سلام
من یه پسر بالای ۲۰ ساله م .سرم تو کار خودمه و خیلی آرومم. توی دانشگاه از یک دختری که هیچ وقت فکر نمی کردم ازش خوشم بیاد خوشم آمد و دل رو باختم که باختم.
تا به حال تجربه این طوری نداشتم و می خواستم آروم آروم بهش بگم ولی شرایط جوری شد که مجبور شدم همون اول ارتباط بهش بگم که ازش خوشم میاد. با اینکه با هم کلاس مشترک داشتیم اما من رو نمی شناخت و یه بار که حضوراً حرف زدیم به شکل غیر مستقیم جواب منفی داد .
البته اون موقع من رو تازه حتی اسمم رو شنیده بود و منم می دونستم مطمئناً جوابش منفیه تو این شرایط. برای همین خیلی به این جواب منفی توجه نکردم. روزهای بعد رفقام می گفتن خیلی داره نگات می کنه و این ها و ما مجازی در حد سلام و علیک ارتباط داشتیم تا اینکه من خواستم دوباره حضوراً ایشون رو ببینم. قبلش ایشون چند بار خوب برخورد نکرده بود که وقتی ازش خواستم دوباره ببینمش باز هم رفتار نامناسبی داشت که منم شبیه خودش جوابش رو دادم که فکر کنم بزرگترین اشتباهم همین بود.
از اون موقع ایشون تمام راه های ارتباطی رو بست .
با این حال ایشون خیلی وقت ها بدجور نگاهم می کنه و این رو مطمئنم ولی دوست نداره بفهمم که نگام می کنه و یه بار سر همین خیلی هول شد که می خواستم از خنده بترکم.
البته خودش نفهمید من چقدر خنده م گرفت از این رفتارش. با این حال خیلی هم می بینم سعی می کنه از من دوری بکنه .
همین نکته خیلی اعصابم رو بهم می ریزه. واقعا چرا ؟چرا اینقدر دوگانگی؟
منم سعی کردم یه مدّت اصلاً بهش محل ندم و حتی چشمم هم بهش نیفته به هر حال من پسرم و غرور دارم خوشم نمیاد کسی فکر کنه آویزون کسی هستم. بعد از اون احساس می کردم دور و برم میپلکه که البته بعدا فهمیدم به شکل خیلی عجیبی همه ش اتفاقی بوده و انگار نمیخواسته.
اهل روابط ناجور سعی کردم نباشم و این اولین دختری بود که اینقدر خوشم آمد اما می دونم رفقای اون با اینکه من رو نمی شناسند خیلی پشت سرم بد گفتن بهش، که مهم نیست و می دونم خدا یه روزی برام درستش می کنه.
خیلی تلاش کردم که راضی بشه اما نتیجه عکس داد و خیلی برام بد شد.
اما تلاش ها رو از سر وابستگی نکردم بلکه از این کردم که شرمنده خودم نباشم.الانم به این نتیجه رسیدم که باید ولش کنم و این کار رو کردم .
اما این اوضاع خیلی من رو سر در گم کرد .چیزی که سخت تر می کنه شرایط رو اینه که با اینکه پسرم اما اول از یه سری چیزهای درونی که متوجه شدم ازش خوشم آمد بعدش از ظاهرش
الآن با بعضی از نزدیکانم که مشورت می کنم می بینم ای کاش همون اول بعد از اینکه جواب منفی داد می رفتم دنبال کارم و هیچ محلی بهش نمیدادم. احساس می کنم خودش رو خیلی دست بالا گرفته باشه و من خودم رو خیلی کوچیک کرده باشم.
با اینکه به قدری روی خودم کنترل دارم که می تونم در عین اینکه خیلی اون رو می خواستم جوری باهاش رفتار کنم که انگار وجود خارجی نداره .
← رفتارشناسی دختران برای ازدواج (۶۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۸۸۷ بازدید توسط ۱۲۸۳ نفر
- سه شنبه ۲۸ شهریور ۰۲ - ۱۴:۱۹