من و دختر عموم به همدیگه علاقه داشتیم و همو میخواستیم وقتی بهش ابراز علاقه کردم جواب مثبت شنیدم خیلی با همدیگه درباره زندگیمون صحبت کردیم از اینکه کجای شهر خونه اجاره کنیم تا مسائل زناشویی و ...
اینم بگم که واقعا قصدم ازدواج بود با اینکه دختر عموم مخالف بود ولی به زن عموم گفتم که دخترت رو میخوام اونم که کاملا موافق بود ضمنا ملاقات های حضوریمون هم در حضور مامانش بود یعنی خلوت های آنچنانی با هم نداشتیم.اکثر ارتباطامون پیامکی بود و در هفته یکی دو بار صحبت میکردیم .
من رو حجاب خانومم خیلی حساسم ولی اون گفت که من نمیخوام امل باشم دوس نداشتم که خانومم با ظاهری نامناسب پا به بیرون بذاره البته حجابش فاجعه آمیز نبود ولی کافی نبود از نظر من، من با اینکه چادر پوشیدن رو خیلی دوس داشتم ولی گفتم باشه اگه چادر دوس نداری خب نپوش ولی طوری مانتو بپوش که جلب توجه نکنه. (چسبون نباشه تنگ نباشه نصف آستین نباشه بدن نما نباشه نازک نباشه و ...)
بهش گفتم مشکلی با گرفتن مراسم عروسی ندارم ولی بزن برقص ممنوع ( از رقصیدن خیلی خوشش میاد )،بدم میاد که تو مراسمم اینجور کارا باشه،آخه بزن بکوب که بیاد چیزای دیگه هم دنبالش میاد ( منظور الکل و... ) که من خیلی رو اینا حساسم و بدم میاد.
خودمو بنده خوب خدا نمیدونم ولی دوس ندارم زندگیمو با این گناهای بزرگ شروع کنم.خدا ممکنه قهرش بگیره و برکت رو از زندگی ام برداره.
خلاصه سرتون رو درد نیارم من خیلی صبر کردم تا راضی اش کم ولی نشد که نشد.چند دفعه بهم گفت که به درد هم نمیخوریم ولی من امیدم به اتفاقای آینده بود فکر میکردم دوست داشتن دوطرفه اینجور مشکلات رو حل میکنه و قدرتش بیش از هر چیز دیگه هستش. ولی قدرتش رو نداشت.
تا اینکه بعد از ۸ ماه صحبت کردن بهم گفت که به درد هم نمیخوریم ( واسه چندمین بار ) منم قبول کردم ولی خیلی خیلی سخت بود خب به اجبار که نمیشه یکیو به یه کاری وادار کرد از طرفی اینم (حجاب و رقص و...) خط قرمز من بودش و نمیتونستم ازش رد بشم.
بعد از شش ماه دوباره اس داد که معذرت میخواد و ... حلالیت طلبید اما من جواب پیامشو ندادم به خودم گفتم که به دردش نمیخورم و اونم به درد من نمیخوره ( آخه تو اون ۸ ماه خیلی از حجاب براش گفتم و انصافا تا حدودی خودشو هم جمع و جور کرد ولی دو ماه بعد از کات کردن با من تو عروسی یکی از اقوام نزدیکمون با وضع اسف ناکی داش تو جمع مختلط میرقصید اون موقع فهمیدم که با دلش با قضیه حجاب راه نیومده بلکه با اصرار های من و صحبت های من حجابشو بهتر کرده بود. به خودم گفتم زوری که نیست خب نمیخواد اینطور باشه و منم دوس ندارم که همسرم اینطور باشه، رو این حساب بود که جواب پیامشو ندادم ( اینم بگم که توصیف لباسشو تو مراسم عروسی شنیدم نه اینکه خودم اونجا بودم وقتی رقص شروع شد من مجلسو ترک کردم ).
بعد از گذشت دو سه سال از این ماجرا باز هم به فکرش میرم ولی میدونم که به درد هم نمیخوریم تا چند وقت دیگه هم میخوام اقدام کنم واسه ازدواج ، کاربرای عزیز لطفا بگن که چجوری فکرشو از سرم بیرون کنم نمیخوام تو آینده که ازدواج کردم همسرمو ناخواسته با اون قیاس کنم.این فکرا به نظر من ظلمه به همسرم نمیخوام که بهش ظلم کنم.
البته اینم بگم که دارم خودمو کم کم آماده میکنم واسه اینکه یه شوهر ایده آل واسه همسرم بشم مثلا وقتی میبینم شوهری رفتاری انجام میده که همسرش آزرده میشه ازش درس میگیرم که این رفتاررو با خانومم انجام ندم یا مثلا کارای خونه رو دارم انجام میدم و یاد میگیرم مثه نظافت کردن کمک کردن در امور خانه و مطالعه روانشناسی زنها برای رفتار بهتر با اونها . اینارو گفتم تا بدونید که انگیزه زیادی واسه همسرداری تو آینده دارم ولی فکر دختر عموم داره آزارم میده ،آیا با ازدواج کردن و مشغول شدن به نیازهای همسرم اون فکرا دیگه سراغم نمیاد؟
یه سوال دیگه این رابطه رو قبل عقد به همسرم بگم ؟ خودم نظرم اینه که جلسه سوم چهارم گفتگو بهش بگم. بالاخره حق داره دیگه.
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۱۹۰۸ بازدید توسط ۱۵۸۴ نفر
- پنجشنبه ۵ اسفند ۹۵ - ۲۱:۱۵