهرستان کوچک زندگی می کنیم و تو محل ما همسن و سالهای زهره نه تنها ازدواج کردند حتی بچه هم دارند شاید یکی از دلایلی که زهره هنوز مجرد مونده همین خودبرتربینی و سختگیری های خودش و مادرشه از اون طرف هم نمی دونم با دوست پسرش مهربونه یا عصبی و اصلا این پسره چرا رسما نمیاد خواستگاریش!
با همه این جریان ها هنوز هم من خیلی بهش فکر می کنم و هر چیزی که می بینم بی اختیار یاد اون می افتم انگار همه چیز تو دنیا نشونه ایه که منو یاد اون بندازه.
الآن مشکلاتی که دارم اینه که اولا فکرشو نمی تونم از سرم خارج کنم.
دوما وقتی فهمیدم که یک همچین دختری هم با پسر دیگه ای دوسته دیگه چه جوری به بقیه دخترها اعتماد کنم؟ یعنی الآن هر دختر زیبایی که می بینم اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که این دختره هم حتما با یکی دیگه دوسته. به همه دخترهی زیبا بی اعتماد شدم.
مشکل مهم بعدی اینه که دیگه اعتماد به نفس خودم رو از دست دادم هر پسر پولداری که میبینم بهش حسودی می کنم و توی ذهنم می گم این پسر پولداره فرشته هستشو من هیچی نیستم. وقتی می بینم اکثر دوستهام با 5 تا دختر همزمان دوستند و بعد از سوء استفاده جنسی باهاشون بهم می زنند و غم عاشقی ندارند ولی من به یک نفر دل بستم و عشق واقعی ونتیجش شده تحقیر شدن پیش خودم می گم کاشکی که عشقم عشق نبود هوس بود!
الآن هم روز وشب رو طی می کنم تا یک روز خبر ازدواجش رو بشنوم و نابودیم تکمیل بشه و البته حواسم هست که دیگه عاشق هیچکی نشم که همش زجر و شکنجست!
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۳۳۹۰ بازدید توسط ۲۳۹۷ نفر
- سه شنبه ۱۴ مهر ۹۴ - ۲۰:۲۷