سلام میکنم خدمت دوستان عزیز
جوانی هستم 26 ساله. 4 سال پیش ازدواج کردم، اون موقع دانشجو بودم. با دختر داییم که از بچگی می شناختمش و تقریبا حسی بهش نداشتم ولی مرور زمان عاشقش شدم ازدواج کردم و الان یه دختر کوچولو دارم که اسمش ثناست.
با هزار مکافات درسمو تموم کردم و با دو هزار مشکل کار پیدا کردم با حقوقی 400 هزار تومن. حسابداری می کردم. زندگی سخت بود و کار فرمام واقعا ظالم بود. نمی صرفید و با یکی دیگه که آشنا بود همکاری کردم و بعدش اونم سرم کلاه گذاشت و از اونم جدا شدم.
شاید مقصر خودم باشم شایدم من زیادی ساده ام. به هر حال، الان تو خونه پدری زندگی میکنم و ساختمونم نیمه کاره و من ناامید مطلق هم از خدا هم از بنده خدا.
طلاهای خانومم و فروختم و کاری شروع کردم. آموزشگاه زبان دارم و نمازمو میخونم، همیشه و هر صبح و شب قرآنم برقراره و بشدت مذهبی و عاشق خدا بودم. دعا کردم التماس کردم گریه کردم که ای خدا منو جلوی زن و بچم کوچیک نکن و کاری کن کارم بگیره ولی انگار نه انگار. انگار اصلا از صدام خوشش نمیاد و .....!!!!
باور کنید دوستان خیلی خیلی نا امیدم و نمیدونم چیکار کنم،از شما خواهش میکنم التماس میکنم کمکم کنید.بی صبرانه منتظرم.
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)
- ۲۲۳۳ بازدید توسط ۱۵۵۲ نفر
- چهارشنبه ۹ ارديبهشت ۹۴ - ۱۹:۰۵