من هیچ وقت به ازدواج علاقه نداشتم تا اینکه ترم پیش دختری همکلاسیم شد هر کاری کردم نتونستم بهش اعتنا نکنم سعی کردم باهاش حرف نزنم که خودش سر صحبت رو باز کرد البته فقط در مورد مسایل درسی صحبت کردیم یه بار هم که تو تاکسی اتفاقی کنار هم نشستیم که البته هیچکدام بهم اعتنا نکردیم در کلاس هم که بی جنبه بودن من گل کرد .
حسابی باهاش کل کل میکردم تا اینکه ترم تموم شد و من دیوانه شدم امید داشتم در تابستان همکلاس بشیم که نشد و من دیوانه تر شدم اما من نشستم منطقی فکر کردم و دیدم من لیاقتش رو ندارم و اون لیاقت مرد بهتری رو داره در ضمن من ۳ سانتر ازش کوتاهترم و اینجوری داشتم فراموشش میکردم که دیشب خوابش رو دیدم و دوباره همه چی شروع شد و من حالم بدتر شد .
من دائم در نماز از خدا میخوام که کمکم کنه فراموشش کنم ولی نمیدونم چرا نمیشه دوست دارم خودم رو بکشم تا راحت شم از این عذاب انگار مهر این دختر به دلم نشست تا تقاص همه گناهانم رو پس بدم .
البته اون دختر هیچی از این مورد رو نمیدونه اما واقعا ویروسش افتاده تو وجودم و داره منو نابود میکنه لطفا بهم بگید چیکار کنم
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۲۱۳۸ بازدید توسط ۱۶۵۲ نفر
- شنبه ۱۷ مرداد ۹۴ - ۲۲:۳۵