من یک پسر 17 ساله ام.
(1)بابام هر رو از صبح میره سر کار تا
بعد از ظهر موقع ناهار یعنی 2:30 یا 3 میاد خوه باز می خوابه و میره تا
ساعت 11 شب میاد که من معمولا خوابم من در طول روز فقط 3 بار می بینمش یکی
صبحانه یکی ناهار یی هم اگه بیدار باشم شب و ارتباطمون هم شده در حد سلام و
صبح بخیر و خداحافظ و شب بخیر و اینا .... کلا ارتباط پدر و پسری مون از
بین رفته با اینکه احساس می کنم اصلا وجود نداشته
(2) از داداشمم خیلی اعصابم خورده حدود
10 سالشه همش تو کارم فوضولی می کنه موقعی که تو اتاقم دارم درس می خونم
بدون اجازه میاد داخل و کلا هر کاری می کنم می خواد یک سرکی بکشه. پایه
رایانه ام مثل کنه می ایسته کنارم و نگاه می کنه به صفحه مانیتور منم یا
بهش فوحش می دم یا هولش می دم بره که باز هم نمیره و کلا هر چند ساعت که پا
کامپیوتر باشم! وا میسته کنارم و هی حرف می زنه و چرت و پرت می گه ،البته
قبل باهاش درست حرف می زنم طبق معمول که می دونم ول کن نیست و بازکارشو
ادامه می ده بعد اون کارا رو می کنم بعد مجبور میشم یک وعده بعید دروغی بهش
بدم و بره مثلا می گم برات سی دی می خرم یا برو فلان شبکه فیلم فلان داره
نگاه کن و....کارمون شده جر و بحث و فوحشو کتک کاری کلا منظورم اینه که از
رفتار داداشمم خسته شدم و رابطمون بهم خورده
(3) مامانمم با اینکه سرکار نمی ره و
خونست از 4 سال پیش رفته حوزه از اول سال تحصیلی یا همش پایه کتاب و درسه یا
داره قران می خونه یا نماز با داداشم جر و بحث میکنه و نمی تونه درست تو
درساش بهش کمک کنه و وقتی بهش یک تذکر می ده باید با عصبانیت باشه منم که
تو اتاق با این کاراشون اسایش ندارم خوابم داد و بیداد می کنند درس می خونم
داد بیداد می کنم کلا منم نسبت به کارای داداشم حساس کرده به خاطر این
کاراشون روانم بهم ریخته کنترل عصبانیت ندارم زود عصبانی می شم دقتم اومده
پایین هوشم کم شده افسدگی گرفتم . رابطه مادرم با من مثل بابامه صبح سلام
،ناهار چی می خوری،باداداشت جر و بحث نکن ، اشغالارو بذار دم در ،خدافظ من
دارم می رم حوزه یا فلان جا ،از امتحان بر می گردم میگه چطور بود؟! خوب
بود ؟! (که با این سوالش خیلی عصبی می شم نمی دونم چرا!) .دارم یک فیلم می
بینم هی می پرسه چرا این طور شد چرا اون طور شد با اینکه منم دارم با خودش
نگاه می کنم و واقعا نمی دونم چرا اینو می پرسه :(( ،احساس می کنم کلا
داره از اون ور بوم می افته یعنی خیلی به قول معروف راستی شده و خیلی گیر
می ده . تو کامپیوتر می شینم می بینم بعضی از فایلام مثل اهنگ ها و فیلم
های مجازی که چیز خاصی هم ندارن نیستن می فهمم که یا حذف شدن یا جا به جا
شدن و می دونم که کار مادرمه . کلا خیلی ببخشید کار به اینجا کشیده که تو
دلم بهشون فوحش می دم که واقعا دارم چند وقته خودمو کنترل می کنم و سعی می
کنم این کارو نکنم تو ذهنم . منو افسرده کردن من با نفرت بهشون نگاه می کنم
البته خودشون نمی فهمن.
ایا من حق ندارم تو قیامت ازشون گله کنم؟ ایا
این پدر و مادر با اینکه منو با ادب تربیت کردن ( جلو بقیه با تربیتم ساکتم
تو کلاس بهتر دانش اموز از نظر رفتار و تقریبا درسی هم هستم نفر 5 یا
6کلاسم) و بر اساس اموزه های دینی و رفتاری اسلامی تربیت کردن ، الان
خودشون دارن اونا رو از من پاک می کنند با رفتار هاشون ؟!
اقای نجفی و
دوستان شما بگید من چکار کنم روانی شدم . نه می تونم حرف دلمو بهشون بگم نه
می تونم با کسی به غیر از خدا و ادمای اینترنت و ستاره ها در و دل کنم هیچ
کسی نیست به دادم برسه من دارم سست ایمان می شم هرچی بهم می گن لج می کنم و
به زور اونا رو انجام می دم. بد جوری بهم ریختم .الان که اینا رو نوشتم
یکم خالی شدم ولی باز پر میشم خواااااااااااااااهش می کنم کمکم کنید یک راه
چاره ای بگید بهم خواهش می کنم !
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۲۰۰۱ بازدید توسط ۱۵۲۲ نفر
- سه شنبه ۲۰ خرداد ۹۳ - ۲۳:۳۳