سلام
ممنون میشم اگه راهنماییمکنین
قبل از هر چیزی بگم که خودم میدونم اعتماد بنفس ندارم. ولی بیشترین چیزی که منو زجر میده اینه که هرکسی جام بود بشدت مغرور میشد چه برسه اعتماد بنفس.
الحمدلله خدا بهم لطف زیاد داشته ولی زجر میکشم که نمیتونم از نعمتاش لذت ببرم خودمو با ارزش ببینمو محیط منو سرکوب کرده .
دختری ۲۴ ساله هستم. ۲ ساله ازدواج کردم و با شوهرم هر دو دانشجوی دکتری هستیم. من از لحاظ درسی متوسط رو به بالا هستم ولی شوهرم همیشه جز نفرات برتر هست و چند رشته رو با هم میخونه. با این حال از وقتی ازدواج کردیم جوری هواشو از لحاظ تغذیه و عاطفی داشتم که حتی باعث پیشرفت و ارامشش شدم. با اینکه اولویت اولم خانواده هست ولی نمیدونم چرا در مقابل شوهرم هیچ اعتماد بنفسی ندارم .
نه چادری ام نه پلنگ. ساده میپوشم و سعی میکنم حتی در اماکن عمومی که تنها رفت و آمد دارم جوری بپوشم که مردا نگاهم نکنن.حالم بد میشه نگام کنن. ولی با شوهرم بیرون بریم بخودم میرسم ولی نه بشدت بقیه. آشپزی و شیرینی پزیم و خانه داریم خیلی خوبه.
ولی نمیدونم چرا خودمو همیشه پایین میبینم. همکلاسی یا هم دانشگاهیای شوهرم بخاطر موفقیتش زیاد ازش مشورت میگیرن و پیام میدن ولی من تنم میلرزه که اگه از اونا خوشش بیاد چی.
ازدواجمون از روی عشق دو طرفه بود اونم بعد از ۴ سال دوری و عشق پاک. چون خودم از طریق مشاوره با شوهرم اشنا شدم شاید قسمتی از ترسم بخاطر اینه.
هر روز که بیرون میرم و دخترا رو میبینم اعتماد بنفسم کمتر میشه و میگم نکنه بعدا همینا زیر پای شوهرم بشینن. هر چند که تفکر شوهرم اینه که اونا کمبوداشونو با عوض کردن چهره شون میپوشونن.
هر چند شوهرم میگه بدون آرایش و لباس تحریک کننده خوشگل و جذابی. ولی بازم خیلی کم وقت میکنم یا حالشو دارم توی خونه به خودم برسم.
شوهرم خدا رو شکر مرد چشم پاک و نماز خونی هست ولی گاهی شیطنت های کوچیکی ازش دیدم و با خودم میگم هر چی باشه مرده و تنوع طلب.
همش میگم نکنه منی که به زندگیم این همه پایبندم و اولویت اول و اخرم خانوادمه آخرش کسی که بی بند و باره و همش بفکر رسیدن و داف بودن هست بهتر از من به چشم بیاد و جامو بگیره.
دیگه اون روز کسی یادش نمیاد من با تمام سختیهای راه و غربت و درسای سختی که در کنارش داشتم و خانه داری و شوهرداری مثل مامانای قدیم پیاز سرخ کردم یا قرمه سبزی درست کردم یا خرید کردم و ...
شوهرمم میدونه اگه بخوام مثل بقیه بپوشم از همشون پتانسیلم بیشتره و بهتر میشم.ولی چه کنم که تنم میلرزه.
مشکل اصلی من اعتماد بنفسمه. کلاس زبانمو در کودکی ول کردم برعکس شوهرم که تمومش کرده. نقاشی خیلی استعداد دارم شوهرم اصرار داره برم ولی نمیدونم چرا حالشو ندارم. کلا بی انگیزه شدم به همه چی .
چرا همه میگن اگه پا به پای دخترای جامعه به خودت نرسی شوهرت از دستت میره . چرا اگه کسی توی جامعه ساده پوش و ساده باشه کنار زده میشه. گاهی وقتا میگم کاش زلزله میشد و دنیا از اول بر اساس ارزش های دیگه ای بنا میشد.
با تمام عشق و محبتی که شوهرم بهم میکنه بازم دلم قرص نمیشه که با بقیه ی مردا فرقی داشته باشه. در مورد رشتمم اینو بگم که خیلی دوستش دارم و با تلاش زیادی بدستش اوردم نه خودم میتونم بذارمش کنار نه شوهرم میذاره. همکلاسیام و که میبینم چقدر افتخار میکنن و اعتماد بنفس دارن بخاطر رشته شون و در عین حال مجردن و هر روز ۱ ارایش و مدل لاک و رنگ مو و ... و چقدر استادا حال میکنن باهاشون میگم ان شاء الله اگه ۱ روزی شوهرم استاد بشه چی ...
وقتشو ندارم مثل بقیه همش بخودم برسم و حالشم ندارم اینقدر خسته با شوهرم ساعت ۴ میرسیم که تا ۶ فقط خوابیم. چه برسه بخوام هر ماه ارایشگاه و .. برم .
مورد مشابه پیدا نکردم خواهش میکنم نگین که راهی واسه بهتر شدن اعتماد بنفسم نیست . دوستای مجردم باشگاه میرن کلاس فرانسه و موسیقی و ... میرن و لذت میبرن از جوانیشون. من یا غصه میخورم یا فکر شامم و یا فکر امتحان .
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۵۷۴۴ بازدید توسط ۴۴۵۸ نفر
- دوشنبه ۹ اسفند ۹۵ - ۲۱:۳۰