سلام
این روزا خیلی دلم گرفته، خواستم با یه نفر درد دل کنم. دیدم هیچ جایی بهتر از اینجا نیست!
یه جوون 24 ساله ام. شوخ و شاد ، تکلیف خدمت و کارم کاملا مشخصه. کارمندم و ماهی یک و دویست در آمدمه. تو یه خانواده فرهنگی بزرگ شدم، از سوم راهنمایی دستم تو جیب خودم بوده.
یکسری مرز برا خودم داشتم که هیچ وقت به خودم اجازه ندادم ازش رد شم! یکیش رابطه با جنس مخالف بوده، به خودم میگفتم من پادشاهی ام که فقط یک ملکه در زندگی خودش داره. همیشه از ازدواج دفاع کردم. همه پسرا و دخترا برام قابل احترام بودن تا اینکه رسیدم به جایی که دیدم دور موتورم رفته بالا و زندگیم نیاز به دنده پنج داره! اولش میترسیدم! ترسم توی همین وبلاگ بر طرف شد.
دلو زدم به دریا و رفتم سراغ ازدواج! از لحاظ روحی و روانی و تقریبا مالی شرایط ازدواجو داشتم. به خودم میگفتم چون پاک موندی حتما خدا کارتو درست میکنه و یه دختر خوب نصیبت میکنه! بماند ...
یکسری کلا قصد ازدواج نداشتن، اونایی که داشتن بازم قصد ازدواج نداشتن!! هر جا رفتم از مهریه های آنچنانی و عروسی های آنچنانی حرف زدند! بهانه هایی می گرفتند که شاخ در می آوردم! صحبت از دین و مذهب و ایمان می کردند ولی گبر و کافر بهتر از آنان بود! شاید بگویید لقمه بزرگتر از دهنم بوده! نه! اندازه دهنم بود.
گفتم تکیه ام روی خودم هست و کمکی از پدرم دریافت نمیکنم، در حال حاضر نقدینگی من 15 میلیون است با بهانه های الکی من را رد کردند.
مگه گناهه که پسری دستش تو جیب خودش باشه؟ مگه یکی از شروط ازدواج اسقلال مالی نیست؟ مگه بده کسی بخواد زندگیشو با زنش بسازه؟ مگه حرفم بده که میگم عروسی در حد خودم میگیرم، مهریه بالا هم قبول نمیکنم چون توان دادنش را ندارم؟! جهیزیه سبک بیار تا به پدرت فشار نیاد، کم و کسرش با من! بدون هیچ منت!
شکستم! از اینکه این همه به در کوفتم ولی کسی جوابم رو نداد ناامید شدم! فهمیدم که تمام حرفهای دختران باوقار و خوب وطنم شعار بوده! تو رو بخدا مواظب حرفایی که میزنین باشین! شما بعنوان یه انسان به واژه ها معنی و ارزش میدید! چیزی رو نگید که کوچکترین اعتقادی بهش ندارین!
با خودم فکر کردم و دیدم زن مهمترین جز زندگی مرده... فهمیدم یک عمر بیخود خودم رو عذاب دادم. دیشب فکری به سرم زد! دیگه نمی خوام پادشاه زندگی ام باشم و منتظر ملکه ام باشم. دلم می خواهد غلام زندگی باشم و با کنیزهای زیادی در ارتباط باشم!!! عبور از مرز مهم زندگی ام! بدون خرج! در دسترس! متنوع! بدون تعهد!
انگار بعضی جاها نمی شه از راهش وارد شد! انگار خوششون میاد بازیچه بشن.خوششون میاد با هزار نفر دوست بشن به امید ازدواج ، ولی خودشون یه زندگی رو نسازن! نمیدانم این نیرو چیه که به من اجازه سو استفاده نمیده!!
نمیدانم شاید کمی بی منطق شدم ولی به خدا نمی دانید در این یک سال چه به من گذشت خواهش میکنم قضاوتم نکنید!!
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه)
- ۲۶۰۱ بازدید توسط ۱۹۲۲ نفر
- دوشنبه ۲۸ فروردين ۹۶ - ۲۱:۱۰